دانلود کتاب آیین تزکیه

----------------http://bayanbox.ir/view/7348000871258179768/hadith-line.png----------------

 محمدحسن رحیمیان | محمدتقی رهبر اصفهانی

http://bayanbox.ir/view/1308105324576933146/006.gif


برحسب اختلاف نفوس و استعدادها و مقامات اولیاء و صالحین مختلف است. پرورش علمى در اسلام نه تنها به منظور پاسخ دادن به عطش دانش طلبى و ارتقاى تمدن و فرهنگ است که آن نیز جز در پرتو معنویات و پیوند مبدأ هستى حاصل چندانى ندارد، بلکه با برنامه اى سنجیده دانش را به بینش پیوند مى زند و انسان را به جهان آگاهى و خداآگاهى مى رساند و با هویت خویش و رموز خیر و سعادت آشنا مى سازد و به طور خلاصه آغاز و انجامش خدا است.(17) به علاوه از هر نوع دانش - حتى علوم طبیعى - در جهت رهیافت انسان به کمال و معنویت بهره مى گیرد و دانشى را که رهنمون گر به سوى این هدف نباشد عامل فریب و دورى از خدا مى داند همان گونه که در روایت آمده است: «آن کس که بر دانش خود نیفزاید اما هدایتش افزون نشود جز دورى از خدا نیفزوده است.» تربیت دینى در سایه ایمان و عمل صالح، عالمان با تعهد مى پرورد که علم و دانش را در طریق معرفت و اطاعت خلق و خدمت به خلق به کار گیرند و علم را با ایمان آباد کنند و در خدمت عقل و دین قرار دهند و مرکب رهوارشان عقل و خرد باشد. در سخنان على(ع) آمده است: «بِالْأِیمانِ یُعْمَرُ الْعِلْمُ»، «ثَمَرَةُ العِلْمِ مَعْرِفَةُاللَّه» و «وَالْعَقْلُ مَرْکَبُ الْعِلْمِ».(18) 4- پرورش عاطفى عاطفه از ماده «عطف» به معناى گرایش و انعطافى است که از رهگذر ارتباط فرد با موجود مورد توجه خارج از وى برقرار مى گردد و از آن به احساس نیز تعبیر مى شود. عامل چنین گرایش از یک سو استعدادهاى روانى و حالت انفعالى فرد است و از سوى دیگر شرایط و خصوصیات و جاذبه اى که در طرف مقابل، وجود دارد و سبب انگیزش عاطفى مى شود. ظهورِ عاطفه و احساس و فعالیت آن در حیات بشر بر شکل گیرى عقل و ادراکات علمى مقدم است و به نخستین روزهاى زندگى بازمى گردد. از این رو تأثیر عاطفه در عمل نیز از سایر عوامل و انگیزه ها نیرومندتر است و همین امر موجب مى شود که پرورش عاطفى در جایگاه حساس و ویژه اى قرار گیرد. پرورش عاطفى و مسائل پیچیده این بعدِ وجودِ انسان همواره مورد توجه روان شناسان و مربیان بوده، همچنان که آیات و روایات و مباحث تربیتى اسلام نیز آن را مورد توجه کامل و دقیق قرار داده و رهنمودهاى ارزشمندى را ارائه کرده است. آیاتى که از مودت و محبت و عداوت، انعطاف و قساوت، طمانینه و اضطراب و حب جمال و زیبایى و مانند آن سخن مى گوید را مى توان به بعد عاطفى - با مفهوم عام آن - ناظر دانست که هریک به گونه اى بار تربیتى دارد. هرچند به مواردى چون عداوت و قساوت عنوان عاطفه دادن از باب لازم لاینفک بودن آنها با صفات متضاد خود چون محبت و عطوفت است. مفهوم تربیت عاطفى تربیت عاطفى به معناى هدیات و کنترل عواطف و احساسات و شکوفاسازى و بهره گیرى به موقع از آن ها در جهت مطلوب یعنى خیر و سعادت انسان مى باشد. تربیت اسلامى براساس مبانى و اهداف و اصول خود راه و روش هایى را ارائه مى کند. بدین گونه که عواطف طبیعى و غریزى و نشأت گرفته از خود نازل را به کنترل درآورده و به استفاده صحیح و عادلانه از آن ها مبادرت مى ورزد و از آن ها پلى به معنویات مى زند؛ مثلاً علاقه به همسر و فرزند و امثال آن را در چارچوپ شرع ارضا کرده و در جهت صلاح و رشد و کمال انسان به خدمت مى گیرد و از سرکشى و طغیان آن ها مانع مى شود. قرآن ضمن اشاره به عواطف غریزى و جایگاه آن در زندگى دنیا مى فرماید: «امیال نفسانى: محبت به زن و فرزند و ثروت و طلا و نقره و مرکب و زراعت، براى مردم زینت داده شده و این است بهره زندگى دنیا و ثواب نیکو نزد خدا است.»(19) و در عین حال از شیفتگى انسان به این علائق و غفلت از خدا و آخرت برحذر داشته و مى گوید: «اگر پدران، فرزندان، برادران، همسران و خویشاوندان و اموالى که اندوخته اید و تجارتى که از کسادى آن بیم دارید و خانه هایى که بدان دل بسته اید، نزد شما محبوب تر از خدا و پیامبرش و جهاد در راه اوست، پس در انتظار عقوبت الهى باشید.»(20) همچنین در پرورش و بارور ساختن عواطف و سرکوب نکردن آن ها به منظور بهره گیرى مثبت و سازنده، توصیه هاى تربیتى و اخلاقى فراوان آن است که بدان اشاره مى کنیم: پرورش عاطفى کودک در نظام تربیتى اسلام براى هریک از مقاطع زندگى انسان، از کودکى و نوجوانى و جوانى و بزرگ سالى گرفته تا آخرین لحظات زندگى، نوعى پرورش و کنترل عاطفى با هدف انسان سازى، وجود دارد. به عنوان مثال: در مورد محبت و عطوفت با کودکان، پیامبر اکرم(ص) فرمود: «أَحِبُّوا الصِّبْیانَ وَ ارْحَمُوهُم فَاِذا وَعَدْتُمُوهُم فَفُوا لَهُمْ...»(21) در این حدیث، برخورد مهرآمیز با کودکان و وفاى به وعده با آنان مورد توجه قرار گرفته که شامل پرورش عاطفى و اخلاقى است. امام صادق(ع) مى فرماید: مردى نزد پیامبر اکرم(ص) آمد و گفت: من تاکنون فرزندانم را نبوسیده ام! هنگامى که وى از نزد پیامبر رفت آن حضرت درباره اش فرمود: «به نظر من این مرد اهل دوزخ است.»(22) و نیز از گفته پیامبر اکرم(ص) است: «مَنْ قَبَّلَ وَلَدَهُ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ حَسَنَةً».(23) در روایات آمده که مردى در حضور رسول خدا(ص) یکى از دو فرزندش را بوسید و دیگرى را نبوسید. پیامبر چون این عمل بدید، بدو فرمود: چرا با آن ها یکسان عمل نکردى؟: «هَلاَّ ساوَیْتَ بَیْنَهُما».(24) توصیه هاى فراوان از این قبیل در شرایطى بود که عادت ها و فرهنگ جاهلیت، بدترین نوع قساوت، بى عدالتى و تبعیض را شاهد بود و پیامبر اکرم(ص) در سایه تعلیم و تربیت اسلامى عواطف مرده را زنده کرد و زندگىِ خانوادگى و اجتماعى را به کانونى آکنده از مهر و عطوفت و ادب و اخلاق تبدیل فرمود. پرورش عاطفى جوان پرورش عاطفى، در نوجوانى و جوانى، که مرحله شکوفایى بیشتر احساس و شکل گیرى شخصیت است، از حساسیت و ظرافت بیشترى برخوردار است و توجه و دقت و مهارت افزون ترى را مى طلبد. احترام به شخصیت جوانان، مسالمت و مدارا، اغماض و چشم پوشى، برخورد مهرآمیز، و در عین حال کنترل و هدایت خواسته ها و عواطف جوانى و پیش گیرى از طغیان و سرکشى، از مسائل اساسى تربیت است که از دید پدران و مادران و معلمان و مربیان نباید پوشیده بماند، زیرا تسامح و تساهل در آن عواقب نامطلوبى را به بار خواهد آورد و چنان که مطالعات اجتماعى نشان داده انسان هایى که از آغاز دست خوشِ محرومیت عاطفى شده و از کانون محبت خانواده دورافتاده یا در محیط اجتماعى تحقیر گردیده اند، از نظر اخلاقى و روانى آسیب پذیرتر از دیگران اند. تشویق و ترغیب جوانان به پاکى، بها دادن به اظهارنظر آن ها، دادن مسئولیت هاى مناسب و امثال آن امورى است که در مکتب تربیتى اسلام مورد توجه قرار گرفته و در این زمینه گفتار و سیره پیشوایان دین الگویى آموزنده است. از باب مثال در مورد ارزش گذارى به شخصیت معنوى جوانان پیامبر اکرم(ص) خطاب به ابوذر فرمود: «یا اباذر! ما مِنْ شابٍّ تَرَکَ الدُّنیا و أَفْنى شَبَابَه فى طاعَةِ اللّهِ أَعْطاهُ اللَّهُ أجُرَ اِثْنَیْن وَ سَبْعینَ صِدِّیقاً»(25) اى اباذر! جوانى که از دنیا رخ بتابد وجودنى خویش را در راه بندگى خدا بگذراند، خداوند او را پاداش هفتاد و دو تن از صدیقان عطا کند. و در خصوص بها دادن به رأى و نظر جوانان، پیامبر(ص) در تعبیر جالبى آنان را به وزیرانى تشبیه فرموده که طرف مشورت اولیاى خود قرار مى گیرند: «اَلْوَلَدُ سَیِّدٌ سَبْعَ سِنینَ و عَبْدٌ سَبْعَ سِنینَ وَ وَزِیرٌ سَبْعَ سِنین»(26) توجه به عواطف، از این فراتر رفته و شامل تمام سنین عمر مى شود، زیرا هر انسانى عواطفى دارد که در طول عمر با او ملازم است و نباید از دید مربیان پوشیده بماند. از این رو در تعالیم اسلامى نسبت به کاربرد عطوفت و مهر در روابط انسانى، توصیه هاى فراوان شده است. قرآن کریم در توصیف خلق و خوى پیامبر اکرم(ص) مى فرماید: در پرتو رحمت خداوندى نسبت به آنان مهربان شدى و اگر تندخو و سنگ دل بودى از پیرامونت پراکنده مى شدند. پس از خطاى آنان درگذر و براى آن ها طلب آمرزش کن.»(27) همچنین به پیامبر(ص) توصیه مى کند که «براى مردم دعا کند که این عامل سکون و آرامش دل هایشان خواهد بود.»(28) تعدیل عواطف عواطف همچنان که منشأ فعالیت هاى مفید حیاتى اند، منشأ تحرکات نامطلوب نیز مى باشند. محبت و عداوت، تمایل و نفرت، عفو یا انتقام و... هرگاه بدون ضابطه منطقى و کنترل معقول، اعمال گردند، آثار زیان بارى به بار خواهند آورد. هنگامى یک فرد از رشد عاطفى برخوردار است که به ابراز به موقع و کنترل مناسب عواطف دست یافته باشد و این جز با به کارگیرى شیوه هاى نظرى و عملى صحیح قابل دسترسى نیست. حال با توجه به معیارهاى اسلامى، عوامل کنترل و هدایت عواطف را مى توان در عقل و ایمان خلاصه کرد که یکى عامل تشخیص و دیگرى عامل تسلط بر عواطف است. على(ع) مى فرماید: «اَلْحِلْمُ غِطاءٌ ساتِرٌ وَ الْعَقْلُ حُسامٌ قاطِعٌ، فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِکَ بِحِلْمِکَ وَ قاتِلْ هَواکَ بِعَقْلِکَ؛(29) بردبارى پرده اى است پوشاننده و عقل شمشیرى است برنده، پس رخنه هاى خلق خویش را با حلم بپوشان و با هواى نفست، به وسیله عقل پیکار کن.» و نیز مى فرماید: «عقل فرمانده لشکر رحمان است و نفس، فرمانده لشکر شیطان و آدمى در کشاکش این دو قرار دارد، هریک غالب آمد نفس در پناه او قرار مى گیرد.»(30) و اما ایمان مطمئن ترین نقطه اتکا در تعدیل عواطف و هدایت آن ها است و تنها با تکیه بر ایمان و ذوب شدن در محبت خداوند و عشق به سعادت ابدى در پرتو رحمت او مى توان عواطف سرکش را مهار کرد و بر آن ها سلطه یافت. على(ع) مى فرماید: «ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ فَقَدْ اَکْمَلَ اْلأِیمانَ: اَلْعَدْلُ فِى الْغَضَبِ وَ الرِّضا وَ القَصْدُ فى الفَقْرِ وَ الْغِنا وَ اعْتِدالُ الخَوْفِ وَ الرَّجاءِ؛(31) سه چیز نشانه کمال ایمان است: عدالت در خشم و خشنودى، میانه روى در فقر و غنا، اعتدال در بیم وامید.»(32) احساسات متعالى در وجودِ انسان احساسات و گرایش هایى است که از خودِ عالى او سرچشمه مى گیرد. مانند: «حس زیبایى، حس اخلاقى و حس پرستش یا حس عرفانى» که در مطالعات علمى و روان شناسى نیز مورد توجه قرار گرفته و عنوان احساسات متعالى بدان داده شده که ناشى از شعور دینى مى باشند و از فعالیت هاى فکرى و عقلى متمایز و برترند. دکتر اَلکسیس کارل مى گوید: «تشکیلات تربیتى جوانان که به پرورش آنان متوجه است نیز به یک قانون اصلى رشد توجه ندارد، زیرا روان آدمى مانند فعالیت هاى عقلانى، فعالیت هاى غیر عقلانى نیز دارد، فعالیت هایى که بالاختصاص عقلانى نیستند. یعنى: حس جمال و حس اخلاقى و حس عرفانى که وظیفه بزرگى را در دنیاى شخصیت آدمى ایفا مى کنند.»(33) تولستوى با اشاره به بى کرانگى احساسات ناشى از شعور دینى و ایمانى مى گوید: هیچ چیز مبتذل تر و پیش پا افتاده تر از لذت و هیچ چیز افزون تر از احساساتى که ناشى از شعور دینى یک زمان معلوم است شاداب و نو نیست. جز این نمى تواند باشد، زیرا لذت انسان حدى دارد و این حد را طبیعت آدمى معلوم کرده لیکن حرکت پیشتاز بشریت که شعور دینى مبین آن است بى کران است. با هر گامى که بشریت به پیش مى گذارد و این گام ها سبب وضوح روزافزون شعور دینى برداشته مى شود، انسان ها پیوسته از احساسات نو برخوردارند.»(34) احساسات متعالى از جلوه هاى گوهر اصلى انسان است که آن هم پرتوى است از فیض خاص حق تعالى و لذا به مقیاس عمق و ظرفیت نامحدودى که دارند، منشا بروز کمالات و ارزش هاى انسانى و الهى مى گردند و به پرورش صحیح و مراقبت دقیق نیاز دارند. در تربیت اسلامى پرورش این احساسات و گرایش ها به شیوه اى که در هیچ یک از مکاتب تربیتى وجود ندارد، مورد توجه قرار گرفته است. الف) پرورش حس زیبایى احساس زیبایى و گرایش به آن از استعدادهاى ویژه انسانى است که با مشاهده زیبایى و درک آن بروز مى کند و بدین ترتیب مى توان آن را در زمره عواطف برشمرد. زیبایى و زیبادوستى ابعاد و جلوه هاى گوناگون دارد که آن را در چند عنوان مى توان خلاصه کرد: «زیبایى حسى، ادبى و هنرى، عقلى و معنوى.» نظام تربیتى اسلام ضمن پاسخ گویى به این گرایش انسانى در هریک از ابعاد یاد شده، به پرورش و هدایت آن پرداخته و در جهت اهداف ویژه انسانى همسویى مى بخشد. و اینک توضیحى کوتاه از این عناوین: زیبایى حسى و مادى در قرآن کریم، آیات بسیارى است که از «جمال، زینت، بهجت و...» سخن مى گوید. برخى از این آیات، زیبایى هاى طبیعت را در زمین و آسمان و دشت و بوستان و آفرینش جانداران ترسیم مى کند و برخى دیگر جلوه هاى دل فریبِ زیبایى را در چشم انداز تمایلات انسان مطرح مى سازد. به عنوان مثال: آیه «وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِى السَّماءِ بُروُجاً و زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرینَ»(35) از زیبایى آسمان سخن مى گوید و آیه «و اَنزَل لَکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ»(36) باغ ها و دشت هاى سرسبز و بهجت آفرین زمین را متذکر مى گردد، و آیه «اَلْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنیا»(37) و امثال آن، از علائق دل فریب و زیبایى هاى زندگى دنیا که در مال و مسکن و مَرکب و طلا و نقره و زن و فرزند و... تبلور دارد، یاد مى کند. پرورش و هدایت حس زیبایى در این جا بدین گونه است که از یک سو انسان را به تماشاى مناظر دل انگیز طبیعت فرامى خواند تا با مسرت و ابتهاج، جلوه هاى قدرت خداوندى را در آینه این مناظر بنگرد و جمال مطلق را در صور مقیدات تماشا کند. قرآن آن جا که از زیبایى آسمان و آیات آفرینش سخن مى گوید و مطالعه آثار الهى را در آسمان به وسیله خردمندان یاد مى کند، بلافاصله خاطرنشان مى سازد که آنان با نیایشى مجذوبانه، یاد آخرت کرده و مى گویند: بار خدایا این جهان را بیهوده نیافریدى، منزهى تو، ما را از عذاب آخرت مصون دار: «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذَابَ النّارِ.»(38) و از سوى دیگر تأکید مى ورزد که در برابر این ظواهر و زیبایى هاى آمیخته به احساس که در تعلقات مادى و زن و فرزند و ثروت و مرکب و دام و زراعت و زر و زیور نهفته است، چنان مجذوب و دل باخته نباشند که از مشاهده جمال معنوى و حیات جاودانه محروم بمانند چه، این ها متعلق به زمین است و وسیله آزمایش انسان و با پایان یافتن امتحان، پایان مى پذیرد و آن چه مى ماند، زیبایى هاى پایدار معقول و معنوى است که در سایه علم و عمل و ایمان و اخلاق قابل دسترسى مى باشد. قرآن در این خصوص مى فرماید: زیورهاى زمین را بدین منظور قرار دادیم که آنان را بیازماییم که کدام یک از آن ها عملشان نیکوتر است. و سرانجام زیورهاى زمین را به توده اى خاک بدل خواهیم ساخت: «اِنّا جَعَلنا ما عَلَىْ الاَرْضِ زِینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ اَیُّهُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً. و اِنّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیها صَعیداً جُرُزاً»(39) بدین ترتیب جهان و زیبایى هایش از نگاه حق بینان آیینه جمالِ خداوندى و ره توشه کمال معنوى است؛(40) و براى ظاهربینان عامل غرور و غفلت و گمراهى. یکى را نور عشق و جذبه مى بخشد و دیگرى را غرور و غفلت و خسران مى افزاید. با چنین نگرشى، نه تنها استفاده از زیبایى هاى محسوس و مادى براى بندگان خدا ممنوع نیست، بلکه بهره گیرى صحیح از آن مورد توجه است و حتى استفاده از آن در عبادت و مقاصد شرع توصیه مى شود که آیات ذیل بیانگر آن است:" "«اى فرزندان آدم! براى مساجد زینت خود را برگیرید و بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید که خدا مسرفان را دوست ندارد. بگو، چه کسى حرام کرده زیورهایى را که خدا براى بندگانش آفریده و نیز غذاهاى پاکیزه را، بگو این ها براى مؤمنان است: «یا بَنى آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُم عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لاتُسْرِفُوا اِنَّهُ لایُحِبُّ المُسْرِفِینَ. قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَاللَّهِ الَّتى اَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذینَ آمَنوُا فى الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ القِیامَةِ...»(41) امام صادق(ع) مى فرماید: «اِلْبَسْ و تَجَمَّلْ فَاِنّ اللَّه یُحِبُّ الْجَمالَ وَ التَّجَمُّلَ وَلْیَکُنْ مِنْ حَلالٍ»(42) و در روایت دیگر مى فرماید: خداوند زیبایى و آراستگى را دوست مى دارد و از چرکى و ژولیدگى نفرت دارد. خدا دوست مى دارد اثر نعمت خود را بر بنده اش ببیند. مى پرسیدند: چگونه؟ در پاسخ مى فرماید: خانه اش را نظیف کند، عطر بزند، اتاق خود را گچ کارى کند و گرد و غبار آن را بزداید...»(43) بدین ترتیب، اسلام زیبایى محسوس را با زیبایى معقول و معنوى پیوند مى زند و از لغزیدن در حرام و شیفتگى و دلبستگى به زخارف مادى برحذر مى دارد. زیبایى ادبى و هنرى قلمرو این زیبایى که به زیبایى تخیل نیز از آن تعبیر مى شود، مفاهیم و معانى و تعابیر و تراکیب و مسائل ادبى و هنرى است و از آن نظر که از جلوه هاى نفس است در حقیقت و آثار برتر از زیبایى حسى مى باشد. این نوع زیبایى را در شعر و ادب و خلاقیت هاى هنرى مى توان یافت. روایات نیز به بیان این نوع زیبایى پرداخته است. پیامبر اکرم(ص) فصاحت بیان را از مظاهر زیبایى خوانده و مى فرماید: «جَمالُ المَرْءِ فَصاحَةُ الِلّسانِ» و شعر زیبا و آهنگ زیبا را از بهترین زیبایى ها برشمرده و مى گوید: «اِنَّ مِنْ اَجْمَلِ الْجَمالِ الشِّعْرُ الحَسَنُ وَ نَغْمَةُ الصَّوْتِ الحَسَن»(44) زیبایى ادبى و هنرى را مراتبى است که تأثیر آن برحسب مراتب متفاوت است و عالى ترین مراتب آن در قرآن مى توان دید. قرآن داراى عظمت و جمال معنا و صورت است و در فصاحت و بلاغت نظیر ندارد و علاوه بر عمق و جمالِ معانى و مفاهیم و ژرفاى حقایق و معارفش که در هیچ یک از کتب و ادیان الهى وجود ندارد، از شیوایى و حسن تعبیر و ترکیب و استعارات و تشبیهات و فنون فصاحت و بلاغت برخوردار است که بر زیبایى و شکوه و عظمت و تأثیر آن در حد اعجاز افزوده است. على(ع) مى فرماید: «اِنَّ هذَا الْقُرآنَ ظاهِرُهُ اَنِیقٌ وَ باطِنُهُ عَمِیقٌ».(45) همین جذابیت خارق العاده بود که سخنوران و یکه تازان میدان بلاغت را که در عصر پیامبر(ص) از فنون شعر و ادب کاملاً برخوردار بودند، به اعجاب و شیفتگى واداشت که به برترى قرآن به کلام مخلوق اعتراف کند و حتى دشمنان کینه توز در برابر بلنداى زیبایى و قله ادبى و معنوى قرآن سر فرود آورند و در تاریکى شب در نقطه اى پنهان شوند تا آیات روح بخش و تکان دهنده قرآن را بشنوند و سپس خبر این راز عظیم آسمانى را براى یکدیگر نجوا کنند. قرآن با اشاره به این تأثیر شگرف که در آیاتش نهفته، مى فرماید: «اَللَّهُ نَزَّلَ اَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مثَانِىَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُالَّذینَ یَخْشَونَ رَبَّهُم ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُم اِلى ذِکْرِاللَّهِ...؛(46) خدا بهترین سخن را نازل فرمود، کتابى که از شنیدن آیات همگونش لرزه بر بدن خداترسان افتد و آن گاه تن و جان هایشان به یاد خدا آرامش پذیرد.» در حقیقت: «قرآن بخشى از موفقیت خود را از زیبایى عبارات و فصاحت و بلاغت فوق طاقت بشرى دارد و بخشى دیگر را از محتواى متعالیش.»(47) همچنین جلوه هاى فصاحت و بلاغت و زیبایى ادبى و هنرى را همپاى زیبایى معنوى و عقلى در کلام معصومین (48)، خطبه ها، نامه ها و اندرزها و ادعیه و زیارات که مشتمل بر معارف و حکمت و هدایت است مى توان مشاهده کرد و نیز در آثار شاعران و خطیبان آرمان گراى مسلمان به ویژه شیفتگان اهل بیت عصمت(ع) که طى قرن ها حاکمیت جور با شعر و نثر به بیان فضائل آنان پرداختند. در روایات نیز به استفاده از هنر سالم و سخن و آهنگ زیبا در تلاوت قرآن توصیه شده که با تأثیر آن بى ارتباط نیست. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «زَیِّنُواالْقُرْآنَ بِاَصْواتِکُمْ»(49) و نیز فرمود: «لِکُلِّ شَى ءٍ حِلْیَةٌ وَ حِلْیَةُ الْقُرآنِ الصَّوْتُ الْحَسَن».(50) و امام صادق(ع) مى فرماید: «اِنَّ القرآنَ نَزَلَ بِالْحُزنِ فَاْقَرَئُوهُ بِالْحُزْنِ»(51) در اصول کافى است که: هرگاه على بن الحسین(ع) در خانه خود تلاوت قرآن مى فرمود رهگذران بر در خانه مى ایستادند و به شنیدن صوت روح انگیز آن حضرت مى پرداختند و از شدت هیجان به وجد مى آمدند.(52) بنابراین پرورش این استعداد که کم و بیش در انسان ها وجود دارد و استفاده صحیح از زیبایى هاى ادبى و خلاقیت هاى هنرى از ابعاد تربیت اسلامى است.(53) زیبایى عقلى و معنوى حوزه این زیبایى، عقل و نفس و آثار و دست آوردهاى معنوى و روحانى است. به همان نسبت که عقل و روان بر حس و خیال برترى دارد، زیبایى آن نیز از منزلت بالاترى برخوردار است، که آن را مى توان در دانش و معرفت و خیر و فضیلت اخلاقى جست وجو کرد. على(ع) زیبایى عقل و علم و ادب را برترین مراتب جمال دانسته و مى فرماید: «لاجَمالَ اَزْیَنُ مِنَ الْعَقْلِ»(54) «الْعَقْلُ اَجْمَلُ زِینَةٍ وَ الْعِلْمُ اَشْرَفُ مَزیَّةٍ»(55) این شعر منسوب به آن حضرت است: لَیْسَ الجَمالُ بِأثوابٍ تُزَیِّنُها اِنَّ الجَمالَ جَمالُ العِلْمِ و الْأَدَبِ (56) فلاسفه و زیباشناسان نیز از زیبایى عقلى و معنوى سخن گفته اند. «هگل» مى گوید: «زیبایى فقط روح و هر آن چیزى است که بهره اى از روح دارد، روحى که تجلى گاه خدا است.»(57) «پاگانو» زیبایى شناس ایتالیایى مى گوید: «زیبایى آن چنان با خوبى آمیخته است که زیبایى خوبى را آشکار مى سازد و خوبى زیبایى درونى معنوى را.»(58) انسان با داشتن چنین احساسى از زیبایى هرگاه به لذت عقلى و معنوى نایل آید، احساسى پاک بدو دست مى دهد که قابل قیاس با لذات مادى نیست.(59) قابل ذکر آن که: برنامه تربیتى اسلام از زیبایى معقول نردبانى مى زند براى صعود به قله بالاترى که مشاهده جمال مطلق و شناخت صفات جمیل او و ستایش و تقدیس اوست. زیبایى متعالى زیبایى معقول، داراى مرتبه اى متعالى است که از حوزه حس و خیال و حتى از زیبایى هاى عقلى و معنوى رایج فراتر است. سرچشمه این زیبایى جمال مطلق حق تعالى و صفات و اسماء حسناى (60) دوست و احساسِ آن، ویژه وارستگان و نفوس قدسیه و رهپویان طریق بندگان است و آثار آن در چهره زیباى ایمان و عمل و فضائل متبلور مى گردد. این زیبایى است که انسان را با مبدأ جمال و کمال سنخیت مى بخشد و به تعبیر عارفانه گویند: سایه زیبایى مطلق به طور مطلق زیباست: «ظِلُّ جَمیلٍ عَلَى الْأِطلاق جَمیلٌ عَلَى الْأِطلاق»(61) و همان است که محبت خالق را در پى دارد: «اِنَ اللَّه جَمِیلٌ و یُحِبُّ الجَمالَ»(62) حضرت امام در شرح دعاى سحر مى فرماید: «قلوب اولیا آیینه تجلیات حق و محل ظهور اوست چنان که خداى تعالى فرمود: «اى موسى ! زمین و آسمان مرا فرانمى گیرد ولیکن دل بنده مؤمنم مرا فراگیر است.»(63) در گفتار عرفا و ادباى ما نیز از این زیبایى به طور گسترده اى سخن گفته شده و این روح عرفانى همواره الهام بخش در ادب و شعر و خلاقیت هاى هنرى بوده است.(64) و احساس فطرى نیز بدان گواهى مى دهد؛ و رمز شیفتگى انسان ها در برابر جمال فضائل اسوه هاى بشریت و صالحان در این نکته نهفته است. على(ع) در وصف پیامبران خدا مى فرماید: «آنان با این که از زخارف دنیا روگردان بوده و قدرت و مکنتى نداشتند با خصال خجسته و قناعت و ترفّع نفس دل ها و دیدگان را از عظمت و غناى معنویت خویش پر کرده اند: «مَعَ قَناعَةٍ تَملاءُ القُلُوبَ و العُیوُنَ غِنىً»(65) و درباره زهد پیامبر(ص) مى فرماید: «او دنیا را ناچیز انگاشت و تحقیر کرد و یاد آن را از دل بمیراند و با قلب خویش از آن اعراض نمود و دوست مى داشت زیور دنیا از نظرش دور بماند تا از آن لباس فاخرى تهیه نکند و مقام دنیا را آرزو ننماید.»(66) زیبایى هاى معنوى، خداجویى، کرامت و عزت، عفاف و استغنا، شجاعت و عدالت، ایثار و انسان دوستى و دیگر فضائل است که از انبیا و اولیا و دیگر صالحان، به ویژه خاندان عصمت(ع) زیباترین الگوى انسانى را در صفحات تاریخ ثبت کرده و همین هاست عامل جذب دل هاى وارسته و آزاده، به مکتب و آیین و راه و روش آن اسوه هاى فضیلت. همچنان که قرآن کریم در آیات بسیارش بدان اشاره دارد و از جمله در مقام ستایش از خصال خجسته رسول گرامى مى فرماید: «و اِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ»(67) و در سوره مبارکه «انسان» به ترسیم یکى از فضائل خاندان آن حضرت که از جنبه اخلاص و ایثار، بى مانند است پرداخته و مى گوید: «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتِیماً وَ اَسیراً. اِنَّما نُطْعِمُکُم لِوَجهِ اللَّهِ لانُریدُ مِنْکُم جَزاءً وَلاشُکوُراً»(68) تربیت یافتگان این مکتب در عمل نیز چنین بودند و در پرتو فضائل و جمال معنوى، شخصیتى پرجاذبه داشتند. على(ع) که جمال فضائلش بر کسى پوشیده نیست و دوست و دشمن بدان معترف اند، درباره یکى از یاران خود مى فرماید: «در گذشته مرا برادرى بود خدایى، آن چه او را در نظر من بزرگ مى نمود کوچکى دنیا در نظرش بود. او از سلطه شکم بیرون بود، نسبت به چیزى که نداشت رغبت نشان نمى داد و در آن چه داشت زیاده روى نمى کرد، بیشتر اوقات ساکت بود و اگر سخن مى گفت بر سخنوران پیشى مى گرفت و عطش پرسش کنندگان را فرو مى نشاند، ضعیف و مستضعف بود اما چون کارى از روى جد پیش مى آمد همانند شیر مى خروشید.»(69) نظیر این سخن را امام حسن(ع) درباره یکى از یاران خود دارد.(70) نمونه ها از این قبیل را در خلق و خوى انسان هاى هر عصر کم و بیش مى توان یافت.(71) پرورش زیبایى عقلى و معنوى روش تربیتى اسلام در این مرحله از زیبایى و زیبادوستى این است که انسان را به فطرت خویش که منبع الهام زیبایى و تشخیص آن از نازیبایى هاست توجه مى دهد و آن گاه در پرتو معارف اسلامى و تعالیم و تربیت هاى دینى انسان را با جمیل مطلق و عالم اسماء و صفات او پیوند مى دهد و با تذکار نعمت هاى او و محبت بى دریغش نسبت به بندگان، در دلها شور عشق مى آفریند و با ستایش و پرستش و تعبد و تقوا پاسدارى مى کند و به ثمر مى نشاند تا قلب را تجلى گاه خدا سازد و براى حیات ابدى توأم با بهجت و رحمت آماده کند. اگر روح به این مرحله از زیبایى و زیبادوستى رسید و به کمال ایمان و معنویت آرایش یافت، زیبایى هاى موهوم در نظرش بى رنگ مى شود و به زیبایى هاى ظاهرى دل نمى سپارد و از هرچه زشتى و پلیدى نشأت گرفته از علائق مادى است، مى گریزد و گناه و رذیلت در چشم انداز روحش زشت و ناپسند مى شود. تمثیلى که قرآن در بیان حقیقت غیبت، این رذیله اخلاقى مى آورد شایان توجه است: «وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُم بَعْضاً، أَیُحِبُّ اَحَدُکُم اَنْ یأکُلَ لَحْمَ اَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ...؛(72) از غیبت یکدیگر بپرهیزید، آیا کسى از شما دوست دارد گوشت مرده برادر خود را بخورد؟ بى گمان کراهت دارید!» حال اگر انسان زشتى این گناه را در صورت ملکوتى اش دریافت، غیبت کردن در نظرش بدانسان منفور مى شود که خوردن گوشت یک انسان مرده، این زشتى مادى و محسوس است و آن زشتى معنوى و معقول و چنین است سایر فضائل و رذایل اخلاقى که هریک صورتى زیبا یا زشت دارند و دریافت آن احساس ویژه اى را مى طلبد. شایان ذکر است که هر اندازه روح از زیبایى معنوى برخوردار بود به نیکى راغب تر و از زشتى گریزان تر است و این موضوع تا مرحله «عصمت» ارتقا مى یابد. و از همین جا مى توان راز این نکته را دریافت که على(ع) مى فرمود: «به خدا دنیاى شما در نظر من از استخوان خوکى در دست یک جذامى بى مقدارتر است.»(73) و «به خدا خلافت در نظر من به اندازه کفش کهنه اى ارزش ندارد مگر آن که حقى را به پا دارم و باطلى را از میان بردارم.»(74) در عمل نیز با وجود خلافت به حجره گلین و نان جوین و لباس زاهدانه قناعت ورزید و حاصل دسترنج خویش را که از حفر قنوات و احداث نخلستان ها، با دست خود تحصیل کرده بود صرف مستمندان جامعه نمود و از خود، درهم و دینارى باقى نگذاشت. فضائل و کمالاتش شرق و غرب عالم گرفت تا بدان جا که حتى غیرمسلمانان کتاب ها و مقاله ها درباره اش نوشتند و سخنوران و ادیبان در مناقبش چکامه ها سرودند و او را «نداى عدالت انسانى» نامیدند و پشت و پناه مظلومان و صاعقه اى بر ستمکاران و دژ پایدار عدالت خواندند که اخلاق بى مانند و شمشیر و قلمش آن را پاسدارى مى کرد.(75) این جمال معنویت است. تحصیل این زیبایى از یک سو به همت و مجاهده انسان وابسته است و از سوى دیگر به مدد الهى. همان گونه که به ما آموخته اند در نیایش خود با خدا چنین عرض نیاز کنیم: «اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ حَلِّنى بِحِلْیَةِ الصَّالِحینَ وَ أَلْبِسْنى زَیِنَةَ المُتَّقِینَ فى بَسْطِ اْلعَدْلِ وَ کَظْمِ الغَیْظِ وَ اِطفاءِ النَّائِرَةِ و ضَمِّ اَهْلِ الفُرْقَةِ وَ اِصْلاحِ ذاتِ الْبَیْنِ؛ خدایا! بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا به زیور صالحان بیاراى و به زینت پرهیزکاران بپوشان تا در گسترش عدل و کنترل غضب و فرونشاندن آتش (خشم و فتنه) و متحد ساختن اهل اختلاف و اصلاح ذات بین، موفق آیم.»(76) ب) پرورش حس اخلاقى گرایش به فضائل اخلاقى، از عنصر فطرى بشر سرچشمه مى گیرد و در جان و روان او ریشه دارد و آن را در شمار احساسات متعالى آورده اند که بدان وسیله مى توان به روح مجرد خویش پى برد و به عالم ملکوت ره گشود. استاد شهید مطهرى گوید: «اخلاق و احساس اخلاقى خود یک دروازه اى است به این که انسان روح مجرد خودش را بشناسد و با شناخت روح مجرد، عالم غیب و ملکوت را آگاه بشود. چون انسان پرتوى است از عالم غیب و ملکوت و از همین جا احساسات اخلاقى پیدا مى شود.»(77) شکوفایى این احساس همانند سایر استعدادها نیازمند تربیت است. مربیان آسمانى برانگیخته شدند تا این نهال فطرى را پرورش داده و به ملکه اخلاقى تبدیل کنند؛ همان گونه که پیامبر اکرم(ص) در فلسفه بعثت خویش بدان اشاره فرموده است. جایگاه پرورش اخلاقى و نقش سازنده آن در سرنوشت بشر تا بدان جاست که دستیابى به هیچ یک از مدارج کمال بدون تخلق به فضائل ناممکن است. از این رو در روایات ما نسبت به حسن خلق و اخلاق نیک اهتمام فراوان شده است. از پیامبر اکرم(ص) پرسیدند: بهترین اعمال چیست؟ در پاسخ فرمود: اخلاق نیک (78) و نیز مى فرماید: «پسندیده ترین شما نزد من و نزدیک ترینتان به من در قیامت کسى است که اخلاقش نیکوتر باشد: «اِنَّ اَحَبَّکُم اِلَىَّ و اَقْرَبَکُم مِنِّى مَجْلِساً یَوْمَ الْقِیامَةِ أحْسَنَکُم اَخْلاقاً».(79) و على(ع) اخلاق نیک را سرلوحه عمل مؤمن دانسته و مى فرماید: «عُنْوانُ صَحیفَةِ المُؤمنِ حَسْنُ خُلْقِه.»(80) و نیز مى فرماید: بارزترین شاخصه هاى ایمان حسن خلق و آراستگى به صدق است: «رَأسُ الأِیمانِ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ التَّحَلىِّ بِالصِّدْقِ».(81) شایان توجه در این جا بعد عاطفى اخلاق است. هرگاه اخلاق با زمینه فطرى و عقلى که دارد رنگ عاطفى به خود گیرد و به صورت احساسى پاک درآید، روح و عمق و تأثیر بیشترى خواهد داشت. با توجه به این نکته است که برخى دانشمندان، اخلاق را از مقوله عواطف دانسته و در ردیف احساسات عالیه از آن نام برده اند. تربیت اسلامى نیز با پرورش عواطف و پاسخ مناسب دادن به احساسات، استعداد اخلاقى را بارور مى کند و با تألیف قلوب و محبت و عطوفت و احسان و ایثار و عفو و اغماض و احترام به شخصیت افراد و ایجاد انگیزه هاى خیر و فضیلت در روح و روان به تعمیق آن مى پردازد و انسان را تا بدان جا پیش مى برد که از فضائل اخلاقى لذت ببرد و ملکات فاضله در روح او به گونه اى رسوخ کند و با عواطف او عجین شود که به چیزى جز پاکى نیندیشد و از شرور و ناپاکى ها و انگیزه هاى آن متنفر باشد و این تربیت تا مرحله عصمت قابل ارتقا است. هرچند سایر مکاتب نیز از پرورش حس اخلاقى سخن گفته اند اما این مکاتب به دلیل نداشتن آرمان و تفکر جامع انسان ساز و فقدان برنامه صحیح و واقع بینانه اخلاقى و عدم آگاهى دقیق از حقیقت انسان و استعدادها و قابلیت هاى او و انقطاع از سرچشمه وحى و دسترسى نداشتن به مبانى و اصول تربیت الهى و طرح جامع و مطمئن و تعهد بخش در این زمینه قادر به پاسخ گویى درست به حس اخلاقى بشر نبوده اند. این واقعیت از دید صاحب نظران بیگانه نیز پوشیده نمانده است. دکتر کارل مى گوید: «بناى معظم و خیره کننده تمدن جدید به وضع اسفناکى در آمده، چون بدون توجه به سرنوشت و طبیعت و احتیاجات حقیقى انسان بالا رفته و چون مولود اکتشافات اتفاقى علمى و تصورات و تئورى ها و تمایلات و تفننات آدمى است با این که به دست ما ساخته شده، در خور ما نیست.»(82) «جون سوروکین» مى گوید: «هر تربیتى در درجه اوّل باید اخلاقى باشد و در درجه دوم عقلى باشد، هر تربیت عقلى بدون تربیت اخلاقى و یا پیش از این یکى، غیرممکن است و هر تربیت ناقص یک بدبختى است.»(83) اما دین چنان که گفتیم، با تکیه بر اصول و مبانى آسمانى و شیوه هاى مناسب و برنامه اى که آفریدگار جهان با علم و حکمت و لطف و رحمت بى پایانش براى سعادت انسان فرستاده، فضائل را مى پرورد و رذائل را مى زداید و در این میدان، هماغوشِ موفقیتِ کامل بوده است.(84) ج) حس پرستش و تربیت عرفانى همان گونه که در بحث مبانى تربیت اسلامى گفتیم، انسان به اقتضاى فطرت و سرشت خویش به خدا و پرستش او گرایش دارد.(85) این گرایش پدیده اى خارج از وجود انسان نیست، بلکه در عمق جان و ضمیر او ریشه دارد و اگر جز این بود، اساساً مفهوم خداپرستى تحقق نمى یافت. بنابراین مربیان الهى اندیشه خداپرستى را القا نکرده اند، بلکه با شیوه هاى نظرى و عملى، به پرورش این نهال فطرى پرداخته اند. از یک سو انسان را از کج اندیشى در بینش و اعتقاد و خرافه و شرک و تعدد خدایان رهانیده و حقیقت توحید را در همه ابعادش (ذاتى، صفاتى، افعالى و عبادى) تبیین کرده و از سوى دیگر عنصر ایمان را با تشریعِ شرایع و دستورالعمل هاىِ عبادى و اخلاقى، و توصیه به ذکر و نیایش و پرستش و عمل خالص و مستمر و ریاضت و مجاهده بارور مى سازد. این دو شیوه نظرى و عملى در تربیت ایمانى باید مدنظر باشد. پرورش فطرتِ خداجویى مراحلى دارد که قله بلند آن تربیت عرفانى است. برخلاف شناخت علمى و فلسفى که یکى از طریق مشاهده و دیگرى از طریق تعقل مى باشد، شناخت عرفانى از راه دل یعنى نزدیک ترین راه براى شناخت حقایق است. یافتن خود، حضورى است نه حصولى و از این نوع شناخت در قرآن و حدیث به «نور» و یقین و شهود و... تعبیر شده و فلاسفه آن را «اشراق» نامیده اند. شناخت عرفانى از دانش به بینش رسیدن است و این هنگامى است که آیینه دل در سایه ذکر و ریاضت و تعبد صافى شود و براى پذیرش معارف الهى و تجلى حقایق عالم غیب مستعد گردد. در این شناخت، چیزى جز خدا واسطه نیست و همین است نقطه تمایز عرفان و فلسفه. امام صادق(ع) مى فرماید: تنها کسى خدا را به درستى مى شناسد که خدا را به خدا شناخته باشد و آن کس که خدا را به خدا نشناسد او را نشناخته است: «وَ اِنَّما عَرَفَ اللَّهَ مَنْ عَرَفَهُ بِاللَّهِ فَمَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ بِهِ فَلَیْسَ یَعْرِفُهُ.»(86) در دعاى امام سجاد(ع) است: «بِکَ عَرَفْتُکَ وَ اَنْتَ دَلَلْتَنِى عَلَیْکَ»(87) تو را به وسیله تو شناختم و تو مرا به سوى خودت رهنمون شدى. در این شناخت اگر چیزى واسطه باشد، از آن لحاظ است که جلوه اى از جلوه هاى خدا است: «آفتاب آمد دلیل آفتاب». در دعاى عرفه امام حسین(ع) است: «ألغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَیْسَ لَکَ حَتَىَّ یَکوُنَ هُوَالمُظْهِرُلَکَ». مگر جز تو چیزى ظهور و بروز دارد تا نمودار کننده تو باشد. طریق این معرفت، پیمودن راه دل است که دورترین مسافت را نزدیک مى کند. هرچند طى کردن آن مستلزم طى مراحل است.(88) در دعاى عارفانه امام سجاد(ع) است: «وَ اِنَّ الرَّاحِلَ اِلَیْکَ قَرِیبُ المَسافَةِ و اِنَّک لاتَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ اِلاَّ اَنْ تَحْجُبَهُم الاَعْمالُ دُونَک»(89) و اما پرورش عرفانىِ قلب، هدایت و رساندن آن به بلنداى قله توحید و فنا در دریاى معرفت و ارتباط مشتاقانه و عارفانه با خدا و برداشتن حجاب هاى ظاهر و باطن و حجب نور و ظلمت است.(90) که جز با صفاى سرّ و ضمیر و شیدائى در برابر کمال مطلق و جمال و جلال الهى، امکان پذیر نیست و چون بدان دست یافت، هر آن چه مى بیند با آن و پیش از آن و بعد از آن خدا را مى بیند و خود را چون قطره اى در اقیانوس بى کران هستى فانى مى گیرد و با نور خدا نظر مى کند و مى شنود و مى بیند و حائلى میان خود و خدا مشاهده نمى کند و مظهراسماء و صفات الهى مى گردد. در حدیث قدسى آمده است که بنده با نیایش تا بدان جا به خدا تقرب مى جوید که خدا در چشم و گوش و زبان و دستش تجلى کند.(91) تا رسیدن به آن جا که به فرموده على(ع): عارفان، بدنشان در خاک اما روحشان به ملأاعلى پیوسته است: «و صَحِبُوا الدُّنیا بِاَبدانٍ اَرْواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الاَعْلى »(92) این نوع تربیت ویژه مربیان آسمانى و کتب الهى است و قرآن که سرآمد این کتب و صحیفه معرفت است، بدین منظور نازل شده که بشر را به مرتبه قصواى کمال لایق خود برساند و تشریع شرایع، عبادات، ذکر، دعا، تهجد و مناجات و تضرع و ریاضات شرعى با این هدف است و تنها طریق وصول به قله رفیع معنویت و عرفان، پیمودن دقیق راه شریعت و تکیه بر عنایات الهى و استمداد از انفاس قدسیه اولیا است." "تربیت عرفانى در انحصار دین است و مکتب هاى تربیتى رایج نه توان درک و فهم آن را دارند و نه تجهیزات تحقق آن را و اصولاً از فهم آن قاصر و عاجزند. اما نظام تربیتى اسلام با تکیه بر اصول و مبانى عرفانى خود و ایجاد ارتباط میان مخلوق و خالق و با دستمایه ایمان و یقین و محبت و مناجات و راز و نیاز و عشق و تضرع و سیر و سلوک و ریاضت و مجاهدت، انسان را تا بدان جا پیش مى برد که از فهمیدن آیات الهى و مشاهده جمال مطلق سرمست شود و به جز خدا به چیزى نیندیشد و خود را براى خدا بخواهد و نه خدا را براى خود و براى نعمت هایش. به بیان قرآن: «وَالَّذینَ آمَنُوا اَشَدُّ حُبّاًلِلَّهِ» در پرتو این محبتِ خالص از همه چیز جز خدا منقطع مى گردد و هرچه دارد براى خدا مى خواهد و «خودى» احساس نمى کند و با نیایش خالصانه مى گوید: «اِلهى هَبْ لِى کَمالَ اْلأِنْقِطاعِ اِلَیْکَ»(93) و چون از حجاب خودى که تاریک ترین حجاب است بیرون شد و خدا را یافت، هرچه به خدا نزدیک تر شود ابتهاج او افزون مى گردد. از سوى دیگر هرگاه احساس منبعث از ایمان وشهود جمال مطلق بود، انسان را به نوعى شیفتگى و جذبه عارفانه در برابر آفریدگار مى کشاند که همه علائق مادى در برابر آن بى رنگ مى شود: «وَالَّذینَ آمَنُوا اَشَدُّ حُبّاًلِلَّهِ»(94) و زشتى و پلیدى ناشى از علاقه به مادیات در نظرش منفور مى گردد، همچنان که خداوند مى گوید: «و لکِنَ اللَّه حَبِّبَ اِلَیْکُمُ الْأیمانَ و زَیَّنَهُ فى قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ اِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الفُسُوقَ وَ العِصْیانَ...»(95) و مدار حب و بغض و مهر و قهر مؤمن نسبت به غیر خدا تنها خدا مى شود و بس. «حُبّ فى اللَّه و بُغض فى اللَّه» که در روایات ما به عنوان بهترین اعمال قلبى مؤمن آمده، بر این اساس است. امام صادق(ع) مى فرماید: آیا ایمان چیزى جز دوستى و دشمنى است: «هَلِ الدِّینُ اِلا الحُبُّ وَ البُغْضُ».(96) حقیقت این است که: هنگامى که انسان تمام جمال و کمال را از آن خدا بداند و خیر و سعادت را تنها در سایه رحمت و حکمت او بجوید و محبت و بنده نوازیش را به یاد آورد و به ماهیت جهان ماده و بى رنگ شدن جلوه هاى آن و گسسته شدن رشته تعلقاتش وقوف یابد، هرگز محبت پایدار محبوب حقیقى و رحمت همیشگى او را با محبت ناپایدار مادى برابر نمى کند و قرب جوار حق و رضامندى او را با هواى نفس و رضاى خلق سودا نمى کند و در طریق این آرمان تا مرحله فداکارى و جانبازى به پیش مى رود. بدین سان، اگر علم و آگاهى و یقین رنگ احساس گیرد، به صورت باور و ایمانى صادق درآمده و منشأ آثار معنوى و اطاعت و تسلیم در برابر آفریدگار مى گردد که محبت متقابل محبوب را به همراه مى آورد: «قُلْ اِنْ کُنْتُم تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِى یُحْبِبْکُم اُللَّهُ»(97) و بدین ترتیب اطاعت محبوب که اثر قهرى محبت بدو است، نشانه اى است که دوست داران واقعى را از مدعیان جدا مى سازد. --- 1. ر.ک: بحث فطرت همین کتاب. 2. نهج البلاغه، حکمت 205، ص 396. 3. تعبیر از حضرت امام(ره) در تعلیقات فصوص الحکم، ص 37. 4. سوره طه، آیه 114. مى توان از آیات: «و علم آدم الاسماء کلها»، «علم الانسان مالم یعلم»، «فجعلناه سمیعا بصیراً» و نظائر آن وجود زمینه فطرى و طبیعى حس علم گرائى و حقیقت جوئى و ظرفیت علمى بشر را استفاده کرد. 5. از پیام حضرت امام به گورباچف، صحیفه نور، ج 21، ص 68. 6. از پیام حضرت امام به گورباچف، صحیفه نور، ج 21، ص 68. 7. به عنوان مثال به آیات: «یرفع اللَّه الذین آمنوا منکم و الذین اتوا العلم درجات، انما یخشى الله من عباده العلماء، و الراسخون فى العلم...» توجه شود. 8. طلب العلم فریضه على کل مسلم - من جلس مجلسا و لم یزدد علما لم یزدد من اللَّه الا بعدا - اطلبوا العلم ولو بالصین» از سخنان پیامبراکرم(ص) و ناگفته نماند که علماى اسلام مذاکره علم را حتى در شب قدر افضل عبادات دانسته اند. 9. داستان راستان، استاد شهید مطهرى. 10. تصنیف غررالحکم، صص 44 - 43. 11. تصنیف غررالحکم، صص 44 - 43. 12. تصنیف غررالحکم، صص 44 - 43. 13. تصنیف غررالحکم، صص 44 - 43. 14. تصنیف غررالحکم، صص 44 - 43. 15. و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا، سوره اسراء، آیه 85. 16. ذلک مبلغهم من العلم، سوره نجم، آیه 30. 17. نهج البلاغه، حکمت 107، ص 378. سعدى گوید: بدگهر را علم و فن آموختن دادن تیغ است دست راهزن تیغ دادن در کف زنگى پست به که آید علم ناکس را بدست علم و مال و منصب وجاه وقران فتنه آرد درکف بد گوهران 18. اوّل العلم معرفة الجبار و آخر العلم تفویض الامر الیه. حدیث نبوى که در صفحه نخستین کتاب هاى حوزوى آمده است. 19. ن. ک: نهج البلاغه، خطبه 156 و تصنیف غرر، باب علم. 20. سوره آل عمران، آیه 14. 21. سوره توبه، آیه 24. 22. مکارم الاخلاق، ص 252، وسائل الشیعه، ج 15، ص 201. 23. وسائل الشیعه، ج 15، ص 202. 24. وسائل الشیعه، ج 15، ص 202. 25. همان، ص 204. 26. مکارم الاخلاق، ص 548. 27. همان، ص 255. 28. سوره آل عمران، آیه 159: «... فبما رحمة من اللَّه لنت لهم ولو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفرلهم...» 29. سوره توبه، آیه 103: «وصل علیهم انّ صلواتک سکنٌ لهم» در سیره امامان نمونه هاى عملى بسیارى در این خصوص وجود دارد. به عنوان مثال: برخورد بردبارانه پیامبر با جهال عصر خود، برخورد على(ع) با دشمنان و صبر و حلم آن حضرت، داستان امام حسن(ع) و مرد شامى، عفو و اغماض امام حسین(ع) از مردى که او را دشنام مى داد و هدایت آن مرد در پرتو حلم امام، برخورد امام باقر(ع) با آن مرد مسیحى که به آن حضرت اهانت کرد... و صدها نمونه دیگر که در تاریخ زندگىِ آن اسوه هاىِ تربیت و اخلاق مى توان یافت و در تربیت اخلاقى باید از آن ها بهره گرفت. 30. نهج البلاغه، حکمت 424، ص 437. 31. تصنیف غرر، ص 50. 32. تصنیف غرر، ص 88. 33. همان، ص 90. 34 در بحث شیوه هاى تربیتى اسلام به تفصیل بیشتر این مطلب مى توان دست یافت. 35. راه و رسم زندگى، ص 3. 36. هنر چیست، ص 83. 37. سوره حجر، آیه 16. 38. سوره نمل، آیه 60. 39. سوره کهف، آیه 46. 40. سوره آل عمران، آیه 191 41. سوره کهف، آیات 7 - 8. 42. حافظ گوید: این همه عکس مى و رنگ نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقى است که در جام افتاد 43. سوره اعراف، آیات 32 - 31. 44. وسائل الشیعه، ج 3، ص 340. 45. ارشاد القلوب دیلمى، ص 178. 46. اصول کافى، ج 2، ص 615. 47. نهج البلاغه، خطبه 18. 48. سوره زمر، آیه 23. 49. استاد شهید مرتضى مطهرى، حماسه حسینى(ع)، ج 2، ص 188. 50. چون نهج البلاغه، صحیفه سجادیه و... 51. محجة البیضاء، ج 2، ص 188. 52. اصول کافى، ج 2، ص 615. 53. همان، ص 614. 54. همان، ص 615. 55. نکته شایان توجه نقش مؤثر هنر در تربیت است. شیوه هاى ادبى و هنرى نظیر آن چه در شعر، ادبیات، نمایش، فیلم، صدا و تصویر، نقاشى، خطاطى، موسیقى و... تبلور دارد، مؤثرترین عامل اثرگذارى است به ویژه در عصر کنونى که تبلیغ و القاء غیرمستقیم رایج گردیده و خلأهاى روحى نسل ها را رسانه هاى استکبارى با برنامه هاى گسترده ضد اخلاق پرمى کنند. بنابراین استفاده از این ابزارها نه به عنوان سرگرمى و بیهوده گرایى و خیال پردازى هاى بى آرمان که شیوه برخى هنرمندان است، بلکه به منظور رشد علمى و فرهنگى و تربیت و اخلاق در برنامه هاى تبلیغى، آموزشى و تربیتى باید مورد توجه قرار گیرد. 56. تصنیف غررالحکم، ص 51. 57. تصنیف غررالحکم، ص 51. 58. دیوان امام على(ع)، ص 76. 59. هنر چیست؟ ص 32. 60. همان، ص 35. 61. در مباحث بعدى، ذیل عنوان «حقیقت اخلاق» به تبیین بیشتر این مطلب، که اخلاق از مقوله زیبایى است، خواهیم پرداخت. 62. همانند آن دانش پژوهى که پس از کشف معضل علمى با احساس زایدالوصفى مى گفت: «این الملوک و این ابناء الملوک» صاحب بن عباد گوید: اگر پادشاهان لذت علم و دانش را مى دانستند براى به دست آوردن آن شمشیر مى کشیدند. اما آن ها از درک این معنى عاجزند. 63. هواللَّه الخالق البارى ءُ المصور له الاسماء الحسنى، سوره حشر، آیه 24. 64. چهل حدیث، ص 96. 65. وسائل الشیعه، ج 3، ص 340 و کنزالعمال، ج 6، ص 642. از پیامبر اکرم(ص) 66. شرح دعاى سحر، ترجمه سید احمد فهرى، ص 77. 67. حافظ گوید: در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد عقل مى خواست کز این شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد خیال روى تو در کارگاه دیده کشیدم به صورت تو جمالى ندیدم و نشنیدم 68. نهج البلاغه، خطبه 192، ص 215. 69. نهج البلاغه، خطبه 109. 70. سوره قلم، آیه 4. 71. سوره انسان، آیات 9 و 8. 72. نهج البلاغه، حکمت 289. گفته اند: منظور ابى ذر غفارى یا عثمان بن مظعون بوده است. 73. اصول کافى، ج 2، ص 237. 74. و در عصر ما حضرت امام و... 75. سوره حجرات، آیه 12. 76. واللَّه لدنیاکم هذه اهون فى عینى من عراق خنزیر فى ید مجذوم (نهج البلاغه، حکمت 236، ص 400). 77. «واللَّه لهى احب الى من امرتکم هذه الا ان اقیم حقا او ادفع باطلا» (همان، خطبه 33). 78. فواد جرداق مسیحى لبنانى درباره على(ع) اشعارى سروده که از آن جمله است: هو للظالم رعد قاصف و هو للمظلوم فینا معتصم و هو للعدل حمى قد صانه خلق فذّ و سیف و قلم 79. دعاى مکارم الاخلاق. در بحث حقیقت اخلاق نیز از زیبایى اخلاق سخن خواهیم گفت. 80. فلسفه اخلاق، ص 183. 81. محجة البیضاء، ج 3، ص 50. 82. احیاء العلوم غزالى، ج 3، ص 50. 83. سفینة البحار، ماده خلف. 84. تصنیف غرر، ص 254. 85. انسان موجود ناشناخته، ص 35. 86. اصول انسانى فن تربیت، ص 16. 87. مباحث ویژه اخلاق، شامل تعریف و حقیقت اخلاق، معیار ارزش هاى اخلاقى و چگونگى پرورش فضائل و... را در بخش دوم کتاب خواهیم دید. 88. اصول کافى، ج 1، ص 114. 89. دعاى سحر معروف به ابى حمزه ثمالى. 90. به قول حکیم سبزوارى: بعد مسافت اگرچه در ره اونیست تا سر کویش هزار مرحله باشد نى ز ملک جونشان و نى زفلک پوى راه بسویش نفوس کامله باشد و به گفته حافظ: «میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودى حافظ از میان برخیز 91. دعاى سحر معروف به ابى حمزه ثمالى. 92. به مناجات شعبانیه توجه شود. «... حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور...» 93. مضمون حدیث. اصول کافى، ج 2، ص 352. 94. نهج البلاغه، حکمت 147، ص 388. حافظ گوید: گل مراد تو آنگه نقاب بگشاید که خدمتش چو نسیم سحر توانى کرد تو کز سراى طبیعت نمى روى بیرون کجا بکوى حقیقت گذر توانى کرد جمال یار ندارد حجاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى کرد توضیح بیشتر تربیت عرفانى را در دو بعد «نظرى و عملى» در کتاب آشنائى با علوم قرآن استاد شهید مطهرى بخوانید. 95. مناجات شعبانیه. 96. سوره بقره، آیه 165. 97. سوره حجرات، آیه 7. 98. اصول کافى، ج 2، ص 124 به بعد باب الحب فى اللَّه و البغض فى اللَّه. 99. سوره آل عمران، آیه 31." "فصل پنجم:ابعاد تربیت (3) --- 5 - تربیت اجتماعى مفهوم تربیت اجتماعى اسلام و تربیت اجتماعى 1- محور روابط در اسلام بهره گیرى از وجدان 2- روابط انسانى الف) انسان دوستى ب) محبت و هدایت ج) عدل عمومى د) حقوق ویژه انسانى ه) شیوه هاى اخلاقى 3- روابط ایمانى الف) ولایت و محبت تثبیت مودت آفات مودت ب) اخوت ج) مسئولیت اجتماعى د) مصابره و مرابطه ه) شور و نصح و) توصیه هاى اخلاقى ز) مواسات و ایثار شاد کردن مؤمن 4- موارد قطع رابطه --- 5 - تربیت اجتماعى گرایش به اجتماع یکى از ویژگیهاى انسان است که به اعتقاد بعضى ریشه در آفرینش او دارد، چنان چه درباره آن گفته اند: «الأنسان مَدَنِىٌّ بِالطَّبع» و به اعتقاد بعضى انگیزه آن جبر و اضطرار است، همچنان که گروهى دیگر منشأ آن را عقل و تدبیر دانسته و گفته اند: انسان با قدرت حسابگرى به این جا رسیده که در مشارکت و همکارى اجتماعى بهتر مى تواند از مواهب زندگى برخوردار گردد. بدین گونه در این مسئله، سه نوع تفکر وجود دارد: «فطرى، اضطرارى و انتخابى». آن چه از آیات قرآن برمى آید این است که: اجتماعى بودن انسان در متن خلقت و آفرینش او پى ریزى شده است. به عنوان مثال از آیه: «یا اَیُّهَاالنَّاسُ اِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَاُنثى وَجَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتعَارَفُوا...»(1) چنین استفاده مى شود که: انسان به گونه اى آفریده شده که به صورت گروه هاى مختلف ملى و قبیله اى درآید و با انتساب به ملیت ها و قبیله ها، بازشناسى یکدیگر که شرط لاینفک زندگى اجتماعى است، صورت پذیرد.»(2) همچنان که آیه کریمه: «کانَ النَّاسُ اُمَةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیَما اختَلَفُوا فِیه...»(3) وحدت امت بشرى را یادآور شده و فلسفه بعثت پیامبران را جهت رفع اختلاف ناشى از هوا و طغیان، مورد تأکید قرار مى دهد. روابط اجتماعى یکى از چهار نوع رابطه اى است که فلاسفه براى انسان قائل شده اند و در روایت «مصباح الشریعه» از امام صادق(ع) به عنوان معامله و رفتار با خلق از آن یاد شده و حدود و مسئولیت هایى براى آن مشخص گردیده است. کارشناسان تربیتى نیز از بعد اجتماعى تربیت سخن گفته اند. مفهوم تربیت اجتماعى تربیت اجتماعى پرورش و هدایت فرد است به گونه اى که با تمایل عاطفى به زندگى اجتماعى نقش مسئولانه خویش را ایفا نموده و ضمن پاى بندى به حقوق متقابل، از شرایط مساعد و تعامل اجتماعى جهت رشد و تکامل خویش بهره گیرد. بدین ترتیب، برخلاف پاره اى مکاتب که راه افراط یا تفریط پیموده و اصالت را به فرد یا جامعه به تنهایى داده و نقش دیگرى را نادیده گرفته اند، اسلام با ارزش نهادن به «فرد» و «جامعه» و با توجه به نقش و تأثیر متقابل آن ها، از یک سو به پرورش شخصیت افراد و ایجاد تعادل میان نیروها و استعدادهاى آنان مى پردازد و در راستاى اهداف مشترک انسانى همسویى مى بخشد و از سوى دیگر نقش محیط و روابط را ملحوظ داشته و با ایجاد شرایط مناسب اجتماعى و تعادل بخشیدن به نیروهاى گروهى، زمینه رشد فردى و جمعى را در ابعاد مادى و معنوى فراهم مى سازد. نقش روابط اجتماعى در شکل گیرى اخلاق و ارزش هاى انسانى نیز انکارناپذیر است. به گفته کارشناسان تربیتى: «رشد اخلاقى تا حدود زیادى به رشد و تکامل اجتماعى بستگى دارد و دگرگونى آن زیر تأثیر میزان علاقه اى است که فرد نسبت به معیارها و ارزش هاى معمول نشان مى دهد. از طرف دیگر به رشد دینى و میزان علاقه فرد به آداب و رسوم و واکنش هاى او در مقابل خیر و شر بستگى دارد. ادراک فرد نسبت به افراد دیگر، ارزش قائل شدن به ایشان و دوستى با آنان، اطمینان و اعتماد و محبت نسبت به منسوبان خود، همگى بر چگونگى و میزان توجه او به اجتماعى و ایمانش به مبادى آن مربوط است.»(4) اسلام و تربیت اجتماعى با توجه به عنایتى که اسلام به روابط اجتماعى دارد و نقشى که براى آن در تکامل انسان قائل است، در قالب اصول و معیارهاى الهى به پرورش روح جمعى مى پردازد و با طبقه بندى این ارتباطات در قالب: «انسانى و اعتقادى» ملاک هایى را به دست مى دهد به عنوان مثال، با خطاب: «یا اَیُّهَاالنّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِى خَلَقَکُم مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ...»(5) و مانند آن، عموم بشریت را به فطرت خداجویى و تقوا و نوع دوستى توجه مى دهد.
و با خطاب «قُلْ یا اَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا اِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ...»(6) عموم پیروان ادیان الهى را به پذیرش اصول مشترک توحید و پرهیز از شرک که نقطه آغازین اختلاف انسان ها است دعوت مى کند، و با خطاب «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا...» مسلمانان را به وظایف ایمانى و اسلامى شان فرا مى خواند. خلاصه آن که: اسلام، انسان را موجودى اجتماعى مى داند که تکامل او در پرتو زندگى جمعى میسر است و از این رو افراد و جوامع را به همبستگى و وحدت مبتنى بر «توحید» فراخوانده و از طرق مختلف و حتى از طریق عبادت هایى چون نماز جماعت، جمعه و حج، در سطوح مختلف به پرورش روح جمعى پرداخته و تشکیل حکومت واحد جهانى اسلام را در عصر حضرت مهدى(ع) نوید داده است. همچنین براى روابط و تعامل اجتماعى حدود و شروط و اصول و ضوابطى را مطرح ساخته است. اینک با توجه به اصول و ضوابط مطرح شده در آیات و روایات، محور روابط و اقسام آن را ذیل چند عنوان مى نگریم: - محور روابط در اسلام؛ - روابط انسانى؛ - روابط ایمانى؛ - موارد قطع رابطه. 1- محور روابط در اسلام در حالیکه روابط انسانى در مکاتب تربیتى و اخلاقىِ رایج - به ویژه فرهنگ غربى - برپایه تبادل منافع و «اخلاق انتفاعى» استوار است، و رعایت حقوق بشر تإ؛ غ غ بدان جا تضمین دارد که پاى سود متقابل در میان باشد! در اسلام چنین فلسفه اى فاقد ارزش است. نظام تربیتى اسلام همان گونه که اشاره شد، برپایه تقرب به خدا و جلب رضاى اوست که زیربناى روابط انسانى است و سود متقابل و یا نژاد، رنگ و جغرافیا و زبان و... در آن دخالت ندارد. امام صادق(ع) مى فرماید: «براى خدا با خلق معاشرت کن نه براى بهره خود از دنیا و طلب جاه و از روى ریاکارى و شهرت طلبى: «فَعاشِرِ الخَلْقَ لِلَّهِ تَعالى وَ لاتُعاشِرْهُم لِنَفْسِکَ مِنَ الدُّنیا و لِطَلَبِ الْجاهِ وَ الرِّیا و السُّمْعَة».(7) حب و بغض و تولّى و تبرى نیز بر این محور دور مى زند. به بیان امام صادق(ع): یکى از استوارترین رشته هاى ایمان آن است که براى خدا دوست بدارى، براى خدا دشمن بدارى، براى خدا بدهى و براى خدا ندهى.»(8) به تعبیرى محور روابط انسانى اسلام، «با خدا در میان خلق بودن است نه بى خدا با خلق بودن» و یا به قول فلاسفه: «سیر الى الخلق مع الحق» و به تعبیر دیگر زندگى اجتماعى هدف نیست، وسیله است و جامعه ایده آل آن است که در آن خدا پرستیده شود.(9) بهره گیرى از وجدان علاوه بر عنصر ایمان که محور اصلى روابط است، از وجدان نیز در حسن روابط انسانى مى توان کمک خواست. در روایات نیز کمابیش بدین مطلب عنایت شده است. على(ع) در نامه تربیتى خود به فرزندش امام حسن(ع) مى نویسد: «یا بُنَىَّ اجْعَل نَفْسَکَ میزاناً فِیما بَیْنَکَ و بَیْنَ غَیْرِکَ فَأَحْبِب لِغَیْرِکَ ما تُحِبُّ لِنَفْسِک وَاکْرَهْ لَهُ ماتَکْرَهُ لَها، وَ لاتَظْلِم کَما لاتُحِبُّ اَنْ تُظْلَمَ و أَحْسِن کَما تُحِبُّ اَنْ یُحْسَنَ اِلَیْک. وَ اسْتَقْبِحُ مِنْ نَفْسِکَ ما تَسْتَقْبِحُ مِنْ غَیرِکَ (10) پسرم! نفس خویش را میزان روابط خود با دیگران قرار ده و آن چه براى خود مى پسندى براى دیگرى بپسند و آن چه براى خود نمى پسندى براى دیگرى مپسند و ستم مکن همان گونه که دوست ندارى بر تو ستم کنند و نیکى کن همچنان که دوست دارى به تو نیکى کنند و آن چه را براى دیگرى زشت مى دانى براى خود زشت بدان.» و بدیهى است که زشت و زیبا دانستن یک عمل حتى براى خود بالاخره ریشه وجدانى و فطرى دارد. گفتنى است که تکیه بر وجدان در تربیت اسلامى، با آن چه در مکاتب تربیتى غرب مطرح است تفاوت اصولى دارد. در مکاتب غربى «وجدان اخلاقى» به عنوان یک اصل اساسى و قوى ترین تکیه گاه در تربیت مطرح مى شود، در حالى که این بدون ایمان و زیربناى اعتقادى ضمانت اجرایى ندارد، اما در تربیت اسلامى اصل بنیادین تربیت، ایمان به خداست و از وجدان نیز به عنوان عامل دوم استفاده مى گردد، زیرا بدون ریشه اعتقادى، وجدان هرگز نمى تواند پایگاه مستحکمى در تربیت و اخلاق باشد. بدین ترتیب آن چه در تربیت غربى به عنوان نقطه اوج مورد اتکا است براى تربیت اسلامى نقطه حضیض است. به علاوه وجدان معیار ثابتى ندارد و احکام وجدانى از فرهنگ ها و جامعه ها و گاه تمایلات فردى تأثیر مى پذیرد و با اختلاف دیدگاه ها قابل تفسیر است. از این رو تکیه گاه مستحکم ترى باید یافت که به عنوان یک ایده مقدس پایه و اساس تربیت باشد. از این رو، «هر مکتبى و هر سیستم فکرى اجتماعى نیازمند است به یک سلسله ایده هاى معنوى و لهذا مى گوییم: ایدئولوژى نیازمند ارزش هاى مافوق مادى است و ارزش ها باید قوى و نیرومند باشد، به طورى که داراى نوعى تقدس باشند و نشانه تقدس یک چیز آن است که آن را شایسته بداند که زندگى خود را براى آن فدا کند.»(11) 2- روابط انسانى مقصود از روابط انسانى، نوع ارتباطى است که یک مسلمان براساس حقوق و ملاحظات انسانى و قطع نظر از اشتراک در عقیده با همنوع خود دارد. اصول این روابط عبارت اند از: الف) انسان دوستى در جوهره ادیان الهى محبت نسبت به انسانیت نهفته و اساس تربیت اجتماعى اسلام انسان دوستى است. از ویژگى هاى تربیت اسلامى این است که انسان را «من حیث هو انسان» و بدون هیچ گونه خصوصیت دیگر هدف نیکى و هدایت و تربیت مى داند. البته منشاء این امر محبت به خدا است که همه محبت ها ریشه در محبت او دارد.(12) بدین لحاظ مى توان گفت: تمام انسان ها بدون استثناء به عنوان مخلوقى که خداوند شایسته کرامت و امانت خود دانسته و جهت سعادتشان پیامبران را فرستاده که در هدایتشان بکوشند، در پیشگاه خدا یکسانند و چیزى که آنان را از یکدیگر ممتاز مى کند میزان اعتقاد و عمل آن هاست که به حسن اختیار یا سوء اختیار خود برگزیده اند: «اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللَّهِ اَتْقیکُمْ»(13) و نیز آن چه ملاک حب و بغض قرار مى گیرد عمل نیک یا بد آن ها است که به شخص تسرى مى کند. از این رو پیامبر اکرم(ص) با توجه به این اصل، مردم را به دنده هاى یک شانه تشبیه فرمود که همه یکسانند و در پیشگاه حق برابر: «اَلنَّاسُ کُلُّهُم کَاَسْنانِ المُشْطِ»(14) و «الخَلْقُ اَمامَ الحَقِّ سَواءٌ». امام صادق(ع) از پیامبر اکرم نقل فرموده که: خلق خانواده خدا هستند و پسندیده ترین خلق نزد خدا کسى است که به خانواده خدا سود رساند و خاندانى را خشنود کند: «ألْخَلقُ عِیالُ اللَّه فَاَحَبُّ الخَلْقِ اِلَى اللَّهِ مَنْ نَفَعَ عِیالَ اللَّهِ وَ اَدْخَلَ عَلى اَهلِبَیْتٍ سُرُوراً».(15) على(ع) مى فرماید: محبت و احسان نسبت به عموم مردم را لباس زیرین قلب خود ساز: «وَ أشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِجَمِیعِ النّاسِ وَ الْأحْسانِ اِلَیْهِمْ».(16) سیره عملى خاندان پیامبر نیز نشان مى دهد که آنان در ترحم به مستمندان و ایثار نسبت به آنان، از مرز اعتقادى فراتر رفته و حتى بیگانگان را در سایه محبت خود مى نواختند که آیات سوره «هل أَتى » یکى از شواهد آن است. حضرت امام با اشاره به اصل انسان دوستى اسلامى مى فرماید: «کوشش کنید مهذب باشید، عمل کنید به آن چیزى که شما را به آن دعوت کرده اند. اخلاقتان را، آدابتان را، معنویتتان را تقویت کنید، به طورى که یک انسانى باشید که به همه عالم محبت داشته باشید. پیغمبر اکرم(ص) این طور بوده است که وقتى ملاحظه مى فرمود کفار مسلم نمى شوند، غصه مى خورد بر آن ها که چرا این ها باید مسلم نشوند و بعد به آن شقاوت ها و به آن عذاب ها برسند.»(17) ب) محبت و هدایت محبت نسبت به انسان از این فراتر رفته و عطوفت اسلامى در راستاى هدایت و رحمت شامل آحاد بشر مى شود. خداوند پیامبر خود حضرت محمد(ص) را رحمت براى جهانیان دانسته است: «وَ ما اَرْسَلْناکَ اِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ»(18) و این رحمت و رأفت تا بدان جا عمیق است که گمراهى مردم آن حضرت را رنج مى دهد و از این رو خدا پیامبر را به خویشتن دارى فراخوانده و مى گوید: ما قرآن را بر تو نفرستادیم تا خود را به مشقت اندازى: «طه. ما اَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى ».(19) از همین جاست که رسالت اسلام، بعد جهانى یافته و مسلمانان موظف اند در هدایت و تربیت همه انسان بکوشند. همان گونه که قرآن به این اصل اساسى تصریح مى کند: «کُنْتُمْ خَیْرَ اُمَّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ...».(20) در روابط بین الملل و جنگ و صلح نیز اصل هدایت، نقش بنیادین دارد و به بیان حضرت امام: «اسلام از کشورگشایى مى خواهد اللَّه را در عالم نمایش بدهد و مردم را تربیت الهى و انسانى کند.» شیوه هاى اخلاقى یک مسلمان در رابطه با غیر مسلمانان نیز باید به گونه اى باشد که عامل هدایت و جذب آنان به اسلام و ارزش هاى آن گردد. این روشى بود که پیامبر اکرم(ص) و خاندان گرامى او مى پیمودند. على(ع) در سیره اخلاقى پیامبر(ص) نقل مى کند: «عدىّ بن حاتم»، پیش از آن که اسلام بیاورد، بر آن حضرت وارد شد. رسول خدا وى را به خانه برد و در حالى که در خانه وى جز حصیرى از برگ خرما و بالشى از پوست نبود، آن را براى عدى بن حاتم بگسترد و از او پذیرایى نمود.(21) که متعاقب آن «عدىّ» مسلمان شد و در زمره نامدارانِ اسلام درآمد. امیرالمؤمنین(ع) با مردى «ذمى» همسفر شد. ذمى گفت: قصد کجا دارید؟ فرمود: عازم کوفه ام. بر سر دوراهى رسیدند، حضرت راه کوفه را رها کرد و آن مرد را همراهى نمود. این امر موجب شگفتى مرد ذمى شد و پرسید: مگر شما عازم کوفه نبودید؟ فرمود: چرا. گفت: پس چرا راهتان را تغییر دادید؟ فرمود: توجه دارم، اما این از حق مصاحبت است که انسان همسفر خود را مشایعت کند. پیامبر ما چنین دستور داده است. مرد ذمى که این حسن اخلاق و رفتار را بدید اسلام اختیار کرد و شهادتین گفت.(22) مرد مسیحى درمحضر امام صادق(ع) عطسه کرد، یکى از حاضرین بدو گفت: «هَداکَ اللَّه» خدایت هدایت کند. امام فرمود، بگوئید: «یَرحَمُکَ اللَّه» خدایت مشمول رحمت خویش گرداند. گفتند او نصرانى است! حضرت فرمود: «خداوند او را هدایت نمى کند مگر آن که وى را مشمول رحمتش قرار دهد: «لایَهدِیهِ اللَّهُ حَتّى یَرْحَمَه».(23) به طور خلاصه: روابط اجتماعى، در سایه تربیت اسلامى، از کوچک ترین واحد اجتماعى یعنى خانواده گرفته تا سطح بین المللى، براساس معنویت، خدمت به انسانیت و هدایت و تربیت و نجات انسان هاست و پشتوانه آن در همه مراحل ایمان و اخلاق و مسئولیت شناسى اسلامى است. ج) عدل عمومى عدل و انصاف ازجمله اصول روابط انسانى است که آحاد بشر را در برمى گیرد. آیه کریمه: «اِنَ اللَّهَ یَاْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْأِحْسانِ وَاِیتاءِ ذِى الْقُرْبَى وَیَنْهى عَنِ الفَحْشاءِ وَالْمُنْکَرِ وَالبَغْىِ...»(24) با اطلاق و کلیت به عدل و داد فرامى خواند و از فحشا و منکر و سرکشى و ستم برحذر مى دارد. همچنان که آیه: «... وَ لایَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى اَلّا تَعدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ اَقْرَبُ لِلتَّقْوى »(25) خاطرنشان مى سازد که دشمنى با یک گروه نباید مسلمانان را بر آن دارد که از عدل و انصاف خارج شوند، که عدالت شرط تقوا و پرهیزکارى است. على(ع) فرمود: «جَعَلَ اللَّهُ سُبْحانَهُ العَدْلَ قِواماً لِلأنامِ وَ تَنْزِیهاً مِنَ المَظالِمِ وَ الآثامِ و تَسْنِئَةً لِلْأِسْلامِ»؛(26) خداوند سبحان، عدل را عامل برپایى جامعه بشرى و مانع از ستم و تجاوز و سبب شکوه مندى اسلام قرار داده است.» همچنین، در منشور سیاسى خود به مالک اشتر یادآور مى شود که نسبت به آحاد رعیت از مسلم و غیرمسلم روش عدالت پیش گیرد و از ستم و قساوت بپرهیزد. «و لاتَکونَنَّ عَلَیْهِم سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ اَکْلَهُمْ فَاِنَّهُمْ صِنْفانِ اِمّا اَخٌ لَکَ فِى الدِّینِ وَ اِمَّا نَظیرٌ لَکَ فِى الخَلْقِ؛(27) بر مردم، درنده اى خون خوار مباش که خوردن آنان را غنیمت شمارى! چراکه آنان دو دسته اند یا برادر دینى تواند یا مخلوقى همانند تو.» خلق سراسر همه نهال خدایند هیچ نه برکن از این نهال و نه بشکن سیره عملى امیرالمؤمنین(ع) نیز گواهى صادق بر تجسم عدل در نظام رهبرى آن حضرت است، تا بدان جا که حتى بیگانگان وى را «نداى عدالت انسانى» خوانده اند.(28) هنگامى که امیرالمؤمنین(ع) آگاه شدکه لشکر متجاوزِ معاویه به شهر «انبار» یورش آورده و زیور از تن زنان مسلمان یا ذمیه، ربوده اند، طى خطابه اى با ابراز تنفر از این عمل زشت فرمود: «اگر مرد مسلمان از این تأسف بمیرد جاى نکوهش نیست.»(29) و هنگامى که دید پیرمرد یهودى در بازار کوفه گدایى مى کند، فرمود مخارج او را از بیت المال تأمین کنند تا مجبور به تکدى نباشد. د) حقوق ویژه انسانى علاوه بر حقوق عامه که بدان اشاره شد، یک دسته حقوق ویژه انسانى است، نظیر: «حق پدر و مادر، خویشاوندان، همسایه، معلم، متعلم، همسفر و مصاحب و...»(30) که در منابع اسلامى بدان بذل توجه شده است و در سیره رهبران دین نمونه هایى دارد. خداوند در قرآن کریم توصیه مى فرماید که انسان نسبت به پدر و مادر حتى غیرمسلمان نیکى کند، و اگر آن ها تلاش کردند وى را به شرک بکشانند آنان را اطاعت نکند اما در دنیا به نیکى با آنان عمل نماید.»(31) و در این میان حق مادر از اهمیت بیشترى برخوردار است. امام صادق(ع) جوان مسیحى را که اسلام اختیار کرد به پرستارى و محبت نسبت به مادر مسیحى خود که بیمار و نابینا بود، توصیه فرمود، که متعاقب آن، آن زن اسلام اختیار کرد و بدرود زندگى گفت.(32) حضرت موسى بن جعفر(ع) براى یکى از فامیل خود که نزد حاکم وقت سعایت کرده بود، همانند دیگر بستگان خود سهمى قرار داد و فرمود: «نمى خواهم از کسانى باشم که خداوند آنان را به قطع رحم نکوهش فرموده است.» داستان على(ع) با همسفر مسیحى خود نیز قبلاً از نظر گذشت و نمونه ها از این قبیل بسیار است. بدیهى است که اگر پدر و مادر و یا معلم و متعلم و همسایه و مصاحب و... مؤمن و صالح باشند این حقوق مضاعف شده (حق انسانى و حق اسلامى) و از ارزش افزون ترى برخوردار خواهد گشت. حال از میان این حقوق به دلیل اهمیتى که حق معلم و متعلم دارد، به ترجمه روایتى از امام چهارم - على بن الحسین(ع) - در این خصوص مى پردازیم. امام مى فرماید: «حق متعلم بر معلم آن است که بداند خداوند با دانشى که به وى آموخته و گنجینه هایى که در اختیار او نهاده او را قیم و سرپرست دانش پژوهان قرار داده، پس اگر در تعلیم آنان به خوبى عمل کند و از ناسازگارى و دل تنگى بپرهیزد، خداوند فضل خود را بر او بیفزاید و اگر طالبان علم را از آموختن محروم کند و راه ناسازگارى پیش گیرد، خداوند جمال و کمال علم را از او بگیرد و جایگاهش را در دل ها بى ارج کند. و حق معلم بر متعلم آن است که او را بزرگ شمارد، مجلس او را محترم بدارد، به سخنِ او درست گوش فرادهد، بدو توجه کند، صدایش را بر سر معلم بلند نکند، پاسخ پرسش ها را در حضور او به کسى ندهد و بگذارد استاد پاسخ گوید، در مجلس درس با کسى صحبت نکند، عیب کسى را باز نگوید، اگر کسى نسبت به استاد ناروایى گفت، دفاع کند، عیب هایش را بپوشاند، خوبى هایش را آشکار سازد، با دشمنانش همنشینى نکند، با دوستانش دشمنى نورزد، در این حال فرشتگان خدا گواهى دهند که او براى خدا دانش آموخته نه براى مردم.»(33) على(ع) مى فرماید: «اَلْعالِمُ وَ المُتَعلِّمُ شَرِیکانِ فِى الْأَجْرِ وَ لاخَیْرَ فِیما بَیْنَ ذلِک.»(34) درخصوص اخلاق دانشجویى روایات بسیارى است که در این جا مجال طرح آن نیست.(35) نظام تربیتى اسلام به حسن همجوارى و حقوق همسایگان عنایت خاص دارد. على(ع) مى فرماید: «پیامبر اکرم همواره سفارش همسایگان را مى فرمود تا بدان جا که ما تصور کردیم همسایه از همسایه ارث خواهد برد.»(36) امام صادق(ع) مى فرماید: حسن همجوارى شهرها را آباد و عمرها را دراز مى کند: «حُسْنُ الجَوارِ یَعْمُرُ الدِّیارَ و یَزِیدُ فِى الأَعْمار»(37) و پیامبر اکرم(ص) فرمود: آن کس که سیر بخوابد و همسایه اش گرسنه باشد به رسالت من ایمان ندارد: «ما آمَنَ بِى مَنْ بَاتَ شَبْعانَ و جارُهُ جائِع».(38) امام صادق(ع) مى فرماید: از ما نیست کسى که با همسایه خود به خوبى رفتار نکند: «اِعْلَمُوا اَنَّهُ لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُحْسِنْ مُجَاوَرَة مَنْ جاوَرَه».(39) ه) شیوه هاى اخلاقى کاربردِ حسن اخلاق و رفتار از دیگر شیوه هایى است که اسلام نسبت به عموم انسان ها توصیه مى کند. پیامبر اکرم(ص) مى فرماید: شما نمى توانید با دارایى خود، مردم را زیر پوشش آورید، پس با اخلاقتان آنان را پوشش دهید: «اِنَّکُم لَنْ تَسِعُوا النَّاسَ بِأموالِکُم فَسِعُوهُم بِاَخْلاقِکُم».(40) ترحم، عفو، نصح، صدق، احسان، تعاون، امانت، وفاى به عهد، مدارا، مسالمت و امثال آن، از اخلاق عمومى است. از پیامبر اکرم(ص) پرسیدند: محبوب ترین مردم نزد خدا چه کسى است؟ فرمود: سودمندترین مردم براى مردم: «سُئِلَ رَسولُ اللَّه(ص): مَنْ اَحَبُّ النّاسِ اِلَى اللَّهِ؟ قال: اَنْفَعُ النَّاسِ لِلنَّاسِ».(41) على(ع) مى فرماید: کسى که به مردم رحم نکند از رحمت خداوند بى نصیب است: «مَنْ لَمْ یَرْحَمِ النّاسَ مَنَعُهُ اللَّهُ رَحْمَتَهُ».(42) و نیز مى فرماید: «آن کس که با مردم مسالمت کند یارانش بسیار گردند، دشمنانش اندک: «مَنْ سَالَمَ النّاسَ کَثُرَ اَصْدِقائُهُ وَ قَلَّ اَعْدائُهُ».(43)" "امام باقر(ع) فرمود: «خداوند در سه چیز به کسى رخصت تخلف نداده است: اداىِ امانت نسبت به نیکوکار و بزهکار، وفاى به عهد نسبت به صالح و ناصالح، نیکى به پدر و مادر خواه نیکوکار باشند و یا بدکار.»(44) مدارا و مسالمت با مردم از شیوه هاى اخلاقى است که پیامبر اکرم(ص) حتى با مخالفان خود به کار مى برده و مى فرمود: «همان گونه که به ابلاغ رسالت مأمور شدم به مدارا کردن با مردم موظف گردیدم: «اُمِرْتُ بِمُداراةِ النَّاسِ کَما اُمِرتُ بِتَبلیغِ الرِّسالَةِ»(45) و نیز فرمود: نیکى کردن به مردم نیمى از خرد است: «اَلتَّوَدُّدُ اِلىَ النَّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ».(46) این شیوه ستوده اخلاقى یکى از عوامل پیشرفت سریع اسلام و جذب مردم به پذیرش دین بود و خداوند پیامبرش را به این خوى و خصلت ستوده است: «اِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ». امام صادق(ع) در یک حدیث جامع تر مى فرماید: «اصول رفتار با مردم هفت چیز است: بردبارى، گذشت، فروتنى، بخشندگى، مهربانى، خیرخواهى، عدل و انصاف: «وَ اُصُولُ مُعامَلَةِ الخَلق سَبُعَةٌ: الحِلْمُ وَ العَفْوُ وَ التَّواضُعُ وَ السَّخاءُ وَ الشَّفَقَةُ وَ النُصْحُ وَ العَدْلُ وَ الْأِنْصافُ».(47) 3- روابط ایمانى روابط ایمانى، فراتر از روابط انسانى است و اسلام علاوه بر اصول یاد شده در روابط انسانى، اصول دیگر را متفرع بر مشارکت اعتقادى، عنوان ساخته است که براساس آن حقوق و مسئولیت اساسى ترى در جامعه اسلامى مطرح مى گردد. مهمترین این اصول عبارت اند از: الف) ولایت و محبت در این نوع رابطه، روح حاکم بر کل جامعه اسلامى، مودت و محبت عمیق قلبى است: «وَالمُؤْمِنُونَ وَ الْمؤْمِناتُ بَعْضُهُم اَوْلِیاءُ بَعْض...».(48) پیامبر اکرم(ص) مى فرماید: دوستى مؤمن با مؤمن از بزرگ ترین شعبه هاى ایمان است: «وُدُّالمُؤمِنِ لِلْمُؤمِنِ فِى اللَّهِ مِنْ اَعْظَمِ شُعَبِ الْأیمانِ».(49) هنگامى که پیامبر(ص) سپاه احد را آرایش جنگى داد، خطبه اى خواند و در ضمن آن فرمود: «مؤمن نسبت به سایر مؤمنان همانند سر نسبت به پیکر است که هرگاه به درد آید سایر اعضا را قرار نماند: «المُؤمِنُ مِنْ المُؤمِنینَ کَالرَّأسِ مِنَ الجَسَدِ اِذَا اشتَکى تَداعى لَه سایِرُ جَسَدِهِ».(50) تثبیت مودت جهت تثبیت این محبت توصیه هایى نیز در روایات وجود دارد و امام باقر(ع) مؤمنان را به الفت و عطوفت متقابل فرامى خواند: «یا مَعشَرَ المُؤمِنینَ تَأَلَّفُوا وَ تَعاطَفوُا».(51) امام صادق(ع) مى فرماید: هرگاه کسى را دوست مى دارى، وى را از دوستى خود نسبت به وى آگاه کن چراکه این عامل ثبات محبت میان شماست: «اِذا اَحْبَبْتَ رَجُلاً فَأَخْبِرْهُ بِذلِکَ فَاِنَّهُ أَثْبَتُ لِلْمَوَدَّةِ بَیْنَکُما».(52) و پیامبر اکرم(ص) از حسن خلق و محبت متقابل در تثبیت مودت یاد کرده اند: «حُسْنُ الخُلْقِ یُثْبِتُ الْمَوَدَّة»(53) «تَحَبَّبْ اِلَى النَّاسِ یُحِبُّوکَ»(54) و على(ع) از خوش رویى و خوش زبانى در جذب محبت نام برده اند: «وَ البَشاشَةُ حِبالَةُ الْمَوَدَّةِ»(55)، «مَنْ عَذَبَ لِسانُهُ کَثُرَ اِخوانُهُ»(56) خوش رویى دام محبت است، آن کس که زبانش شیرین باشد، برادرانش افزون شوند. آفات مودت در راستاى تثبیت مودت، تربیت اسلامى مسلمانان را به چنگ زدن به رشته استوار ایمان که رمز مودت و وحدت است فراخوانده و از آن چه مایه تفرق و اختلاف است، برحذرمى دارد: «وَ اعتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لاتَفَرَّقُوا وَاذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُم اِذْ کُنْتُمْ اَعْداءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکُم فَأصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ اِخْواناً...؛(57) به رشته استوار الهى چنگ زنید و متفرق نشوید و یاد کنید نعمت خدا را بر شما، آن گاه که با همدیگر دشمن بودید و خدا دل هایتان را پیوند زد و در پرتو این نعمت با هم برادر شدید.» و على(ع) در آخرین وصیت جاودانه خود با فرزندان و پیروانش فرمود: «و عَلَیْکُمْ بِالتَّواصُلِ و التَّباذُلِ و اِیّاکُم وَ التَّدابُرَ و التَّقاطُعَ (58) بر شما باد به پیوند و ارتباط و داد و دهش و برحذر باشید از جدایى و قطع رابطه.» و از آن رو که فضایل و رذایل اخلاقى علاوه بر آثار فردى، بر روابط اجتماعى نقش مؤثر دارد، لذا توصیه به فضایل و برحذر داشتن از رذایل را مى توان عاملى در تحکیم پیوند اجتماعى دانست. همچنان که عداوت، کینه، حسد، غیبت، خیانت، خلف وعده، غش و دغل و سایر صفات ذمیمه از عوامل تیرگى روابطاند که در تربیت اسلامى مورد نکوهش قرار گرفته است. امام صادق(ع) فرمود: مسلمان برادر مسلمان است، بدو ستم نمى کند، با او غش نمى کند، وى را تحقیر نمى کند، غیبت نمى کند، خیانت نمى کند و محروم نمى سازد: «المُسْلِمُ أَخُوْ الْمُسْلِم لایَظْلِمُهُ وَ لایَغُشُّهُ وَ لایَخْذُلُهُ وَ لایَغْتابَهُ وَ لایَخُونُه وَ لایَحْرِمُه».(59) ابوذر غفارى از پیامبر(ص) پرسید: بهترین مؤمنان کیانند؟ فرمود: آن کس که مسلمانان از دست و زبانش در امان باشند: «مَنْ سَلُمَ المُسْلِمُونَ مِنْ یَدِهِ وَ لِسانِه».(60) ب) اخوت برادرى و اخوت، از دیگر ویژگى هاى روابط ایمانى است که تربیت اسلامى در تحقق آن مى کوشد و قرآن از آن نام برده است: «اِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ اِخْوَهٌ فَاَصْلِحُوا بَیْنَ اَخَوَیْکُمْ...»(61) به نقل مورخان، از اقدامات اولیه پیامبر اکرم(ص) در نخستین سال هجرت، به منظور تحکیم پیوندهاى جامعه نوبنیاد اسلامى، ایجاد اخوت میان مهاجر و انصار بود و این تا بدان جا عمق و گسترش یافت که گروهى از مسلمانان شهر مدینه شب را به شب زنده دارى و تلاوت قرآن مشغول بودند و روز هیزم حمل مى کردند و با درآمد آن خوراک «اهل صفه» را فراهم مى ساختند و نمونه هاى دیگر آن در تاریخ اسلام بسیار است. على(ع) مى فرماید: عاجزترین مردم کسى است که از پیدا کردن برادرانى در راه خدا ناتوان باشد و عاجزتر از او کسى است که برادرانى را که به دست آورده، از دست بدهد: «أعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکتِسابِ الْأِخْوانِ و أَعجَزُ مِنهُ مَنْ ضَیَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُم».(62) امام صادق(ع) از براى این اخوت آثارى را برشمرده است. از جمله این که: مؤمن برادر مؤمن است، چشم او و راهنماى اوست، وى را خیانت و ستم نمى کند و از غش و دغل مى پرهیزد و هرگاه وعده داد به وعده خود عمل مى نماید: «المُؤمِنُ اَخُوالمُؤمِنِ، عَیْنُهُ وَ دَلِیلُهُ، لایَخُونُهُ و لایَظْلِمُهُ و لایَغُشُّهُ و لایَعِدُهُ عِدَةً فَیُخْلِفُهُ».(63) ج) مسئولیت اجتماعى مسئولیت شناسى در درون جامعه اسلامى، مسائل مادى و معنوى را دربرمى گیرد و اهمیت آن تا بدان جاست که به عنوان یک وظیفه عمومى و متقابل مطرح شده است: «کُلُّکُم راعٍ وَ کُلُّکُم مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ».(64) بر این اساس آحاد جامعه اسلامى، در مسائل مادى و معنوى و مصالح مشترک انسانى مى بایست یار و غمخوار یکدیگر باشند و با برخورد مسئولانه در حل مشکلات بکوشند. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «مَنْ اَصْبَحَ وَ لَمْ یَهْتَمّ بِأُمُورِ المُسْلِمینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ...؛(65) «کسى که احساس مسئولیت نسبت به امور مسلمین نکند از جرگه مسلمین خارج است و آن کس که فریاد استغاثه مسلمانى را بشنود و پاسخ ندهد مسلمان نیست.» على(ع) اوضاع شهر کوفه را در ایام خلافت خود چنین توصیف مى کند: در کوفه احدى نیست مگر آن که در رفاه است، پایین ترین قشرها نان گندم مى خورند، در سایه مى نشینند و از آب فرات مى نوشند.(66) و در نامه اى که به «عثمان بن حنیف» عامل خود در بصره نوشته است، یادآور شده که براى من ممکن بود از «عسل مصفا و مغز گندم» بخورم و لباس حریر بپوشم، اما هیهات که على(ع) به این کار تن در دهد، حال آن که در گوشه اى از کشور اسلامى گرسنگانى باشند که به قرص نانى محتاج اند. د) مصابره و مرابطه مصابره، همیارى در صبر و مرابطه کوشش در تحکیم روابط متقابل افراد و جوامع اسلامى است که نظام تربیتى اسلام آن را مورد توجه قرار داده است. آیه کریمه: «یا اَیُّهاالذَّیِن آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقوُاللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ».(67) به چهار اصل تربیتى و اخلاقى توصیه دارد: «صبر فردى، صبر جمعى، روابط ایمانى و تقوا» که عامل فلاح و رستگارى امت است. امام صادق(ع) مى فرماید: شایسته است که مسلمانان در ایجاد رابطه و تعاون بکوشند تا آن گونه شوند که خداوند در قرآن بدان امر فرمود که «نسبت به یکدیگر مهربان باشند: «یَحِقُّ عَلَىْ المُسْلِمِینَ الْأِجتِهادُ فِىْ التَّواصُلِ وَ التَّعاوُنِ عَلَى التَّعاطُفِ وَ الْمُواساتِ لِأَهْلِ الْحاجَةِ و تَعاطُفِ بَعْضِهِم على بَعْضٍ حَتَّى یَکُونُوا کَما اَمَرَهُمُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: رُحَماءُ بَیْنَهُم».(68) همچنین آن حضرت از تفرق و کناره گیرى افراد از جامعه اسلامى برحذر داشته و مى فرماید: آن کس که به مقدار یک وجب از جامعه اسلامى فاصله بگیرد، رشته اسلام رإ؛غ غ از گردن خویش برداشته است: «مَنْ فارَقَ جَماعَةَ المُسْلِمینَ قَیْدَ شِبْرٍ فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَةَ الْأِسْلامِ مِنْ عُنُقِة»(69). و نیز امام صادق(ع) علاوه بر ارتباط حضورى از روابط مکاتبه اى سخن گفته اند: «التَّواصُلُ بَیْنَ الاِخوانِ فِى الحَضَرِ التَّزاوُرُ وَ فِى السَّفَرِ التَّکاتُبُ؛(70) روابط برادران در وطن زیارت یکدیگر و در سفر مکاتبه با یکدیگر است.» ه) شور و نصح برخورد افکار و تضارب آراء یکى از عوامل رشد فکرى و دست یابى به رأى صائب است. از این رو در روابط اجتماعى اسلام مورد توجه قرار گرفته و قرآن آن را از ویژگى هاى جامعه اسلامى برشمرده و بدان توصیه نموده است: «وَ أمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ»(71)، «و شاوِرْهُم فِى الأَمْرِ»(72) از این رو جریان امور مسلمین باید با مشورت یکدیگر بوده و استبداد به رأى در امور حاکم نباشد. على(ع) فرمود: کسى که مستبد به رأى باشد، هلاک شود و آن کس که به مشورت پردازد در عقل مردان مشارکت کند: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأیِهِ هَلَکَ و مَنْ شَاوَرَ الرِّجالَ شَارَکَها فى عُقُولِها»(73). از سوى دیگر، بر صاحبان رأى و اندیشه صائب است که از نصیحت و خیرخواهى دریغ نورزند و سخن حق و هدایت گر را حتى با رهبران خود بگویند. «پیامبر اکرم(ص) ضمن خطبه اى در مسجد خیف چنین فرمود: «سه چیز است که قلب مرد مسلمان نسبت به آن خیانت نمى کند: اخلاص عمل براى خدا، ملازمت جماعت مسلمین و نصیحت و خیرخواهى براى رهبران اسلام.»(74) امیرالمؤمنین(ع) در خطبه اى با یاران خود مى فرماید: از سخن حق و مشورت در عدل، دریغ نکنید...: «فَلاتَکُفُّوا عَنْ مَقالَةٍ بِحَقٍ اَوْ مَشْوِرَةٍ بِعَدْلٍ»(75) امام صادق(ع) نصیحت مؤمن را حقى واجب بر گردن مؤمن دانسته است: «یَجِبُ لِلْمُؤمِنِ عَلَى المُؤمِنِ اَنْ یُناصِحَهُ».(76) و) توصیه هاى اخلاقى علاوه بر آن چه به عنوان حقوق اجتماعى ملاحظه کردیم، توصیه هاى اخلاقى است که بار حقوقى نیز دارد و ابواب گسترده اى از آداب و سنن اسلامى را تشکیل مى دهد. از جمله اینهاست: سلام و مصافحه: در سیره پیامبر اکرم(ص) نوشته اند: آن حضرت بر کوچک و بزرگ سلام مى کرد: «اِنَّهُ کانَ یُسَلِّمُ عَلَى الصَّغیرِ وَ الْکَبِیرِ».(77) پیامبر اکرم(ص) مى فرماید: آن کس که قبل از سلام آغاز سخن کند او را پاسخ ندهید: «مَنْ بَدَأ بِالکَلامِ قَبْلَ السَّلامِ فَلاتُجِیبُوهُ».(78) امام صادق(ع) فرمود: بخیل کسى است که از سلام کردن بخل بورزد: «البَخِیلُ مَنْ بَخِلَ بِالسَّلامِ».(79) در سجایاى اخلاقى پیامبر نوشته اند که هرگاه آن حضرت با یکى از مسلمانان دیدار مى کرد به مصافحه آغاز مى فرمود و قبل از آن که طرف دست خود را بکشد دست او را رها نمى ساخت: «وَ اِذا لَقِىَ النَّبِىُ(ص) مُسْلِماً بدَأَ بِالمُصافَحَةِ».(80) احترام و عطوفت: در خصوص احترام به بزرگان و عطوفت نسبت به خردسالان، امام صادق(ع) مى فرماید: آن کس که سالخوردگان ما را حرمت ننهد و به خردسالان مهربانى نکند، از ما نیست: «لَیْسَ مِنّا مَنْ لَمْ یُوَقِّرْ کَبیرَنا وَ یَرْحَمْ صَغیرَنا».(81) و در روایت دیگر فرمود: حق سه کس را جز منافق سرشناس، نادیده نمى گیرد: آن کس که در اسلام موى خود را سپید کرده و کسى که حامل قرآن است و پیشواى دادگر: «ثَلاثةٌ لایَجْهَلُ حَقَّهُمْ اِلاَّمُنافِقٌ مَعْرُوفٌ بِالنِّفاقِ: ذُوالشَّیْبَةِ فِى الأِسْلامِ وَ حامِلُ الْقرْآنِ وَاْلأِمامُ الْعادِلُ».(82) و نیز فرمود: «احترام به آنان که موى خود را در اسلام سپید کرده اند احترام به خداى بزرگ است: «مِنْ اِجلالِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ اِجْلالُ ذِى الشَّیْبَةِ اْلَمُسْلِمِ».(83) دستگیرى مستمندان: پیامبر اکرم(ص) فرمود: اگر در شهرى گرسنه اى شب را به سر برد، خداوند در قیامت به اهل آن شهر نظر نخواهد کرد: «ما مِنْ قَریَةٍ یَبیِتُ فِیهِمْ جائِعٌ یَنْظُرُاللَّهُ اِلَیْهِم یَوْمَ الْقِیامَةِ»(84) مردى خدمت حضرت صادق(ع) آمد. امام حال شیعیان را از وى پرسید. او تمجید و ستایش بسیار کرد. امام فرمود: آیا ثروتمندان از نیازمندان عیادت مى کنند؟ پاسخ داد: کم! فرمود: توانگران توجه به درویشان دارند؟ پاسخ داد: کم! امام پرسید: رابطه اغنیا در اموالشان با فقرا چگونه است؟ آن مرد با شگفتى گفت: شما از رفتار و اخلاقى سخن مى گویید که کمتر در میان ما دیده مى شود! امام صادق(ع) فرمود: پس چگونه مى پندارى اینها شیعه ما هستند؟!(85) ز) مواسات و ایثار بالاترین نوع ارتباط مسلم با مسلم، اتخاذ روش «مواسات» و از آن برتر «ایثار» است. مواسات آن است که شخص برادران مسلمان را همانند خود بداند که حق دارند از کلیه امکانات وى جهت رفع نیاز و حل مشکلات خویش یارى جویند و «ایثار» این است که دیگران را بر خویشتن مقدم دارد: «...وَ یُؤثِرُونَ عَلى اَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ...».(86) امام صادق(ع) مى فرماید: آیا شما را به مکارم اخلاق آگاهى دهم؟: گذشت از مردم، برابرى انسان با برادر دینى اش در مال خود و بسیار یاد خدا کردن: «اَلا اُحَدِّثُکُمْ بِمَکارِمِ الأَخْلاقِ: الَصَّفْحُ عَنِ النَّاسِ وَ مُواساةُ الرَّجُلِ اَخاهُ فى مالِهِ وَ ذِکرُاللَّهِ کَثیراً».(87) از حضرت رضا(ع) پرسیدند حق مؤمن بر مؤمن چیست؟ فرمود: «از حقوق مؤمن بر مؤمن آن است که از صمیم قلب وى را دوست بدارد و در مال خود با او مواسات کند، و اگر کسى وى را ستم کرد به یارى او برخیزد.»(88) شاد کردن مؤمن ایجاد سرور در دل مؤمن از دیگر توصیه هاى اخلاقى اهل بیت(ع) است. امام حسین(ع) از پیامبر اکرم(ص) نقل مى کند که «بهترین کارها پس از فریضه نماز، شادکردن قلب مؤمن است به گونه اى که در آن گناهى نباشد: «اَفْضَلُ الْأَعْمالِ بَعْدَالصَّلوِةِ اِدْخالُ السُّرُورِ فى قَلْبِ الْمُؤمِنِ بِمالاإِثْمَ فِیهِ».(89) روایات از این قبیل در خصوص حقوق و اخلاق اجتماعى از خانواده و فامیل گرفته تا دوستان و همسایگان و شهروندان و سایر مسلمانان و افراد دور و نزدیک از هر طبقه اجتماعى، بسیار است که به لحاظ اختصار به همین مقدار بسنده شد. 4- موارد قطع رابطه چنان که گفتیم: فلسفه روابط در اسلام، تحقق اهداف الهى و انسانى است و دو اصل تولى و تبرى نیز بر این فلسفه مبتنى است. بدین لحاظ هرگاه روابط موجب تضعیف جبهه حق گردد و یا از قبیل رابطه ظالم و مظلوم باشد و یا معاشرت با افراد وسیله انتقال خلق و خوى ناپسند آنان شود، از این گونه روابط ممانعت به عمل آمده است. آیات برائت در قرآن و توصیه روایات به قطع ارتباط شامل این موارد است. قرآن با خطاب به مسلمانان مى گوید: اى گروه با ایمان، کسانى را که از اهل کتاب و کافران دین شما را به تمسخر گرفته و یا بازیچه قرار داده اند، دوستان خود نگیرید و از خدا بترسید اگر ایمان دارید: «یااَیُّهَاالَّذینَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دِینَکُم هُزُواً و لَعِباً مِنَ الَّذینَ اُوْتُوا الکِتابَ مِنْ قَبْلِکُم وَ الکُفّارَ اَوْلِیاءَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ اِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ».(90) بدین ترتیب، طرح دوستى با کسانى که در برابر حق موضع مخالف اتخاذ کنند، ممنوع است. حتى اگر اینان پدر و مادر و برادر و فامیل باشند. قرآن مى فرماید: اى گروه با ایمان! اگر پدران و برادرانتان کفر را بر ایمان ترجیح داده اند، آن ها را یار مگیرید...: «یا اَیُّها الَّذینَ آمَنُوا لاتَتَّخِذُواآبائَکُمْ وَ اِخْوانَکُم أَولِیاءَ اِنِ اسْتَحَبُّوا الکُفْرَ عَلَى الْأیمانِ...»(91) به طور خلاصه: ایمان و دین سرلوحه روابط انسانى است و هرگاه روابط در تضاد و تزاحم با آن بود دین بر همه چیز مقدم است. در روایات نیز به فلسفه این قطع رابطه و آثار فردى و اجتماعى آن اشاره شده است: على(ع) مى فرماید: از معاشرت اشرار بپرهیز که آنان چون آتش اند که نزدیک شدن به آن مى سوزاند: «اِیّاکَ وَ مُعاشَرَةَ الْأَشْرارِ فَاِنَّهُم کَالنَّارِ مُباشَرَتُها تُحْرِقُ».(92) بدین لحاظ در تربیت اجتماعى میان مسلمان و غیرمسلمان و مؤمن و فاسق و صالح و ناصالح، مرزى برقرار گردیده تا حریم اخلاق و محیط اسلامى از سرایت فساد آنان مصون بماند. و در نامه اى به حارث همدانى نوشت: «از همنشینى با تبهکاران بپرهیز که بدى با بدى پیوند مى خورد و خدا و یاران خدا را گرامى دار و دوستان خدا را دوست دار: «وَ اِیَّاکَ و مُصاحَبَةَ الفُسَّاقِ فَاِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ وَ وَقِّرِاللَّهَ وَ اَحْبِبْ اَحِبّائَهُ...»(93) و همچنین مى فرماید: روا نیست که مرد مسلمان با فاجر، احمق و دروغگو، طرح برادرى بیفکند: «لایَنْبَغِى لِلْمَرْءِ المُسْلِمِ اَنْ یُوَاخِىَ الْفاجِرَ وَ لاَ الْأَحْمَقَ وَ لاَ الْکَذَّابَ».(94) در این روابط علاوه بر اثر اخلاقى حیثیت اجتماعى مسلمانان نیز مطرح است و لذا امام صادق(ع) مى فرماید: با اهل بدعت و ضلالت مصاحبت و مجالست نکنید که در نظر مردم فردى از آنان بشمار آیید: «لاتُصاحِبُوا اَهْلَ الْبِدَعِ وَ لاتُجالِسُوهُمْ فَتَصِیرُوا عِنْدَالنَّاسِ کَوَاحِدٍ مِنْهُمْ». پیامبر(ص) فرمود: مرد، بر دینِ همنشین خویش است: «اَلْمَرْءُ عَلى دِینِ خَلِیلِهِ».(95) --- 1. سوره مائده، آیه 57. 2. سوره حجرات، آیه 13. 3. ر.ک: استاد مطهرى، مقدمه اى بر جهان بینى اسلامى، ص 314 و تفسیر المیزان، ذیل آیه فوق. 4. سوره بقره، آیه 213. مرحوم علامه طباطبائى با استناد به این آیه و آیه قبل و برخى آیات دیگر قرآن... فطرى بودن روح جمعى انسان را مورد تأکید قرار داده اند. (ر.ک: المیزان، ذیل آیه 213). 5. دکتر شعارى نژاد، روان شناسى رشد، ص 353. 6. سوره نساء، آیه 1. 7. سوره آل عمران، آیه 64. 8. مصباح الشریعه، ص 42. 9. اصول کافى، ج 2، ص 125: «ان من اوثق عرى الایمان ان تحب فى اللَّه و تبغض فى اللَّه و تعطى فى اللَّه و تمنع فى اللَّه». 10. به آیه 55 سوره نور توجه شود: «... یعبدوننى لایشرکون بى شیئا». 11. نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 31، ص 397. 12. استاد شهید مطهرى، تکامل اجتماعى، ص 108. 13 بحث وجدان اخلاقى در مباحث فلسفه اخلاق خواهد آمد. 14. سعدى گوید: به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست 15. سوره حجرات، آیه 13. 16. جاحظ، البیان و التبیین، ج 2، ص 45؛ تحف العقول، ص 368 از امام صادق(ع): «الناس سواء کاسنان المشط و المرء کثیر باخیه». 17. اصول کافى، ج 2، ص 164. 18. تصنیف غرر، ص 67. 19. صحیفه نور. 20. سوره انبیاء، آیه 107. 21. سوره طه، آیات 2 - 1. 22. سوره آل عمران، آیه 110. 23. اصول کافى، ج 2، ص 659. 24. همان، ص 670. 25. همان، ص 656. 26. سوره نحل، آیه 90. 27. سوره مائده، آیه 8. 28. تصنیف غرر، ص 99. 29. نهج البلاغه، نامه 53، ص 326. 30. «الامام على، صوت العدالة الانسانیه» تألیف جورج جرداق، نویسنده محقق و آزاده لبنانى. روح عدالت خواهى و عدل گسترى امیرمؤمنان(ع) در سیره سیاسى و اجتماعى آن حضرت نمونه هاى بى شمارى دارد که براى اطلاع بیشتر به کتاب هاى سیره و تاریخ مراجعه شود. 31. نهج البلاغه، خطبه 27. 32. ر.ک: به اصول کافى، ج 2، ص 635 به بعد «کتاب العشره». 33. سوره عنکبوت، آیه 8. «و وصینا الانسان بوالدیه حسنا و ان جاهداک لتشرک بى مالیس لک به علم فلاتطعهما...» و سوره لقمان، آیه 15 «... و صاحبهما فى الدنیا معروفا». 34. اصول کافى، ج 2، ص 160 - 161 عن جابر قال سمعت رجلا یقول لابى عبداللَّه ان لى ابوین مخالفین، فقال: «برّهما کما تبّر المسلمین ممن یتولانا» وسائل الشیعه، ج 15، ص 206. 35. میزان الحکمه، ج 6، صص 487 - 486. 36. تصنیف غرر، ص 44. 37. ر.ک: منیة المرید، شهید ثانى و آداب تعلیم و تربیت در اسلام،دکتر سیدمحمد باقر حجتى. 38. نهج البلاغه، نامه 47. 39. اصول کافى، ج 2، ص 667. 40. همان، ص 668. چنان که از روایات برمى آید چهل خانه از چهار سوى همسایه به حساب مى آید. 41. همان، ص 668. 42. سفینةالبحار، ماده خلق. 43. اصول کافى، ج 2، ص 164. 44. تصنیف غرر، ص 449. 45. همان، ص 445. 46. اصول کافى، ج 2، ص 164: «ثلاث لم یجعل اللَّه لاحدفیهن رخصه: اداء الامانة الى البر و الفاجر و الوفاء بالعهد للبر و الفاجر و بر الوالدین برین کانا او فاجرین». 47. تحف العقول، ص 48. 48. اصول کافى، ج 2، ص 643. 49. مصباح الشریعه، ص 6. 50. سوره توبه، آیه 71. 51. تحف العقول، ص 48. 52. منتهى الامال، محدث قمى، ص 76. 53. اصول کافى، ج 2، ص 345. 54. همان، ص 644. 55. تحف العقول، ص 45. 56. اصول کافى، ج 2، ص 642. 57. نهج البلاغه، حکمت 6، صص 362 - 361. 58. مناقب خوارزمى، ص 271. 59. سوره آل عمران، آیه 103. 60. نهج البلاغه، نامه 47، ص 321. 61. اصول کافى، ج 2، ص 167. 62. ارشاد دیلمى، ص 126. 63. سوره حجرات، آیه 10. 64. نهج البلاغه، حکمت 12، ص 362. 65. اصول کافى، ج 2، ص 166. 66. کنز العمال، ج 6، ص 30. 67. همان، ص 163. 68. بحارالانوار، ج 40، ص 327." "69. سوره آل عمران، آیه 200: همچنین از آیات سوره عصر: «تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر» مى توان براى مطلب شاهد آورد. سفارش به حق و صبر هرگاه به عنوان یک وظیفه جمعى مطرح گردد، مى تواند در اقامه حق و پرورش روح مقاومت اجتماعى در طریق حق و تأثیرگذارى و تأثیرپذیرى ره آورد بسیار ارزشمندى داشته باشد. 70. اصول کافى، ج 2، ص 175. 71. مستدرک صحیفة الرضا، سیدمحمدباقر ابطحى، ص 286. 72. اصول کافى، ج 2، ص 670. 73. سوره شورى، آیه 38. 74. سوره آل عمران، آیه 159. 75. نهج البلاغه، حکمت 161، ص 391. 76. اصول کافى، ج 2، ص 403. 77. نهج البلاغه، خطبه 216، ص 250. 78. اصول کافى، ج 2، ص 208. 79. سنن النبى، ص 43. 80. اصول کافى، ج 2، ص 644. 81. همان، ج 2، ص 645. 82. سنن النبى، ص 62، و اصول کافى، ج 2، ص 671. 83. اصول کافى، ج 2، ص 165. 84. همان، ص 658. 85. همان، ص 658. 86. همان، ص 668. 87. همان، ص 173. 88. سوره حشر، آیه 9. 89. وسائل الشیعه، ج 6، ص 156. 90. سئل الرضا(ع) ما حق المؤمن على المؤمن؟ فقال: ان من حق المؤمن على المؤمن المودة له فى صدره و المواسات له فى ماله و النصرة على من ظلمه. (بحارالانوار، ج 74، ص 232). 91. وسائل الشیعه، ج 6، ص 156. 92. سوره توبه، آیه 23. 93. تصنیف غرر، ص 431. 94. نهج البلاغه، نامه 69، ص 354. 95. اصول کافى، ج 2، ص 640. 96. همان، ص 642." "فصل ششم: راهبردهاى تربیتىِ اسلام(1) --- راهبردهاى تربیتىِ اسلام 1- مربى و اسوه اخلاق الف) خداوند ب) پیامبر و امام ج) امامان د) دیگر مربیان صالح ویژگى هاى مربى چهره عملى مربى هنر تربیت کردن فقر تربیتى انسان معاصر --- راهبردهاى تربیتىِ اسلام راهبردهاى تربیتى اسلام عبارت اند از: عوامل و راه و روش هاى درونى و برونى، که براى دست یابى به رشد و کمال، مورد استفاده قرار مى گیرند تا استعدادهاى معنوى و انسانى به ثمر نشسته و سجایاى خجسته اخلاقى ایجاد و تثبیت گردند. این راهبردها را ذیل هشت عنوان مى نگریم: 1- مربى و اسوه اخلاق نخستین عاملِ سرنوشت ساز در تربیت، نقش مربى است. انسان همواره به مربى نیازمند بوده و براى شکل دادن به شخصیت خود، نمونه و سرمشق مى طلبد. این نیاز و طلب در فطرت ریشه دارد. عامل فطرى این امر، نقص انسان است از یک سو و عشق او به کمال از سوى دیگر، به علاوه انعطاف پذیرى، تقلید، همانندسازى و قهرمان جویى که به موجب آن مى کوشد تا خود را با چهره هایى که در نظرش از والایى و برترى برخوردارند تطبیق دهد. این ویژگى براى جوانان از بیست تا بیست و پنج سالگى (دوره دانشگاهى) از اهمیت بیشترى برخوردار است و همین امر، مسئله تربیت اخلاقى را براى این دوره حساس جدى تر مطرح مى سازد. اگر از چنین زمینه هاى روانى درست بهره گیرى شود شخصیت اخلاقى جوانان به شیوه صحیح شکل خواهد گرفت. مربى، معمار شخصیتِ انسان است و الگو و قاعده و دستورى مجسم که آدمى آگاهانه یا ناخودآگاه از او تقلید کرده و شخصیت خود را طبق آن مى سازد. سعادت و شقاوت انسان به مسئله تربیت و وجود مربیان وابسته است.(1) امام سجاد(ع) مى فرماید: آن کس که فرزانه اى ارشادگر ندارد هلاک خواهد شد: «هَلَکَ مَنْ لَیْسَ لَهُ حَکیمٌ یُرشِدُه».(2) حضرت امام(ره) در خصوص نیاز انسان به معلم و مربى اخلاق چنین مى فرماید: «چطور شد علم فقه و اصول به مدرّس نیاز دارد، درس و بحث مى خواهد، براى هر علم و صنعتى در دنیا استاد و مدرّس لازم است، کسى خودرو و خودسر در رشته اى متخصص نمى گردد، فقیه و عالم نمى شود، لیکن علوم معنوى و اخلاقى که هدف انبیا و از لطیف ترین و دقیق ترین علوم است، به تعلیم نیازى ندارد و خودرو و بدون معلم حاصل مى شود؟»(3) نیاز به مربى جاى تردید نیست اما مسئله مهم وجود مربى شایسته است، حال سخن در این است که اسلام براى تربیتِ صحیح چه کسانى را به عنوان مربى معرفى کرده و چه ویژگى هایى را معتبر دانسته است. مربى در اسلام مصادیق متعددى دارد و به ترتیب رتبه و جایگاه شامل: مبدأ هستى، رسولان الهى، امامان معصوم(ع) و دیگر مربیان صالح مى شود.(4) الف) خداوند مربى واقعى انسان و همه موجودات جهان، پروردگار عالم است، اوست «رَبّ العالمین»، خالق، مدّبر، هدایت گر و تربیت کننده. به معناى حقیقى، آن که بدون هدایت و تربیت او، حتى هدایت و تربیت پیامبران غیرممکن و ناموفق است. «اِنَّکَ لاتَهدِى مَنْ اَحْبَبْتَ وَ لکِنَ اللَّهَ یَهْدِى مَنْ یَشاءُ...»(5) «بَلِ اللَّهُ یُزَکِّى مَنْ یَشاءُ».(6) این هدایت و تربیت، مفهوم تکوینى آن عموم موجودات جهان را دربرمى گیرد: «...رَبُّنَا الَّذى اَعْطى کُلَّ شَئٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى »(7) اما نسبت به انسان داراى دو بعد تکوینى و تشریعى است: «اِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ اِمّا شاکِراً وَ اِمّا کَفوُراً»(8)، «...وَاللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ و هُوَ یَهْدِىْ السَّبِیلَ».(9) علاوه بر هدایت و تربیت عمومى که خداوند نسبت به همه انسان ها دارد، تربیت ویژه اى را به برگزیدگان خود اختصاص داده که پیامبران و اوصیا و اولیا را شامل مى شود، زیرا آنان الگوى «انسان کامل» و «امام» براى دیگر انسان ها هستند و به این دلیل مى بایست، نسخه برتر و نمونه اکمل و مصون از خطا و انحراف باشند تا جامه رهبرى بر قامت آنان راست آید و این جز در سایه تربیت ویژه الهى میسر نخواهد بود. پیامبراکرم(ص) با اشاره به این مطلب مى فرماید: «اَدَّبَنى رَبِّى فَاَحْسَنَ تأدِیبى»(10) على(ع) درباره پیامبر اکرم(ص) و تربیت الهى نسبت به آن حضرت چنین مى فرماید: «هنگامى که از شیر مادر گرفته شد خدا بزرگ ترین فرشته از فرشتگان را شب و روز همنشین او فرمود تا راه هاى بزرگوارى و خوى هاى نیکوى جهان را فراهم نمود.» «وَ لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ صَلَّى اللَّه عَلَیْهِ وَ آلِهِ مِن لَدُنْ اَنْ کانَ فَطِیماً اَعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلائِکَتِهِ یَسْلُکُ بِه طَریقَ المَکارِمِ وَ مَحاسِنَ اَخْلاقِ الْعالَمِ لَیْلَهُ و نَهارَهُ»(11) همچنین درباره خود و خاندانش مى فرماید: «ما ساخته دست پروردگارمان هستیم و مردم ساخته دست تربیت ما مى باشند: «فَاِنّا صَنایِعُ رَبِّنا وَ النّاسُ بَعْدُ صَنایِعُ لَنا».(12) ب) پیامبر و امام پس از هدایت و تربیت الهى، کار هدایت و تربیت به انبیا و اوصیاى آنان موکول شده، چون آن ها واسطه فیض و رحمت الهى اند و اصولاً فلسفه وجودى آنان نیز همان انسان سازى است. پیامبران با رسالتى که در طول حیات بشر داشته اند، با ره توشه آسمانى برانگیخته شدند تا با الهام از منبع وحى به تربیت و تکمیل انسان ها بکوشند، از این رو در قرآن به عنوان امام و اسوه معرفى شده اند.(13) قرآن کریم پس از ذکر نام گروهى از پیام آوران (نوح، ابراهیم، یعقوب، داود، سلیمان، ایوب، یوسف، موسى، هارون، زکریا، یحیى، عیسى، الیاس، اسماعیل، یونس و...) اسوه بودن آنان را خاطرنشان ساخته و اقتداى به آنان را توصیه مى کند: «أُولئِکَ الَّذینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه...».(14) على(ع) مى فرماید: شبیه ترین مردم به پیامبران خدا کسانى هستند که حق را بى پروا بگویند و در عمل به حق پابرجا باشند: «اَشْبَهُ النَّاسِ بِاَنْبِیاءِاللَّهِ اَقْوَلُهُم لِلْحَقِّ وَ اَصْبَرُهُمْ عَلَى الْعَمَلِ بِهِ».(15) در این میان، خاتم انبیا(ص) با رسالت جهانى خود ویژگى و برترى خاصى دارد و از این جهت خداوند آن حضرت را براى جهانیان معرفى نموده: «وَ ما اَرْسَلْناکَ اِلاَّ رَحمَةً لِلْعالَمینَ»(16) و پیامش را «ذِکْرَى لِلْبَشَرِ»(17) نامیده و او را به عظمت اخلاق، ستوده: «اِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ»(18) و مردم را به پیروى از آن حضرت و اسوه قرار دادن وى فرا خوانده است: «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فى رَسُولِ اللَّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ...».(19) امیرالمؤمنین(ع) طى خطبه اى با اشاره به زهد تنى چند از پیامبران خدا (موسى، عیسى و داود) از زهد و بى رغبتى پیامبر اکرم(ص) به دنیا سخن مى گوید و تأسى به آن حضرت را مورد تأکید قرار مى دهد: «پس به پیامبر پاک و پاکیزه خود اقتدا کن که در رفتار او الگویى است براى آن که بدو تأسى جوید و مایه شکیبایى است براى آن کس که شکیبایى طلبد و محبوب ترین بندگان نزد خدا کسى است که رفتار پیامبر را سرمشق خود بداند و به دنبال آن رود.» «پیامبر خدا روى زمین غذا مى خورد و چون غلامان مى نشست و کفش خود را با دست مبارکش وصله مى زد و جامه اش را مى دوخت و بر الاغ برهنه، سوار مى شد و دیگرى را پشت سر خود سوار مى کرد. یکى از همسرانش پرده اى که تصویرهایى داشت بر در خانه آویخته بود، بدو گفت: آن را از نظر من دور کن، که هرگاه بدان بنگرم دنیا و زیورهاى آن را به یاد آورم. او از دنیا به قلب خود روى گردانیده و یاد آن را از خاطر محو کرده بود و دوست داشت زیور دنیا را نبیند تا از آن زیورى برنگیرد. دنیا را پایدار نمى دانست، با شکم خالى از دنیا رخت بربست و سالم به آخرت درآمد، سنگ بر سنگى ننهاد تا جهان را ترک گفت و دعوت حق را پاسخ داد.» «فَتَأسَّ بِنَبیِّکَ الأَطیَبِ الاَطْهَرِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ - فَاِنَّ فِیهِ اُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى و عَزاءً لِمَنْ تَعَزَّى و اَحَبُّ العِبادِ اِلَى اللَّهِ المُتَاَسِّى بِنَبِیِّهِ وَ المُقْتَصُّ لِاَثَرِهِ.....» «وَ لَقَدْ کانَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یأکُلُ عَلَى الأَرْضِ و یَجْلِسُ جِلْسَةَ العَبْدِ و یَخْصِفُ بِیَدهِ نَعْلَهُ و یَرْقَعُ بِیَدِهِ ثَوْبَهُ و یَرْکَبُ الْحِمارَ الْعارِىَ...»(20) سیره مبارکه پیامبر اکرم(ص) سراسر نور، هدایت و تعلیم و تربیت بود. راویان درباره اخلاق پیامبر(ص) گفته اند: «خُلْقُ رَسُولِ اللَّهِ الْقُرْآن»(21) خلق و خوى آن حضرت قرآن بود. «او بر کوچک و بزرگ سلام مى کرد»(22) مى فرمود: از شما کسى به من شباهت بیشترى دارد که اخلاقش نیکوتر باشد: «اَلا وَ اِنَّ اَشْبَهَکُم بِى اَحْسَنُکُمْ اَخْلاقاً».(23) همین خلق و خوى شایسته بود که عامل بارزى در تربیت انسان ها به شمار آمده است. پیامبر اکرم(ص) به یارانش فرمود: «مى خواهید بگویم چه کسى از شما در اخلاق به من شبیه تر است؟ گفتند: آرى، فرمود: آن کس که خلق او نیکوتر باشد و بردبارى اش بالاتر باشد و بیشتر از هرکس چه در حالت خشم و یا خشنودى از خود انصاف بگیرد.»(24) هرچند که تعلیم و تربیت پیامبر اکرم(ص) براى کل بشریت است اما بهره ورى از این کانون نور و هدایت و تأثیر تربیت او (به دلیل اختلاف استعدادها و قابلیت هاى مخاطبین) یکسان نیست. على(ع) نخستین شاگردان این مکتب و تربیت یافته این دامان، در خصوص تأثیر تربیت رسول اکرم(ص) در شکل گیرى شخصیت اخلاقى خود مى فرماید: «من از پیامبر اکرم(ص) به طور کامل پیروى مى کردم و هر روز براى من از اخلاق خود نشانه اى برپا مى داشت و مرا به پیروى آن فرمان مى داد: «و لَقَدْ کُنْتُ اَتَّبِعُهُ اتِّباعَ الفَصِیلِ اَثَرَ اُمِّهِ یَرفَعُ لِىْ فى کُلِّ یَوْمٍ مِنْ اَخْلاقِه عَلَماً وَ یَأمُرُنِى بِالْأِقْتِداءِ بِهِ».(25) حضرت امام(ره) در این باره مى فرماید: «على بن ابى طالب(ع) فقط بنده خدا بود و این بزرگ ترین شاخصه اوست که مى توان از آن یاد کرد و پرورش یافته و تربیت شده پیامبر عظیم الشان است و این از بزرگ ترین افتخارات اوست. کدام شخصیت است که مى تواند ادعا کند از خردسالى تا آخر عمر در دامن و پناه و تحت تربیت وحى و حامل آن بوده جز على بن ابى طالب که وحى و تربیت صاحب وحى در اعماق روح و جان او ریشه دوانیده، پس او به حق، عبداللَّه است و پرورش یافته عبداللَّه اعظم»(26) ج) امامان انسان هیچ گاه از هدایت و تربیت «چهره هاى الهى»، بى نیاز نیست. یکى از دلایل استمرارِ «امامت» و خالى نبودن زمین از «حجت»(27) (که از مسلمات آیین ما است) در همین نکته نهفته است، زیرا انسان همواره به چهره هاى صالح و شایسته محتاج است تا با اقتداى به سیماى «فکرى، اعتقادى، علمى، عملى و اخلاقى» آنان، درس فضیلت بیاموزد، چون سعادت او در دنیا و آخرت به این چهره ها پیوند خورده است. امام صادق(ع) در تفسیر آیه مبارکه «وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِى کُلِّ اُمَّةٍ شَهیداً عَلَیْهِم مِن اَنْفُسِهِم وَ جِئنا بِکَ شَهیداً عَلى هؤُلاءِ...»(28) مى فرماید: «لِکُلِّ زَمانٍ و اُمَّةٍ شهیدٌ تُبْعَثُ کُلُ اُمَّةٍ مَعَ اِمامِها»(29) یعنى: براى هر زمان و هر امتى گواهى است و هر امتى با امام خود برانگیخته خواهد شد. پس از پیامبر اکرم(ص)، ائمه معصومین(ع) مربیان شایسته اى هستند که تحت امر الهى مسئولیت و تربیت انسان ها را برعهده دارند. امیرالمؤمنین(ع) مى فرماید: ماییم داعیان حق و رهبران خلق و زبان هاى صدق، آن کس که فرمان ما برد فرمانروایى کند و هرکس تمرد نماید دست خوش هلاکت گردد: «نَحْنُ دُعاةُ الْحَقِّ و اَئِمَّةُ الْخَلْقِ و أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ، مَنْ أَطاعَنا مَلَکُ و مَنْ عَصانا هَلَکَ»(30) و نیز در توصیف ائمه طاهرین(ع) مى فرماید: «آن ها مشعل داران تاریکى ها و چشمه هاى حکمت و معادن علم و مواطن حکم اند، زندگى دانش و مرگ نادانى بدان ها وابسته است، حکم آن ها از علمشان آگاهى دهد و سکوتشان بیانگر منطق آن هاست، از حق تخلف نکنند و در آن اختلاف نورزند، حق در میان آنان ساکت، ناطق و شاهد صادق است.» (در عین سکوت علمشان گویا است) بارى، چهره علمى و سیره عملى امامان(ع)، پس از پیامبر(ص)، روشن گر راه مؤمنان پاک نهاد و مربى انسان هاى صالح و نشانه حقانیت اسلام و اسوه تربیت و اخلاق بوده که حتى دشمنانشان را به اعتراف و خضوع واداشت.(31) د) دیگر مربیان صالح علاوه بر آن چه از خداوند و پیامبران و امامان در مورد تربیت گفتیم، بشر همواره به مربى صالح نیاز دارد. چهره هاى مقدس دینى و روحانى، پدر و مادر، استاد و معلم، شاعر و هنرمند، نظام حاکم و مصاحب و رفیق و غیره، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، مربیان و الگوهایى هستند که در پرتو گفتار یا رفتارشان چهره اخلاقى افراد شکل مى پذیرد. بنابراین مى بایست از صلاح، سداد و شایستگى لازم برخوردار باشند. ویژگى هاى مربى چنان که اشاره شد مربى، تنها معلم و آموزگار نیست، بلکه اسوه تربیت، اخلاق و الگوى عملى براى تربیت پذیر است، لذا میان او و پیروانش باید نوعى رابطه روحى، معنوى و عاطفى برقرار باشد تا بتواند وى را مؤمن و منقاد ساخته و در عمل، متعهد سازد و این تا حد زیادى به باورها، یافته ها، روحیات، اعتقادات و سیماى عملى مربى وابسته است. على(ع) مى فرماید: آن کس که در جایگاه رهبرى مردم قرار گرفته باید پیش از تعلیم دیگران به تعلیم خود بکوشد و تربیت او با روش عملى باید مقدم بر تربیت زبانى باشد و آن کس که خود را تعلیم دهد و ادب آموزد شایسته احترام بیشترى است تا آن که مردم و مربى مردم باشد: «مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ اِماماً فَلْیَبْدَأ بِتَعلیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلیمِ غَیْرِهِ، وَلْیَکُنْ تأدِیبُهُ بِسیرَتِهِ قَبْلَ تَأدیبِهِ بِلِسانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُها اَحَقُّ بِالْاِجْلالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ و مُؤَدِّبِهِمْ.»(32) و نیز مى فرماید: «آن کس که خود را اصلاح نکرده، دیگران را اصلاح نتواند کرد: «مَنْ لَمْ یُصْلِحْ نَفْسَهُ لَمْ یُصْلِحْ غَیْرَهُ».(33) و به گفته حکیمان: «فاقد شى ء نمى تواند مُعطى شى ء باشد.» ذات نایافته از هستى بخش کى تواند که شود هستى بخش خشک ابرى که بود زاب تهى ناید از وى صفت آب دهى چهره عملى مربى به طور خلاصه: مربى، اسوه و سرمشق پیش از آن که چهره آموزشى داشته باشد باید کردارهاى نیکو از خود بروز دهد و عملِ مربیان هر اندازه شایسته تر باشد اثرگذارى آن عمیق تر خواهد بود، چه، زبانِ عمل از هر زبانى رساتر است. امام صادق(ع) مى فرماید: مردم را با غیر زبانتان به نیکى دعوت کنید تا از شما تلاش و کوشش و صدق و ورع ببینند.»(34) حضرت امام(ره) در بیان این مطلب مى فرماید: «اگر (کسى) بخواهد تهذیب کند جامعه را اوّل از خودش باید شروع کند و بعداً تکلیف دارد که جامعه خودش را تهذیب کند. اگر خودش تهذیب نشود نمى تواند جامعه را تهذیب کند. کسى که خودش فاسد است نمى تواند کلامش را طورى ادا کند که مردم صحیح بشوند، تأثیر ندارد. آن وقتى کلام تأثیر دارد که از قلب پاک و منزه بیرون بیاید.»(35) «همه معلمین در فکر این باشند که خودشان را تهذیب کنند، باید خود را مهذب کنند تا حرفشان در دیگران اثر کند.»(36) «تعهد داشته باشید به احکام اسلام و اخلاق اسلام و اعمال اسلامى، باید خود شما الگو باشید براى این که بچه ها با عمل شما تربیت بشوند و شما دعوت کنید آن ها را با اعمال خودتان به اسلام و اخلاق و اعمال اسلامى.»(37) راز مطلب این است که انسان بیش از آن که از سخن تأثیر پذیرد، مجذوب زیبایى و جمال است. آن قدر که یک تابلوى زیباى نقاشى مى تواند تماشاگر را به شیفتگى و اعجاب وادارد، توصیف نقاش هنرمند نمى تواند. انسان بیش از آن که به گوش وابسته باشد به چشم وابسته است (همچنان که روان شناسى یادگیرى نیز 75% یادگیرى را به باصره مربوط مى داند) و بیشتر از آن که آدمى به عقل تکیه کند دست خوش احساس است و جمال اخلاق مى تواند این احساس را برانگیزد و زمینه تربیت را فراهم سازد. به عبارت دیگر، از آن جا که انسان عاشق جمال و کمال مطلق است، هرکجا جمال اخلاق و کمال معنویت را یافت مجذوب آن فضائل مى گردد و نوعى شیفتگى و خضوع نسبت به صاحب جمال در اعماق وجود خویش احساس مى کند، لذا اسوه هاى اخلاقى بیش از هر چیز مى توانند در نفوس مؤثر باشند، همین است رمز عظمت و نفوذ و بقاى شخصیت پیام آوران در نفوس و قلوب. نکته اساسى، تأثیر حقیقت است، عالم بر حقیقت تکیه دارد، و هرجا حقیقت بود تأثیر خود را بر جاى مى نهد و مخاطب را به تسلیم و خضوع مى کشاند. هنر تربیت کردن علاوه بر شایستگى اخلاقى که بدان اشاره شد، براى مربى ویژگى هاى دیگرى لازم است تا تربیت مؤثر باشد. از آن جمله: توجه به اصول و فنون تربیتى، آگاهى به شیوه ها، شناخت شرایط و تطبیق برنامه با وضعیت روحى مخاطب، ایمان، اخلاص، حلم و حوصله، دانش و هنر مربى گرى، اطلاع بر سیره و روش مربیان بزرگ به ویژه پیامبران و امامان که تناسب حال و ظرفیت و شرایط مخاطب را منظور مى داشتند.(38) پیامبر اکرم(ص) فرمود: «اِنّا مَعاشِرَ الْأنبیاءِ اُمِرْنا اَنْ نُکَلِّمَ النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِم؛(39) ما پیامبران موظفیم با مردم به پایه عقلشان سخن گوییم.» رسول گرامى اسلام(ص)، با کودکان به گونه اى برخورد مى کردند که رشد و عواطف کودکانه آنان ایجاب مى کرد، با جوانان به نوعى دیگر و با سایر افراد در سطوح مختلف با شیوه هاى مناسب، و با اهل کتاب، احبار، سران قبایل و پادشاهان متناسب با شأن و جایگاه و روحیات آن ها سخن مى گفتند و یا نامه مى نوشتند، همانند طبیبى که به اقتضاى حال بیمار تجویز دارو کند. على(ع) درباره پیغمبر اکرم(ص) فرمود: «طَبیبٌ دَوَّارٌ بِطِّبه قَدْ اَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ و أحْمَى مَوَاسِمَهُ یَضَعُ ذلِکَ حَیْثُ الْحاجَةُ اِلَیْهِ؛(40) طبیبى که با طب خود سیار بود، مرهم ها پرداخته و وسیله داغ کردن آماده ساخته تا هر یک را در جایى که بدان نیاز باشد، به کار برد.» حکیم سنایى گوید: هرکجا داغ بایدت فرمود چون که مرهم نهى ندارد سود مولوى گوید: چون که با کودک سر و کارت فتاد هم زبان کودکى باید گشاد فقر تربیتى انسان معاصر از مباحث گذشته نتیجه گرفتیم که مسئله مهم در تربیت، برنامه درست و مربى صالح با معیارهاى الهى است. انحراف بشر از این جا آغاز شده که مکاتب انحرافى و چهره هاى ناصالح و مربیان نالایق و قهرمانان کاذب و هنرمندان بى آرمان را براى خود به رهبرى برگزیده و عملشان را سرمشق ساخته، همان گونه که قرآن بیانگر است: «کفار وقتى عمل زشتى را مرتکب مى شدند یا اعتقاد سخیفى را اتخاذ مى کردند مى گفتند پدرانمان را این گونه یافتیم و یا سران و سرورانمان را پیروى مى کنیم.»(41) این مشکل امروزه نیز در حد وسیعى دامن گیر انسان معاصر است که با شدیدترین فقر معنوى و نداشتن الگوى انسانى روبه رو است. انسان امروزى الگوهاى شایسته خویش را گم کرده و در زندگى اخلاقى، فرهنگى، هنرى، اجتماعى و سیاسى فاقد رهبرى صالح است. در این میان انسان غربى بیش از هر کس در بحران، سردرگمى، بى آرمانى و فساد غوطه ور است که این بر تحلیل گران غربى نیز پوشیده نمانده است. دکتر کارل مى نویسد: «ما نتوانسته ایم زندگى اجتماعى خود را خردمندانه رهبرى کنیم و نمى دانیم چگونه حاکم بر زندگى فردى باشیم. این ناتوانى از رهبرى، خود محصول عصر ماست.» ارائه الگوهاى ناصالح را مى توان تلاشى دانست از سوى کسانى که منافع خود را در بى خبرى مردم جست وجو کرده اند، زیرا هنگامى که انسان رهبران واقعى خود را از دست داد ناخودآگاه به دنبال چهره هایى که فاقد ارزش هاى انسانى هستند، کشیده مى شود و با الگو ساختن آنان شخصیت و استقلال خویش را از دست داده و بدون اراده و با بردگى کامل به خواست فرصت طلبان تن مى دهد. الگوهاى ناشایست در جهان کنونى از قهرمانان کاذب عرصه سیاست و هنرمندان فاسد و صحنه هاى هنر و سینما فراتر رفته و به معلمان، پدران و مادران نیز سرایت کرده است. دکتر کارل با اشاره به نقش پدران و مادران و مربیان آموزش و پرورش غربى نسبت به کودکان و جوانان مى نویسد: «بدون مبالغه مى توان گفت که بسیارى از پدران و مادرانِ امروزى از هر طبقه که باشند بیش از حد به تربیت کودکانشان جاهل اند. مدارس نیز هنوز نمى توانند وظیفه آن را ایفا کنند، زیرا آموزگاران نیز رفتارهایشان بهتر از پدران نیست. همان طور که «مونتنى» تعلیم مى کرد کودکان نه فقط به دستور وگفتار بلکه مخصوصاً به نمونه و سرمشق احتیاج دارند.»(42) و چنین است وضع دیگر جوامعى که از الگوهاى الهى و برنامه هاى تربیتى آسمانى فاصله گرفته اند. --- 1. ر.ک: سوره اعراف آیه 28؛ و سوره زخرف آیه 67 و... . 2. از این رو گفته اند: گلى که تربیت از دست باغبان نگرفت اگر زچشمه خورشید سر زند خود رو است و نیز: من اگر خارم اگر گل چمن آرایى هست که به هر دست که مى پروردم مى رویم. 3. بحارالانوار، ج 78، ص 158. 4. جهاد اکبر، ص 32. حافظ گوید: طىِ این مرحله بى همرهى خضرمکن ظلمات است بترس از خطر گمراهى 5. ابن منظور در لسان العرب ذیل واژه «ربّ» آورده: «رب ولده و الصّبى یرّبه ربا و رببّه تربیبا بمعنى رباّه» طبرسى در مجمع البیان در معانى «رب» مى گوید: السید المطاع، مالک، مربّب، مصلح» و «رببته و ربیّته» در بردارنده یک معنا مى باشند. و نیز گوید: خداوند مبدأ پیدایش مخلوقات و مربى و مدبر آن هاست. بدین ترتیب واژه ربّ بار تربیتى حقیقى را دربردارد. چنان که در بیان مفاهیم واژه ها در آغاز کتاب گفتیم: قرآن در تربیت اخلاقى از واژه تزکیه بهره گرفته و بدین ترتیب و با عنایت به آیات کریمه قرآن، تزکیه، به خدا و پیامبر و افراد مکلفین و عمل صالح آنان نسبت داده شده است. در مورد تزکیه خداوند آیه: «بل اللَّه یزکى من یشاء» و در مورد تزکیه پیامبر آیه: «یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه» و در مورد مکلفین آیه: «قد افلح من زکیها» و در مورد عمل صالح آیه «و حنانا من لدنا و زکواةً» گواهى مى دهد. ر.ک: «مفردات راغب» ماده تزکیه. 6. سوره قصص، آیه 56. 7. سوره نساء، آیه 49. 8. سوره طه، آیه 50. 9. سوره انسان، آیه 3. 10. سوره احزاب، آیه 4." "11. نهج الفصاحه، ص 21. 12. نهج البلاغه، خطبه 192، ص 222 ترجمه دکتر شهیدى. 13. همان، نامه 27 و احتجاج طبرسى، ج 1، ص 260. 14. و جعلناهم ائمه یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة و ایتاء الزکوه و کانوا لنا عابدین. سوره انبیاء، آیه 73. 15. سوره انعام، آیه 90. 16. تصنیف غرر، ص 110. 17. سوره انبیاء، آیه 107. 18. سوره مدثر، آیه 31. 19. سوره قلم، آیه 4. 20. سوره احزاب، آیه 21. 21. نهج البلاغه، خطبه 160، ص 162. 22. سنن النبى، ص 58. 23. همان، ص 431. 24. همان، ص 40. 25. تحف العقول، ص 48. 26. نهج البلاغه، خطبه 192، ص 222. 27. پیامها و سخنرانى هاى امام، صص 121 - 122. 28. مفهوم حدیث: «لاتخلو الارض من حجة...» که محدثان شیعه و سنى به اتفاق از پیامبر اکرم(ص) نقل کرده اند. 29. سوره نحل، آیه 89. 30. المیزان، ج 12، ص 326 از تفسیر قمى. آیات و روایات در این زمینه بسیار است. به آیات امامت در قرآن رجوع شود. 31. تصنیف غرر، ص 116. 32. به عنوان مثال: امیرالمؤمنین(ع) با یکى از مشرکان درگیر جنگ بود، در آن میان مرد مشرک خطاب به آن حضرت گفت: «اى پسر ابوطالب! شمشیرت را به من ببخش! حضرت شمشیر خود را نزد او افکند! مرد مشرک گفت: شگفتا که در چنین حالتى شمشیر خود را به من مى دهى! حضرت فرمود: تو دست خواهش نزد من دراز کردى و رد سائل دور از کرم است. در این حال مرد کافر به خاک افتاد و گفت این سیره اهل دین است. آنگاه بر قدم على(ع) بوسه زد و اسلام آورد.» از این قبیل، در سیره عملى پیامبر(ص) و ائمه طاهرین(ع) بسیار مى توان یافت که طرح و ارائه آن در تربیت نقش بسیار مؤثرى دارد. 33. نهج البلاغه، حکمت 73، ص 371. 34. تصنیف غرر، ص 237. 35. کونوا دعاة للناس بالخیر بغیر السنتکم لیروا منکم الاجتهاد و الصدق و الورع «اصول کافى، ج 2، ص 105». 36. صحیفه نور، ج 19، ص 92. 37. همان، ص 122. 38. صحیفه نور، ج 14، ص 152. 39. ضمن بحث روان شناسى «موعظه» پاره اى از این نکات توضیح بیشترى داده شده است. 40. بحارالانوار، ج 1، ص 106. تحف العقول، 37. 41. نهج البلاغه، خطبه 108، ص 101. 42. راه و رسم زندگى، ص 164." "فصل ششم: راهبردهاى تربیتىِ اسلام(2) --- 2- مجاهده با نفس الف) نفس و خطرات آن ب) ضرورت مجاهده ریاضت ج) حقیقت مجاهده د) مراحل عملى تهذیب 1- یقظه 2- تفکّر 3- عزم جوانى و نیروى اراده 4- مشارطه 5- مراقبه 6- محاسبه 7- تذکر ضبط خیال ه) ره توشه مجاهده (تقوا) تحصیل تقوا و آثار آن ثمرات تقوا --- 2- مجاهده با نفس نخستین گام عملى در طریق تربیت و تهذیب «مجاهده» است. یعنى تلاش در رفع موانعى که سد راه کمال انسان مى باشد و بدون آن هر نوع تربیتى بى حاصل است. از ویژگى هاى تربیت دینى این است که پیش از آن که از بیرون به تربیت انسان بپردازد، در آغاز وى را به خویشتن آگاهى داده و نقطه هاى ضعف و قوت را بدو مى نماید و انسان را به چشمه هاى وجود خویش متصل مى کند تا در تکاپوى رشد و کمال و تهذیب و تزکیه باشد و موانع را از میان بردارد. مجاهده دو گونه است: درونى و برونى (جهاد با نفس و جهاد با دشمن) که هریک نقش تربیتى و انسان سازى دارد و اینک سخن از جهاد نفس است که تبیین آن مستلزم توجه به چند مطلب مى باشد: «شناخت نفس و خطرات آن - ضرورت مجاهده با نفس- حقیقت مجاهده -مراحل عملى تهذیب نفس- ره توشه مجاهده». الف) نفس و خطرات آن شناخت نفس، نخستین ضرورت در امر مجاهده است. همان گونه که در گذشته گفتیم: یکى از مراتب نفس (مرتبه نازل آن) نفس اماره مى باشد که از درون به بدى فرمان مى دهد: «...اِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ...»(1) و پیامبر اکرم(ص) آن را سرسخت ترین دشمنان خوانده است: «اَعْدى عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِى بَیْنَ جَنْبَیْک»(2) و در آیات و روایات و توصیه هاى اخلاقى و عرفانى و ادبیات ما از آن نکوهش بسیار شده و پیروى هواى نفس سرچشمه همه خطاها و گمراهى ها به شمار آمده است. حضرت على(ع) مى فرماید: «نَفْسُکَ اَقْرَبُ اَعْدائِکَ اِلَیْکَ»(3) قرآن کریم پیروىِ هواى نفس را نوعى پرستش مشرکانه دانسته که چشم عقل را کور و قلب را ظلمانى مى کند و آدمى را از هویت الهى محروم و از مشاهده حقایق محجوب مى سازد و در این باره مى فرماید: آیا دیدى آن کس را که هواى خود را خداى خود گرفت و با داشتن علم و دانش خداوند گمراهش ساخت و بر گوش و دلش مهر زد و بر دیدگانش پرده افکند. «أَفَرَأیْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً...».(4) امام صادق(ع) از نفس به عنوان وحشتناک ترین و تاریک ترین حجاب میان انسان و خدا نام برده است: «لاحِجابَ اَوْحَشُ واَظْلَمُ بَیْنَ العَبْدِ و بَینَ اللَّهِ تَعالى مِنَ النَّفْسِ وَ الهَوى »(5) هواى نفس به گردابى مهلک ماند که هر مقدار آدمى در آن پاى بفشارد بیشتر به اعماق آن کشیده مى شود و امید نجات را از دست مى دهد. هواى نفس تنها به گناه بسنده نمى کند بلکه آدمى را تا سرحد کفر و انکار آیات خدا به پیش مى راند: «ثُمَّ کانَ عاقِبةَ الَّذِینَ أَسائُوا السُّوْأَى اَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِهایَسْتَهْزِئُونَ».(6) به فرموده حضرت امام: «و چون سلطنت نفس اماره و شیطان در باطن قوى شد و تمام قوا سر به رقّیت و طاعت آن ها گذاشتند و خضوع در پیشگاه آن ها نمودند و تسلیم تام شدند، آن ها قانع به معاصى نمى شوند و کم کم از معصیت هاى کوچک انسان را به معاصى بزرگ و از آن ها به سستى عقاید و از آن به ظلمت افکار و از آن به تنگناى جحود و از آن به بغض و دشمنى انبیا و اولیا مى کشانند.»(7) سعدى گوید: «بزرگى را پرسیدم از معناى حدیث: «اَعْدى عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِى بَیْنَ جَنْبَیکِ» گفت به حکم آن که هر دشمنى را که با وى احسان کنى دوست گردد، مگر نفس که چندان که مدارا بیش کنى، مخالفت زیادت کند. مراد هرکه برآرى مطیع امر تو گشت خلاف نفس که فرمان دهد چو یافت مراد»(8) به طور خلاصه: شناخت نفس، وسوسه ها، نیرنگ ها، تمایلات مخرب و سرکش آن، که عامل بیمارى روح و سد راه کمال و سعادت است و ریشه در حب نفس دارد، نخستین شرط خودسازى است. ب) ضرورت مجاهده با توجه بدان چه از خطرات نفس اشاره شد، مجاهده با نفس اماره که در روایات با عنوان «جهاد اکبر» آمده، امرى است اجتناب ناپذیر و تا آخرین مرز زندگى براى نوع بشر ادامه دارد و هرگز نمى توان سلاح را از کف نهاد همان گونه که پیامبر اکرم(ص) در گفت وگو با گروهى از جنگ آورانِ مسلمان که از جهاد با کفار برگشته بودند بر آن تأکید فرمود.(9) على(ع) جهاد نفس را بالاترین نوع جهاد خوانده است: «ما مِنْ جِهادٍ اَفْضَلُ مِنْ جِهادِ النَّفْسِ»(10) راز مطلب این است که: اولاً: اصلاح نفس که اساس تربیت اخلاقى است جز از طریق مجاهده میسر نیست؛ همان گونه که حضرت على(ع) مى فرماید: «فى مُجاهَدَةِ النَّفْسِ کَمالُ الصَّلاحِ»(11) ثانیاً: نیل به درجات عالیه و کمالات معنوى در پرتو مجاهده با نفس میسر است، زیرا هواىِ نفس آدمى را از علم و کمال و کرامت و عزّت و تجلّى استعدادهاى انسانى بازمى دارد. امیرمؤمنان(ع) مى فرماید: «مَن اَحَبَّ نَیْلَ الدَّرَجاتِ الْعُلى فَلْیَغْلِبِ الْهَوى »(12) ثالثاً: اگر انسان در جبهه نفس شکست خورد در همه جبهه ها شکست خورده است و اسارت نفس انسان را به هر نوع بردگى و انحطاط مى کشاند. به فرموده على(ع): «مَنِ اتَّبَعَ هَواهُ اَرْدَى نَفْسَهُ»(13) بنابراین، اگر انسان بخواهد مالک خویشتن باشد و از اسارت طبیعت و اسارتِ خودِ مجازى و دیگران رهایى یابد، به ناچار باید محدودیت هایى را بپذیرد تا از خودِ محدود، آزاد شود. امیرالمؤمنین(ع) به مالک اشتر چنین مى نویسد: تو باید مالک خود باشى و نسبت به خواسته هاى نامشروع نفس بخل ورزى، که بخل ورزیدن نسبت به نفس، عین انصاف در حق آن است: «فَأَمْلِکْ هَواکَ وَ شُحَّ بِنَفْسِکَ عَمّا لایَحِلُّ لَکَ فَاِنَ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْأِنصَافُ مِنْها فیما اَحَبَّتْ اَوْ کَرِهَتْ».(14) ریاضت مجاهده با نفس در پاره اى روایات با عنوان «ریاضت» مطرح شده است. ریاضت یعنى: جهت آرام ساختن نفس در برابر مشتهیات که به بیان على(ع) از شریعت انفکاک ناپذیر است: «الشَّرِیعَةُ رِیاضَةُ النَّفْسِ»(15) و عالى ترین درجات آن براى اولیاى خدا است. امیرالمؤمنین(ع) در نامه اى به عثمان بن حنیف انصارى فرماندار خود در بصره، مى نویسد: «همانا نفس خویش را با تقوا و ریاضت تمرین مى دهم تا در روز هولناک قیامت در امان باشد و بر آن لغزش گاه ثابت و استوار بماند.»(16) چنین برمى آید که ریاضتِ قله برتر و مرتبه متعالى مجاهده است که پوینده راه کمال نه تنها از محرمات و مکروهات پرهیز مى کند، بلکه از بسیارى امور مباح نیز خوددارى مى ورزد و بدین وسیله و در چارچوب شرع بر صفاى نفس و توان روحانى خود مى افزاید.(17) حکما، عرفا و مربیان اخلاق نیز از ریاضت نفس و جایگاه آن در تربیت سخن گفته اند. خواجه طوسى گوید: «ریاضت، رام کردنِ ستور باشد به منع او از آن چه قصد کند از حرکات غیرمطلوب و ملکه گردانیدن او را اطاعت صاحب خویش در آن چه او را بر آن دارد از مطالب خویش. و در این موضوع هم، مراد از ریاضت منع نفس حیوانى بود از انقیاد و مطاوعت قوه شهوى و غضبى و آن چه بدان دو تعلق دارد و منع نفس ناطقه از مطاوعت قواى حیوانى و از رذایل اخلاق و اعمال مانند: حرص بر جمع مال و اقتتاء جاه و توابع آن از حیلت و مکر و خدیعت و غیبت و تعصب و غضب و حقد و حسد و فجور و انهماک در شرور و غىّ و آن چه او را حادث شود و ملکه گردانیدن نفس انسانى را به طاعت (عقل) و عمل بر وجهى که رساننده او به کمالى که او را ممکن است، باشد.» «و غرض از ریاضت سه چیز است: یکى: رفع موانع از وصول به حق، از شواغل ظاهره و باطنه؛ دوم: مطیع گردانیدن نفس حیوانى مر عقل عملى را که باعث باشد بر طلب کمال؛ سوم: ملکه گردانیدن نفس حیوانى را به ثبات بر آن چه معّد او باشد قبول فیض حق تعالى را تا به کمالى که او را ممکن باشد، برسد.»(18) بارى، جلوه هاى ملکوتى نفس ناطقه، ره یابى عقل به معارف الهیه و عروج روح در ملکوت اعلى و کسب عزت و کرامت انسان، نخستین گام براى پالایش روح و ریاضت و مجاهده با نفس اماره است. ج) حقیقت مجاهده گفتنى است که: مجاهده و ریاضت در اسلام، نه به معناى محرومیت از نعمت هاى الهى و سرکوب تمایلات مشروع مادى است، آن گونه که در پاره اى مسلک هاى افراطى ترویج شده است. بلکه به معناى محدود ساختن و مهار کردن و به کار گرفتن این استعدادها در جهت مقاصد حیات و رشد و کمال و علم و عمل مى باشد. در واقع، محدودیت که یک اصل منطقى در نظام آفرینش است و به طور خودکار و تحت تدبیر وامر الهى، جریان دارد، رمز مصونیت یک موجود و از جمله انسان است؛ مثلاً: هرچند انسان با خصلت غریزى به خوردنى ها و آشامیدنى هاىِ مطبوع تمایل نامحدود دارد، اما در همین حال ارگانیزمِ فیزیولوژیکىِ بدن، آن را محدود مى سازد و آن گاه که نیاز بدن تأمین شد و به مرز طبیعى رسید، آب و غذا را پس مى زند. در باب کنترل شهوت و غضب و مسئله تربیت انتخاب و اختیار انسان است که در قالب مقررات قانونى و شرعى و تحت نظر مربیان نقش مهارکننده دارد. پیامبران خدا برانگیخته شدند تا کاروان انسانى را در مسیر کمال همراهى کنند و محدوده هریک از قوا را مشخص نمایند تا انسان در پرتو عقل و شرع، شهوت و غضب را مهار کند، نه آن که به تعطیل بکشاند. به بیان حضرت امام: «هیچ یک از انبیاء عظام(ع) جلوِ شهوت و غضب و وهم را به کلى نگرفته اند و هیچ داعى الى اللَّه تاکنون نگفته است باید «شهوت» را به کلى کُشت و نائره «غضب» را به کلى خاموش کرد و تدبیر «وهم» را از دست داد، بلکه فرموده اند: باید جلو آن ها را گرفت که تحت میزان عقلى و قانون الهى انجام وظیفه کنند، زیرا این قوا هریک مى خواهند کار خود را انجام و به مقصود خویش نائل شوند و اگرچه مستلزم فساد و هرج و مرج هم شود... انبیاء(ع) آمدند، قانون ها آوردند و کتاب هاى آسمانى بر آن ها نازل شد که جلوگیرى از اطلاق و زیاده روى طبیعت کنند و نفس انسانى را در تحت قانون عقل و شرع آورند و آن را مرتاض و مؤدب کنند که خارج از میزان عقل و شرع رفتارنکند.»(19) و نیز ناگفته نماند که اسارت و بردگى انسان در برابر امیال نفسانى نه تنها سد راه کمال و مقامات عالیه انسانى و به رکود و خمول کشیده شدن توان نامحدود معنوى اوست و سعادت ابدى آدمى را به مخاطره مى افکند، بلکه در همین جهان مادى و زندگى دنیوى نیز موجب فساد و ویرانى و هرج و مرج اخلاقى خواهد بود و ادامه حیات اجتماعى را در فضایى از عواطف انسانى و تعهدات اخلاقى ناممکن مى سازد. به همین دلیل است که هیچ یک از جوامع، آزادى انسان را به طور مطلق نپذیرفته و آن را با هرج و مرج ملازم مى دانند، و هیچ یک از دانشمندان و مربیان بر آن نیستند که انسان را بتوان بى مهار و مطلق العنان رها ساخت و بالأخره همه مکاتب، نوعى محدودیت را الزامى مى دانند. دکتر آلکسیس کارل مى نویسد: «انسانِ بى بند و بار هرگز به عقابى که در فضاى بى کران آسمان در جولان باشد، شبیه نیست. بلکه بیشتر به سگى ماند که از مسکنِ خود فرارى است و تصادف او را در میان هیاهوى اتومبیل ها، به هر طرف مى کشاند. بلاشک او نیز مانند این سگ مى تواند به دلخواه خود رفتار کند و به هرکجا مى خواهد برود ولى او گم گشته تر است، زیرا نمى داند به کجا برود و چگونه خود را از خطراتى که در پیرامون دارد، حفظ کند.»(20) اما نکته اساسى، تعیین مرزهاى محدودیت و آزادى است که به دلایلى که در جاى خود مبرهن است، جز در سایه شرع نمى توان به طریق مطمئنى در این مطلب دست یافت. د) مراحل عملى تهذیب مربیان اخلاق و ارباب سلوک، براى تهذیب نفس و حرکت از نقص به سوى کمال مراحلى ذکر کرده اند. این مراحل بنابر آن چه در کتاب «چهل حدیث» حضرت امام آمده است، عبارت اند از: «یقظه، تفکر، عزم، مشارطه، مراقبه، محاسبه و تذکر». 1- یقظه یعنى بیدارى و تنبه و خروج از غفلت و خود فراموشى که بدون آن آدمى هیچ گاه به فکر تزکیه نخواهد افتاد، همان گونه که بیمار اگر به بیمارى خود توجه نکند به فکر درمان نخواهد بود. با این تفاوت که بیمارى جسم چون غالباً توأم با درد است، بدن حساسیت نشان داده و شخص به صدد معالجه برمى آید، اما بیمارى هاى نفس ناپیدا است و اغلب توأم با لذت و در عین حالى که تأثیر آن عمیق تر و خطر آن دیرپاى تر است، انسان به دلیل گرایش شدید به مادیات و عرصه مادى که در آن زندگى مى کند کمتر به فکر چاره برمى آید. و این خصلت طبیعى انسان است که قرآن بدان اشاره مى کند: «اِنَّ هؤلاءِ یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ و یَذَرُونَ وَرائَهُم یَوماً ثَقیلاً»(21) از این رو مربیان الهى برانگیخته شدند تا پرده هاى غفلت را کنار زده و انسان را به خدا و به خویش و به عوامل رشد و انحطاطش توجه دهند. رمز این که قرآن در نخستین آیات دعوت، از «انذار» سخن مى گوید، در همین نکته نهفته است: «یا اَیُّهَا الْمُدَّثِّر. قُمْ فَاَنذِرْ»(22) «وَ اَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقرَبینَ»(23) همچنان که مسئولیتِ خودِ انسان را در این بیدارى و تنبه نباید نادیده گرفت. على(ع) مى فرماید: سستى دل را با پایدارى و خواب غفلت را در دیده ات با بیدارى درمان کن: «فَتَدَاوَ مِنْ دَاءِ الفَترَةِ فى قَلْبِکَ بِعَزیمَةٍ وَ مِنْ کَرَى الْغَفْلَةِ فى ناظِرِکَ بِیَقَظَةٍ»(24) و امام صادق(ع) خاطرنشان مى سازد که هرکس که قلب خویش را از غفلت مراقبت کند و نفس را از شهوت باز دارد و عقل را از جهل برهاند نامش در دیوان آگاهان ثبت گردد. حضرت امام در این باره مى گوید: «تمام صفات نفسانیه قابل اصلاح است لیکن در اوّل امر کمى زحمت دارد، آن هم بعد از ورود در اصلاح، سهل و آسان مى شود. عمده به فکر تصفیه و اصلاح افتادن است و از خواب بیدار شدن. منزل اوّل انسانیت «یقظه» است و آن بیدار شدن از خواب غفلت و هشیار شدن از سکر طبیعت است و فهمیدن این که انسان مسافر است و هر مسافر زاد و راحله مى طلبد و راحله انسان خصال خود انسان است.»(25) 2- تفکّر دومین مرحله تهذیب، تفکر است. تفکر «سیر باطنى انسان است از مبادى به مقاصد» و هیچ کس از مرتبه نقصان به مرتبه کمال جز به تفکر نتواند رسید.(26) مبادى تفکر یعنى نقطه آغازین اندیشه، عبارت است از نظر در آیات «آفاق و انفس»، تفکر در آثار خدا و نعمت هاى بى کران او که توجه به آن ها نفس را به خضوع و سپاس وامى دارد و نیز اندیشیدن انسان به سرنوشت خویش و وظیفه اى که در برابر آفریدگار خود دارد، و این که هدف از این زندگى دنیوى چیست؟ و مقصد نهایى حیات کجاست؟ و براى وصول به آن مقصد چه باید کرد؟ و بالاخره آگاهى علم و عمل و پرهیزکارى. آیات بسیارى از قرآن کریم، به تفکر و تدبر، نظر و اعتبار، توصیه مى کند، از جمله: «أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوْا فى أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إلّا بِالْحَقِّ...؛(27) آیا با خود نمى اندیشند که خداوند آسمان و زمین و آنچه را در میان آنهاست، جز به حق نیافریده است.» در روایات نیز از تفکر به عنوان بهترین عبادت و طریق علم و عمل و نیل به سعادت و درجات عالیه یاد شده است. على(ع) مى فرماید: «لاعِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ»(28) و نیز در مقام نصیحت به فرزندش امام حسن(ع) خاطرنشان مى سازد: «لا عِبادَةَ کَالتّفَکُّرِ فِى صَنْعَةِاللَّهِ»(29) و همچنین مى فرماید: «ألتَّفَکُّرُ یَدْعُو إلَى البِّرِ وَ الْعَمَلِ»(30) و نیز مى فرماید: «اگر آنان در عظمت قدرت خداوند مى اندیشیدند و نعمت هاى بى کران او را یاد مى کردند، به راه راست بازمى گشتند و از عذاب دردناک مى هراسیدند اما دلها بیمار و چشم ها معیوب است.»(31) امام على بن موسى الرضا(ع) مى فرماید: عبادت به روزه و نماز بسیار نیست، بلکه عبادت به اندیشیدن در امر خداست: «لَیْسَ الْعِبادَةُ کَثَرةَ الصِّیامِ وَ الصَّلوةِ، اِنّمَا الْعِبادَةُ التَّفَکُّرُ فى اَمْرِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»(32) و در برخى روایات تفکر یک ساعت معادل هفتاد سال عبادت به شمار آمده (33) که فلسفه آن سرنوشت ساز بودن تفکر است، بسا یک ساعت فکر کردن که سرنوشت انسانى را تغییر مى داده و بسا عبادت هاى چندین ساله که با غفلتى، به بى حاصلى انجامیده است. حضرت امام در چهل حدیث گوید: «اگر انسان عاقل لحظه اى فکر کند، مى فهمد که مقصود از این نظام چیز دیگرى است و منظور از خلقت، عالم بالاتر و بزرگ ترى است و این حیاتِ حیوانى مقصود بالذات نیست. انسان عاقل باید در فکر خود باشد و به حال بیچارگى خود رحم کند و با خود خطاب کند: اى نفسِ شقى! که سال هاى دراز در پى شهوات عمر خود را صرف کردى و چیزى جز حسرت نصیبت نشد، خوب است قدرى به خود رحم کنى، از مالک الملوک حقیقى حیا کن و قدرى در راه مقصود اصلى قدم زنى که آن موجب حیات همیشگى و سعادت دائمى است و سعادت همیشگى را مفروش به شهوات چند روزه فانى که آن هم به دست نمى آید، حتى با زحمت هاى طاقت فرسا.»(34) 3- عزم سومین مرحله تهذیب عزم است؛ یعنى: تصمیم بر انجام فرائض و ترک محرمات و جبران مافات و پایدارى در راه حق. انسان بدون عزم و تصمیم، به هیچ یک از مقامات نخواهد رسید. خداوند پیامبران برگزیده خود را به عنوان «اولى العزم» نام برده و پیامبراکرم(ص) را به صبر و پایدارى چون آنان فراخوانده است: «فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ اُولُواالْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ...».(35) على(ع) مى فرماید: خداوند پیامبرانش را با نیروى تصمیم و اراده قوى مجهز ساخت: «وَ لکِنَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ أُولِى قُوَّةٍ فى عَزائِمهِمْ»(36) همچنین ضمن یک خطبه ارشادى و تربیتى مى فرماید: سستى دل را با عزمى استوار درمان کن: «فَتَدَاوَ مِنْ داءِ الْفَتْرَةِ فى قَلْبِکَ بِعَزیمَةٍ»(37) حضرت امام درباره عزم بیانى دارد که خلاصه آن چنین است: «عزم، جوهره انسانیت و میزانِ امتیاز انسان است، و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم او است. و عزمى که مناسب با این مقام است عبارت است از تصمیم بر ترک معاصى و فعل واجبات و جبران آن چه از او فوت شده در ایام حیات و بالاخره عزم بر این که ظاهر و صورت خود را انسان عقلى و شرعى نماید و انسان شرعى عبارت از آن است که موافق مطلوبات شرع رفتار کند و ظاهرش ظاهر رسول اللَّه(ص) باشد و تأسى به آن بزرگوار بکند در جمیع حرکات و سکنات و در تمام افعال و تروک...» «پس اى عزیز بکوش تا صاحب عزم و اراده شوى، که خداى نخواسته اگر بى عزم از این دنیا هجرت کنى، انسان صورى بى مغزى هستى که در آن عالم به صورت انسان محشور نشوى، زیرا آن عالم محل کشف باطن و ظهور سریره است و جرئت بر معاصى کم کم انسان را بى عزم مى کند و این جوهر شریف را از انسان مى رباید.»(38) نکته شایان ذکر، عواملِ تقویت عزم و یا سستى اراده است. به طور خلاصه تملک نفس و اتکال به حق و پرهیز از معاصى مى تواند عزم را قوت بخشد و سستى اراده را درمان کند، زیرا براى تضعیف اراده و سستى عزمِ آدمى هیچ عاملى همانند گناه نیست و تا انسان درهاى گناه را به روى خود نبندد و هواهاى نفسانى را به بند نکشد، داراى عزمى استوار نخواهد شد. قدرت روحى و ارادى انسان هنگامى بروز مى کند که امیال نفسانى را مهار کنند تا استعدادهاى معنوى او متجلى گردد. به همان مقیاس که مجاهده در تقویت اراده نفسانى مؤثر است، گناه و معصیت عزم و اراده را از انسان سلب مى کند و او را به موجودى سست و بى اراده بدل مى سازد. هرچند عوامل تضعیف و سستىِ اراده به حسب حالات روانى و حساسیت هاى افراد مختلف است، اما همچنان که در روایات نیز اشاراتى وجود دارد، از چشم و گوش که دریچه ارتباطى انسان به جهان خارج اند به عنوان عامل بسیار مؤثرتر مى توان یاد کرد. جوانى و نیروى اراده همان گونه که در جوانى، نیروهاى جسمانى فعال و با نشاط است و مى تواند بر مشکلات فایق آید، نیروهاى روانى جوان نیز قوى تر از دوران کودکى و پیرى است، چه بسیار مشکلاتى که جوان با اراده آهنین خود آسان مى کند و چه بسا ره آوردهاى زیبایى که به بار مى آورد؛ همان گونه که آسیب پذیرى جوان نیز قابل انکار نیست. از این رو بر مربیان است که زمینه هاى درخشان استعدادهاى روانىِ جوانان را بشناسند و در تربیت آنان بکوشند و جوانان نیز از سرمایه سرشار جوانى بهره گیرند و پیش از آن که به پیرى برسند در اصلاح و تهذیب نفس بکوشند. حضرت امام مى فرماید: «جوانان ننشینند که گرد پیرى، سر و روى آنان را سفید کند. شما تا جوان هستید مى توانید کارى انجام دهید، تا نیروى جوانى دارید مى توانید هواهاى نفسانى، مستتهیات دنیایى و خواسته هاى حیوانى را از خود دور سازید، ولى اگر در جوانى به فکر اصلاح و ساختن خود نباشید، دیگر در پیرى کار از کار گذشته است. تا جوانید فکرى کنید، نگذارید پیر و فرسوده شوید.»(39) 4- مشارطه مشارطه که آن را معاهده نیز مى گویند، عبارت است از شرط و تعهد انسان بر ترک معصیت و پاى بندى به عهد و میثاقى که در این خصوص بسته است. در قرآن کریم به التزام تعهدات که بالاترین آن ها تعهد با خدا است تأکید فراوان شده است، از جمله: «وَ اَوْفُوا بِعَهْدِاللَّهِ اِذا عاهَدْتُّمْ...»(40) «...و أَوفُوا بِالْعَهْدِ اِنَّ العَهْدَ کانَ مَسْئُولاً»(41) چون با خدا عهد و پیمان بستید، وفا کنید. وفا کنید به عهد خدا که عهد مورد سؤال است. على(ع) مى فرماید: هرگاه بر کار نیک عزم کردید، بدان عمل کنید: «اِذا عَقَدْتُمْ على عَزائِمِ خَیْرٍ فَامْضؤُها»(42) حضرت امام در مشارطه، گفتارى دارد که بخشى از آن چنین است: «مشارطه آن است که در اوّل روز مثلاً با خود شرط کند که امروز برخلاف فرموده حق تبارک و تعالى رفتار نکند و این مطلب را تصمیم بگیرد و معلوم است که یک روز خلاف نکردن امرى است خیلى سهل و انسان به آسانى مى تواند از عهده به درآید...»(43) 5- مراقبه" "مراقبه آن است که در تمام مدتى که شرط کرده است خلاف نکند، مراقب خود باشد و بر عهد و پیمان بایستد و به وسوسه هاى شیطان و نفس دل نسپارد و از شر آن ها به خدا پناه برد، و خدا را مراقبِ خود بداند: «إنّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقیباً»(44) على(ع) مى فرماید: «اِجْعَل لِنَفْسِکَ على نَفْسِکَ رَقیبا...»(45) حضرت امام مى گوید: «انسان باید مثل طبیب و پرستار مهربان از حال خود مواظبت نماید و مهار نفس سرکش را از دست ندهد که به مجرد غفلت مهار بگسلد و انسان را به خاک مذلت و هلاک کشاند و در هرحال به خداى تعالى پناه برد از شر شیطان و نفس اماره.»(46) حافظ گوید: پاسبانِ حرمِ دل شده ام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم 6- محاسبه محاسبه آن است که انسان هر روز از خود حساب گیرد که چه طاعتى یا معصیتى مرتکب شده است، اگر طاعتى داشته بر آن بیفزاید و اگر گناهى مرتکب شده در جبران آن بکوشد و بداند که خداوند از اعمال و اسرار نهان او آگاه است و آن را حساب رسى خواهدکرد: «...وَ اِنْ تُبْدُوا ما فى اَنْفُسِکُمْ اَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ»(47) على(ع) مى فرماید: آن کس که نفس را حساب رسى کند بر عیب ها و گناهانش واقف گشته از گناهان پوزش طلبد و در اصلاح عیب هایش بکوشد. «مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ وَقَفَ على عُیوبِهِ وَ اَحاطَ بِذُنوبِهِ وَ استَقالَ الذُّنُوبَ وَ اَصْلَحَ العُیوُبَ»(48) امام موسى بن جعفر(ع) مى فرماید: از ما نیست کسى که هر روز نفس خود را محاسبه نکند و اگر عمل نیک انجام داده بر آن بیفزاید و اگر بد کرده از آن استغفار کند: «لَیْسَ مِنّا مَنْ لَمْ یُحاسِبْ نَفْسَهُ فى کُلِ یَوْمٍ...»(49) 7- تذکر تذکر یعنى متذکر عظمت خداوند بودن و نعمت هاى او را یاد کردن و توجه داشتن به این که انسان در محضر خدا است و باید از گناه بپرهیزد. آیات در باب ذکر و تذکر بسیار است.