دانلود کتاب آیین تزکیه
--------------------------------
محمدحسن رحیمیان | محمدتقی رهبر اصفهانی
آئین تزکیه - اخلاق
"فهرست موضوعات پیش گفتار مقدّمه فصل اوّل: انسان شناسى و حقیقت تربیت فصل دوم: مبانى تربیت اسلامى فصل سوم: اهداف تربیت فصل چهارم: اصول تربیتى اسلام فصل پنجم: ابعاد تربیت(1) فصل پنجم: ابعاد تربیت(2) فصل پنجم: ابعاد تربیت(3) فصل ششم: راهبردهاى تربیتىِ اسلام(1) فصل ششم: راهبردهاى تربیتىِ اسلام(2) فصل ششم: راهبردهاى تربیتىِ اسلام(3) فصل ششم: راهبردهاى تربیتىِ اسلام(4) فصل هفتم: مراحل و محیط تربیت فصل هشتم: ویژگى هاى تربیت اسلامى فهرست منابع و مآخذ" "پیش گفتار --- پیش گفتار انسان و بحران هاى اخلاقى در جست وجوىِ حل مشکل اخلاق و تربیت اسلامى سخنى با استادان تربیت و اخلاق --- پیش گفتار تربیت و اخلاق مهم ترین هدفِ رسالت پیامبران خدا بوده تا بشریت را در مسیر کمال و قرب الهى، که علت غائى آفرینش است، رهنمون باشند. پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) با اشاره به فلسفه بعثت خویش در حدیث معروف بدان تصریح فرموده اند: «اِنَّما بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الْأَخْلاقِ (1)؛ همانا برانگیخته شدم که مکارم اخلاق را به سر حد کمال برسانم.» تربیت و اخلاق، از سوى فلاسفه و اندیشمندان نیز همواره مورد توجه قرار داشته و مکاتب فلسفى و حتى مکتب هاى مادى، هر یک با بینش و فلسفه و اهداف خاص خود از تربیت و اخلاق سخن گفته و اصول و روش هایى را ارائه داده اند، که این خود بیانگر اهمیت این مسئله براى انسان، در همه شرایط و جوامع است. گرچه مسئله اساسى در تربیت و اخلاق، مبانى، اهداف و روش هاى صحح و استوار و نمونه هاى عینى و مثبت در این موضوع مى باشد که جز از طریق وحى براى انسان قابل دسترسى نخواهد بود. انسان و بحران هاى اخلاقى آنچه مایه تأسف است این که، در جهان معاصر از حاکمیت اخلاق و معنویت و ضرورت تربیت الهى کمتر سخن جدى به میان مى آید و در عمل نیز اثر چشم گیرى از آن مشاهده نمى شود. تمام آمال و تلاش هاى علمى و عملى به بُعد مادى محدود گشته و کسى به فکر احیاى ارزش هاى انسانى نیست، در حالى که خطر سقوط اخلاقى از خطر بمب هاى اتمى و هسته اى براى نوع بشر زیانبارتر است. شیوع و اشاعه فساد که در اعماق جوامع، به ویژه جوامع صنعتى، نفوذ دارد و قتل و غارت و قساوت و نیرنگ و بى اعتمادى و خودخواهى، به صورتى وحشتناک، نشان مى دهد که مکتب هاى ساخته و پرداخته اندیشه انسان معاصر جز به تکنولوژى و دانشى که با طبیعت سر و کار دارد، نپرداخته و در میان رشته هاى بى شمار علوم و تخصص ها جاى یک رشته خالى است و آن تربیت و اخلاق با مفهوم الهى آن مى باشد و بحث هاى اخلاقى و انسان سازى در جهان معاصر سیر قهقرایى پیموده و دانش تعلیم و تربیت رایج روز، چندان ارتباطى با بحث هاى تربیت و اخلاق - به معناى انسان سازى - ندارد؛ و از این بابت مى توان گفت: بشر دست خوش بدترین نوع جهل و عجز است. همان گونه که على(ع) مى فرماید: «بالاترین نادانى ها نادانى انسان به امر خویش است: «اَعْظَمُ الْجَهْلِ جَهْلُ الأنسانِ اَمْرَ نَفْسِه».(2) «و ناتوان ترین مردم کسى است که از اصلاح خود ناتوان باشد: «اَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنْ اِصْلاحِ نَفْسِه».(3) این بى توجهى به معنویت و اخلاق است که تمدن جهان را به پرتگاه سقوط کشانده و حتى از اعماق اروپا دانشمندان و محققانى را به اعتراف و اعتراض واداشته و با توجه به ره آوردهاى منفى علم و تمدن کنونى بشریت را در حال نابودى مى بینند. دکتر «آلکسیس کارل» فرانسوى، که از دانشمندان مشهور اروپاست در دو کتاب معروف خود «انسان موجود ناشناخته» و «راه و رسم زندگى» علم گرایىِ انسان و خلأهاى معنوى او و واماندگى فرهنگ و تمدن جدید در صحنه اخلاق و ارزش هاى انسانى را شدیداً مورد انتقاد قرار داده و بر ضرورت احیاى انسان در فضایى که مشحون از فضیلت و اخلاق باشد، تأکید مى ورزد. وى مى نویسد: «علوم مادىِ بى جان ما را به دنیایى کشانده است که متناسب با ما نیست و ما کورکورانه هر آنچه را این علوم به ما داده اند، پذیرفته ایم. فرد امروزى کوته بین، تخصصى، عارى از موهبت اخلاقى، بى هوش و براى اداره خود و هدایت تشکیلاتش ناتوان است.»(4) و همچنین در توصیف وضع اخلاقى جوامع غربى مى گوید: «فقدان حس اخلاقى، دروغ گویى، سستى و بى عدالتى، موجب اختلال اعمال عاطفى و فکرى و بدنى است. در فرانسه این اختلالات شخصیت شدیدتر و فراوان است...» «اعتدال، شرافت، درستى، مسئوولیت، پاکى، تملک نفس، محبت به هم نوع، شهامت، گویى جملات بى معنى و کلماتى است که مورد تمسخر جوانان امروزى است. انسان امروزى به جز جلب لذّت، اصلى براى راه و رسم زندگى نمى شناسد، همه کس اسیر غرور است و مانند خرچنگ در پوسته خود مترصد دریدن هم نوع خویش به سر مى برد.» «هنگامى که انجمن ادبى فرانسه، با طرح سؤالى از دانشمندان خواست نظریات خود را در مورد این سؤال که: «آیا تجدیدِ عهدِ علم و ادب و هنر براى تهذیب مردم سودمند بوده یا زیان رسانیده است؟» «ژان ژاک روسو» در این مسابقه شرکت کرد و برنده جایزه شد. پاسخ وى این بود که: علم و ادب، ظاهر مردم را آراسته مى کند. اما باطن را فاسد مى سازد، طبع را منحرف مى نماید و به دل و دماغ حالت مصنوعى مى دهد، مختصر این که: مردم، عالم و هنرمند مى شوند اما آدم نمى شوند.»(5) این گونه اعترافات که در گفتار دیگران درگذشته و حال بسیار مى توان یافت و همچنین روند جارى اخلاق در جوامع بشرى مدلل مى سازد که بدون اخلاق و تربیت صحیح هیچ دست مایه علمى، فرهنگى و تکنیکى پاسخ گوىِ نیازها و مشکلات انسان نیست و ضرورت بازسازى اخلاقى و احیاى ارزش هاى انسانى، حتى از دید متفکران بیگانه، پوشیده نمانده است. گرچه این دانشمندان راهى را براى احیاى شخصیت اخلاقى انسان ارائه نداده و تنها به طرح مشکل پرداخته اند. در جست وجوىِ حل مشکل خلاصه، مشکل اساسى انسان در عصر ما این است که با خداى خود و در نتیجه با هویت «خویش» بیگانه شده و لذا ارزش هاى معنوى را به دیگر سوى نهاده است و در این جهت میان کشورهاى سرمایه دارى و سوسیالیستى فرقى نیست، چرا که هر دو، در عمل یک خطمشى دارند. هم چنان که حضرت امام(ره) در پیام تاریخى خود به آخرین دبیر حزب کمونیست شوروى سابق یادآور شدند که: «باید به حقیقت رو آورد، مشکل اصلى کشور شما مالکیت و اقتصاد و آزادى نیست. مشکل شما عدم اعتقاد واقعى به خدا است، همان مشکلى که غرب را هم به ابتذال و بن بست کشیده و یا خواهد کشید.»(6) پس از فروپاشىِ نظام مارکسیستى و ورشکستگى کمونیسم، آخرین رئیس جمهورى این کشور نیز بدین نکته اعتراف کرد و ابراز داشت: «بینش ما در قبال مذهب که زمانى در شوروى مورد قبول نبود، تغییر کرده است و ارزش هاى اخلاقى که مذهب با خود همراه دارد مى تواند در تغییر و تحولات شوروى مؤثر باشد...»(7) اما سرانجام سرنوشت محتومى که براى نظام مارکسیستى بود، گریبانش را گرفت و این درس عبرتى است براى کلیه فرهنگ ها و نظام ها که ارزش هاى اخلاقى و معنوى را در کنار تحولات علمى و اجتماعى، دست کم نگیرند! از این جا مى توان نتیجه گرفت که بازگشت به دین و معنویت و طرح ارزش هاى اخلاقى و معنوى به انسان که در مکاتب الهى مطرح شده، نه به شیوه سودگرایانه غرب، یک ضرورت حیاتى و اجتناب ناپذیر است که بالاخره بشریت آن را پذیرا خواهد شد. اخلاق و تربیت اسلامى اخلاق و تربیت اسلامى، با ویژگى و بُعد متعالى خود و به موجب برترى که بر دیگر مکاتب اخلاقى دارد، تضمین کننده سعادت انسان ها در همه عصرها و ره توشه همه ره پویان راه کمال است و فراگیرى علمى و تخلق عملى به آن، یکى از فرایض اولیه در کنار «شرایع و عقاید» به شمار مى آید. از این رو در نظام فرهنگى اسلامى ما ضرورت است به شیوه علمى و منطقى در چارچوب برنامه هاى آموزشى و تربیتى به طور جدى به دانش پژوهان ارائه گردد و در شکل گیرى اخلاقى و تربیتى این نسل، که سازنده تاریخ آینده جامعه اسلامى است، جدیت و اهتمام شود و عملاً مورد عنایت و توجه قرار گیرد تا در تمام ابعاد حیات مادى و معنوى امت ما مؤثر و سرنوشت ساز باشد. رهبر کبیر انقلاب اسلامى و مربى بزرگ، حضرت امام خمینى - قدس سره الشریف - در یکى از پیام هاى جاودانه و تاریخى خود با تأکید بر این مطلب فرموده اند: «ملت عزیز ایران و سایر کشورهاى مستضعف جهان اگر بخواهند از دام شیطنتِ ابرقدرت هاى بزرگ تا آخر نجات پیدا کنند، چاره اى جز اصلاح فرهنگ و استقلال آن ندارند و این میسر نیست جز با دستِ اساتید و معلمان متعهدى که در دبستان ها تا دانشگاه ها راه یافته و با تعلیم و کوشش در رشته هاى مختلف علوم و تربیت صحیح و تهذیب مراکز تربیت و تعلم از عناصر منحرف و کج اندیش، نوباوگان را که ذخائر کشور و مایه امید ملت اند همدوش با تعلیم در همه رشته ها به حسب تعالیم اسلامى تربیت و تهذیب نمایند و علوم اسلامى را که مربى اخلاق و مهذب نفوس است، به دست کارشناسان اسلامى داده تا نوباوگان عزیز را بدین مکتب جامع و روان بخش آشنا و از تعلیمات علمى و عملى برخوردار سازند و به یقین بدانند که اسلام مکتبى است که انسان ها را به گونه اى مى سازد که جز به حق و مبدأ خلق به هیچ مکتبى تسلیم نشوند و تحت تأثیر هیچ قدرتى واقع نگردند...»(8) با توجه بدان چه اشاره شد، در این تألیف سعى بر این است که مباحث تربیت و اخلاق با استناد به منابع و متون اسلامى و مبانىِ علمى به شیوه اى منطقى متناسب با فضاى آموزشى و پرورشى ارائه گردد و در پاره اى موارد به فرازهایى از سخنان ارزشمند حضرت امام خمینى(ره) استشهاد شود، زیرا رهنمودهاى ایشان در زمینه تهذیب نفس و تربیت و اخلاق از عمق جانش جوشیده و نمودار عینى مکتب جاودان اسلام است و از تأثیر شگرف و والایى خاصى برخوردار مى باشد و آن مربى بزرگ بیش از نیم قرن در حوزهاى علمى و قبل و بعد از انقلاب تا واپسین لحظات حیات پربرکتشان درس اخلاق و انسان سازى به همگان آموختند و سیره مبارکه ایشان که الگوى علم و عمل و فضائل انسانى و اسلامى بود، تحولى ژرف در فرهنگ و اخلاق و جان میلیون ها انسان پدید آورد و مى تواند جان هاى نسل دانش پژوه ما را بیش از پیش با معنویت اسلام پیوند زند و به اخلاق و تربیت اسلامى آشنا سازد. سخنى با استادان تربیت و اخلاق نکته اى که تأکید بر آن لازم است این که: طرح مسایل، تنها به صورت آموزشى و تئوریکى، کارساز نبوده و هدف ما نیز تحقیق بحث بدین شکل نیست. بلکه آن چه مایه تأثیر است، تبلور اخلاق و ارزش هاى آن در عینیت و عمل و ارائه الگوهاى زنده مى باشد و از این نظر، نقش مربیان اخلاق و استادان تعلیم و تربیت، حسن سلوک و جذابیت عمل و رفتار آنان مى تواند بیش از هر چیز منشأ اثر باشد. استادان محترم تربیت و اخلاق از این نکته بسیار مهم غفلت نخواهند ورزید. زیرا هدف نهایى این مباحث تحول معنوى و اخلاقى در اندیشه و عمل دانشجویان است که تحقق آن تا حد زیادى به حالت معنوى و شور و احساس استاد بستگى دارد؛ همان حالتى که از معلمان بزرگ اخلاق در حوزه ها سراغ داریم، که در پرتو تقوا و اتصال عارفانه به مبدأ و الهام از سیره صالحان و استمداد از روح پاک اولیاء قابل دسترسى است و این است کلید فتح دل ها و رمز موفقیت در تسخیر جان ها و هدایت و تربیت انسان ها. از این رو به استادان محترم توصیه مى شود با این دید به مسایل نگریسته و با توجه کافى به مباحث و ارائه الگوى عملى شایسته و به کارگیرى شیوه اى روان شناسانه، آن را منتقل کنند و با استفاده از متون دیگر اخلاقى بر غناى مباحث بیفزایند. در پایان، این نکته را هم بیفزاییم که: این کتاب، نخست به عنوان کتاب درسىِ تربیت و اخلاق براى دانشگاه ها تهیه شد و قرار بود مباحث ویژه اخلاق (فلسفه اخلاق) و فضایل و رذایل اخلاقى، جداگانه در بخش دیگرى تدوین گردد ولى از آن جا که واحدهاى درسى تربیت و اخلاق دانشگاه ها به دو واحد تقلیل یافت، بخش دوم تدوین نگردید و آن چه که فراهم آمد (مجموعه حاضر) به دلیل حجم نسبتاً زیاد آن، در ویرایش نهایى تقلیل یافت و متناسب با فضاى آموزشى تلخیص گردیده و قسمت هاى نسبتاً زیادى از متون آیات و روایات حذف و به ترجمه فارسى اکتفا شد و بالاخره توسط سازمان سمت (سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانى دانشگاه ها) چاپ و منتشر و براى تدریس در دانشگاه معرفى شد که خوش بختانه به دلیل استقبال استادان و دانشجویان طى یک سال، چند نوبت تجدید چاپ گردید. با این حال دریغمان آمد که اصل تألیف با متون ارزنده اى که از منابع گرانبهاى اسلامى دارد منتشر نشود. مطالعه این کتاب که محصول مشاوره ها و مذاکره و مطالعات گسترده و بررسى هاى کارشناسانه است مى تواند براى عموم به ویژه نسل جوان سودمند باشد و امید که چنین باد. مؤلفان - تابستان سال 1379 --- 1. مجمع البیان، ج 10، ص 333. 2. تصنیف غررالحکم، ص 234. 3. همان، ص 236. 4. انسان موجود ناشناخته، ترجمه دکتر پرویز دبیرى، ص 285. 5. محمدعلى فروغى، سیر حکمت در اروپا، ج 2، صص 116 - 115. 6. از نامه حضرت امام(ره) به میخائیل گورباچف «صحیفه نور، ج 21، ص 66». 7. کیهان 68/9/11 از یونایتدپرس. 8. صحیفه نور، ج 15، صص 268 - 267." "مقدّمه --- مقدّمه 1- تعاریف الف - تعلیم ب - تربیت ج - اخلاق 2 - رابطه منطقى تعلیم و تربیت و اخلاق تعلیم و تزکیه در قرآن 3 - موضوع تربیت و اخلاق 4 - قلمرو تربیت و اخلاق 5 - جایگاه تربیت و اخلاق در اسلام 6 - نقش تربیت و اخلاق در ساختار شخصیت انسان --- مقدّمه در این مقدمه، نخست به بیان مفاهیم و تعاریف واژه هاى: «تعلیم، تربیت و اخلاق» مى پردازیم تا جایگاه هر یک در مباحث آینده معین و موضوع سخن مشخص باشد. تعلیم، تربیت و اخلاق، سه واژه اند، با سه مفهوم که هر یک را تعریف یا تعاریف خاصى است و هر کدام از آن ها اصول و قوانین مخصوص به خود دارد. این واژگان با وجود رابطه و موارد اشتراک میان آن ها نقاط اختلافى هم دارند. 1- تعاریف الف - تعلیم تعلیم به معناى آموختن، یعنى انتقال معلومات از معلم به متعلم است و در تعریف آن گفته اند: «پرورش نیروى فکرى و بُعد عقلانى انسان» و به تعبیر دقیق تر: «فراهم آوردن زمینه براى رشد و شکوفایى استعدادهاى ذهنى انسان» و یا در مرحله کامل تر: «ایجاد خلاقیت و ابتکار در فکر و نیروى اندیشه انسان». آن گونه که از آیات قرآن برمى آید تعلیم در مورد انسان کاربرد دارد و موهبت ارزش مندى است که خداوند از آغاز خلقت، بدو ارزانى داشته و بعثت پیامبران براى تکمیل و توسعه آن بوده است: «وَ عَلَّم آدَمَ الأسماءَ کُلَّها»(1) «عَلَّمَ الأنسانَ مالَمْ یَعْلَمْ»(2) «و یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الحِکمَةَ»(3) و اما موارد استعمال واژه علم و بیان مراتب و اقسام آن در قرآن و این که جایگاه تعلیم در مقایسه با دو واژه دیگر کجاست؟ بعداً توضیحاتى خواهیم داد. ب - تربیت واژه «تربیت» مصدر باب تفعیل از ماده «ربى یربو»(4) به معناى رشد است و تربیت یعنى رشد دادن. در تعریف تربیت با مفهوم گسترده آن مى توان گفت: «تربیت عبارت است از: رشد دادن و یا فراهم کردن زمینه رشد و شکوفایى استعدادها و به فعلیت رساندن قواى نهفته یک موجود». بنابراین، تربیت به انسان اختصاص ندارد و در مورد هر موجودى که قابلیت رشد داشته باشد، صادق است. هم چنان که هرگاه در مورد انسان به کار برده شود، کلیه ابعاد وجودى وى را نیز شامل مى گردد. از موارد استعمال این واژه در قرآن چنین برمى آید که قرآن از آن، تربیتِ جسمى و مادى را اراده کرده است. از جمله در داستان موسى ابن عمران از زبان فرعون آمده: «قال أَلَمْ نُرَبِّک فِینا وَلیداً و لَبِثْت فِینا مِن عُمُرِکَ سِنین؛(5) آیا ما تو را در کودکى نپروراندیم و در میان ما سال هایى از عمرت را به سر نبردى؟» و اما در خصوص تربیت معنوى و اخلاقى، قرآن کریم از واژه «تزکیه» و مشتقات آن استفاده کرده است. مانند آیه: «قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَکّیها. وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّیهَا»(6) و آیه «ویُزَکِّیهِمْ و یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ والحِکْمَةَ»(7) و.... قابل توجه این که تزکیه در مفهوم لغوى اش به معناى رشد دادن و اصلاح و پاک سازى مى آید، به کارگیرى این واژه در تزکیه نفس، ناظر به پاک سازى آن از رذایل و آراستن آن به فضایل و رشد دادن در جهت صلاح و کمال شایسته اش مى باشد که این معنا در تربیت دینى مورد توجه قرار گرفته است. بدین ترتیب واژه «تزکیه» فراگیرترین واژه اى است که قرآن در مورد تربیت اخلاقى به کار برده، هر چند واژه هاى قرآنى دیگرى چون: «رشد» و «هدایت» و... امثال آن را نیز مى توان به نوعى ناظر به تربیت معنوى و اخلاقى دانست. علاوه بر این، در روایات، از واژه هاى «تهذیب»، «تأدیب»، «تنزیه» و «تطهیر» نیز به منظورتربیت اخلاقى استفاده شده است. به عنوان مثال در سخن پیامبر اکرم(ص) آمده: «اَدَبَّنىِ رَبِّى فَأحْسَنَ تَأدِیبى»(8). و از سخن على(ع) است: «اَلأِشتغالُ بِتَهْذیبِ النَّفسِ اَصْلَح»(9) «نَزِّهوُا اَنْفُسَکُم عَنْ دَنَسِ اللَّذَّاتِ و تَبِعاتِ الشَّهَواتِ»(10) «طَهِّرُوا اَنْفُسَکُم عَنْ دَنَسِ الشَّهَواتِ تُدرِکُوا رَفیعَ الدَّرَجاتِ»(11) که همه این تعبیرات به یک حقیقت که آن پالایش و تزکیه نفس است، اشاره دارد. در عین حال ما در این مباحث بیشتر از واژه «تربیت» با همین مفهوم، به دلیل کثرت استعمال آن در فرهنگ رایج، استفاده خواهیم کرد. گفتنى است که هرگاه واژه «تربیت» به تنهایى استعمال مى شود، منظور مفهوم عام آن است که شامل تعلیم نیز خواهد بود و هرگاه همراه با تعلیم بیاید، (تعلیم و تربیت) مفهوم خاص آن یعنى: بُعدِ «پرورشى» در برابر «آموزش» مدنظر قرار مى گیرد. ج - اخلاق اخلاق جمع «خُلق و خُلُقْ» است. خُلق عبارت است از: «سیماى باطنى و هیئتِ راسخ نفسانى که به موجب آن افعال نیک و بد اختیارى، بدون تکلّف و تأمل از انسان صادر شود.» این حالت بر اثر تعلیم و تربیت و تمرین و ممارست براى نفس پدید مى آید و خصلت و حالت ثابت مى شود بدان گونه که رفتارهاى پسندیده و یا ناپسند، به طور طبیعى و بدون آن که به فکر کردن و سنجیدن نیاز باشد از انسان سر مى زند.(12) 2 - رابطه منطقى تعلیم و تربیت و اخلاق سه عنوان یاد شده با تعاریف و مفاهیمى که دارند از ارتباط نزدیک و تربیت منطقى خاصى برخوردارند. هرگاه مقصود از تعلیم آموختن به مفهوم ساده آن باشد، طبیعى است که آموختن، گام نخستین در پیمایش طریق کمال است و پس از آموختن نوبت به عمل و سازندگى مى رسد و با تکرار و ممارست، ملکه اخلاقى شکل مى گیرد و از همین جاست که برخى فلاسفه چون سقراط و ارسطو اخلاق را دقیقاً بر علم مبتنى دانسته اند (که تحلیل و نقد گفتارشان خواهد آمد) در روایات نیز از رابطه علم و عمل مکرر سخن گفته شده و نقش عمل در شکوفایىِ علم مورد تأکید قرار گرفته است. على(ع) مى فرماید: علم بدون عمل رشد و بالندگى ندارد: «لَنْ یَزْکُوَ العِلْمُ حَتّى یُقارِنَهُ الْعَمَلْ»(13) در توصیه هاى حضرت امام(ره) نیز آمده است: «هم در علم کوشا باشید و هم در عمل و هم در تهذیب نفس. همان طور که علم تنها فایده ندارد، تهذیب کورکورانه فایده ندارد، علم و تهذیب نفس است که انسان را به مقام انسانیت مى رساند.»(14) این از یک سو، از سوى دیگر اگر عمیق تر شد و به حقیقت علم با مفهوم متعالى آن بنگریم، مطلب به گونه اى دیگر است و علم تنها به معناى آموختن نیست، بلکه نورى است که از طریق تصفیه دل و تزکیه نفس در آیینه صافى قلب مى تابد، جلوه اى است عرفانى که به کشف حقایق و رسیدن به «علم الیقین» و «عین الیقین»(15) و «شهود عینى» و گذر از مرز طبیعت و رسیدن به ملکوت جهان و مقام «حق الیقین» مى انجامد.(16) چنین علمى، داراى میدانى گسترده و نامحدود است. همان گونه که قرآن کریم به پیامبراکرم(ص) مى آموزد: «و قُل رَبِّ زِدْنى عِلْماً» و پیامبر اکرم(ص) مى فرماید: «آن کس که به دانش خود عمل کند، خداوند چیزهایى را که نمى داند بدو خواهد آموخت: «مَنْ عَمِلَ بِما عَلِمَ عَلَّمُه اللّهُ مالَمْ یَعْلَمْ»(17) و نیز مى فرماید: «آن کس که چهل روز خود را براى خدا خالص کند، خداوند چشمه هاى حکمت را از قلبش بر زبانش جارى سازد.»(18) و در سخن امام صادق(ع) آمده است: «علم به فراگیرى بسیار نیست، بلکه نورى است که خداوند در قلب هر کس که بخواهد هدایتش کند تجلى مى دهد. پس هرگاه خواهان چنین علمى بودى، نخست حقیقت بندگى را در قلب خویش تحقق بخش و از خداوند بخواه تا تو را فهم و دانایى بخشد.»(19) در چنین نگرشى، علم با بُعد والایى که دارد، مقدمه نیست بلکه هدف و غایت تربیت و شرایع و تکالیف الهى است و جز از طریق تزکیه نفس میسر نمى گردد. حضرت امام(ره) با توجه به این نکته دقیق و با اشاره به آیه کریمه «وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَ الحِکْمَةَ...»(20) بیانى دارد که خلاصه آن چنین است: «تا تزکیه نباشد تعلیم کتاب و حکمت میسور نیست، باید تزکیه بشود نفوس از همه آلودگى ها که بزرگ ترین آلودگى ها عبارت است از آلودگى نفس انسان و هواهاى نفسانیه. تا انسان از حجاب بسیار ظلمانى خود خارج نشود... لیاقت پیدا نمى کند که این نورالهى در قلب او منعکس بشود...»(21) تعلیم و تزکیه در قرآن قرآن کریم آن جا که سخن از تعلیم و تزکیه مى گوید گاه تعلیم را بر تزکیه مقدم مى دارد مانند این آیه، به نقل از گفتار ابراهیم خلیل(ع): «رَبَّنا وَابْعَثْ فِیهِم رَسُولاً مِنْهُم یَتْلوُا عَلَیْهِم آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الحِکْمَةَ و یُزَکِّیهِم...»(22) بارخدایا در میان آن ها از خودشان پیامبرى بفرست تا آیات تو را بر آن ها بخواند و کتاب و حکمت را به آنان بیاموزد و آن ها را تزکیه کند... و گاه تزکیه را قبل از تعلیم مى آورد مانند آیه مبارکه: «هُوَالَّذى بَعَثَ فِى الأُمِّییِنَ رَسُولاً مِنْهُم یَتْلوُا عَلَیْهِم آیاتِهِ و یُزَکِّیهِم و یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکمةَ».(23) اوست خداوندى که در میان مردم درس نخوانده پیامبرى را از خودشان برانگیخت تا آیاتش را بر آن ها فرو خواند و آنان را تزکیه کند و کتاب و حکمت بیاموزد. علامه طباطبایى در توضیح این نکته مى گوید: «در سوره جمعه تزکیه بر تعلیم مقدم آمده، زیرا آن آیه بیانگر تربیت پیامبر اکرم(ص) نسبت به مؤمنان امت است و از این نظر تزکیه در عمل یعنى مراحل انسان سازى مقدم بر تعلیم علوم حقه و معارف الهیه است. واماآیه دیگر، دعاى ابراهیم(ع) را درباره ذریه خود حکایت مى کند و در آن جا تعلیم کتاب و حکمت و معارف الهیه که هدف نهایى است به لحاظ رتبه و اهمیت، مقدم از تزکیه آمده است. به عبارت دیگر: آیه سوره جمعه ترتیب عملى تربیت اسلامى را بیان مى کند که از تزکیه به حکمت راه مى یابد و آیه سوره بقره تقدم رُتبى حکمت را.»(24) 3 - موضوع تربیت و اخلاق هر علمى موضوعى دارد که در آن علم از مسایل مربوط به آن موضوع بحث مى شود. موضوع تربیت و اخلاق، انسان است. انسان از دیدگاه اسلام و مکاتب الهى، داراى دو بُعد جسمانى و روحانى، مادى و معنوى است و هر کدام از این ها گرایش ها و شاخه هایى دارد که هر یک قابل تربیت مى باشد. از هنگامى که کودک به صورت نطفه است تا تولد و دوران رضاع و حضانت تا مرحله دوم کودکى، نوجوانى، جوانى و بزرگ سالى و تا پایان عمر در بُعد جسمانى اش و پرورش احساسات و عواطف، فکر و عقل و ایمان و اخلاق تا حیات مستقل روح بعد از مرگ در بُعد معنوى و روحانى او، همه این ها مشمول تربیت قرار مى گیرد و شناخت این ابعاد براى تربیت ضرورى است و بدون آن نمى توان ادعا کرد تربیت به معناى جامع آن در مورد انسان تحقق پذیرفته است. در عین حال موضوع اصلى بحث ما در این مقال، نفس به معناى جان و روان آدمى است که شخصیت واقعى او را تشکیل مى دهد و حامل ارزش هاى اخلاقى است و تهذیب و تکمیل آن در تربیت لحاظ مى گردد. از این رو شناخت این بُعد، و «معرفةالنفس» در تربیت و اخلاق از اهمیت ویژه اى برخوردار است، زیرا دانش تربیت و اخلاق از حالات نفس و قوا و استعدادها و گرایش هاى اخلاقى و انسانى و چگونگى هدایت و بارورى آن ها سخن مى گوید. با توجه بدان چه گفته شد، آیات و روایات به خودشناسى توصیه مؤکد نموده و آن را کلید خداشناسى و سودمندترین معارف نامیده اند. پیامبراکرم(ص) مى فرماید: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»(25) و على(ع) مى فرماید: «مَعْرِفَةُ النَّفْسِ اَنْفَعُ الْمعارِفِ»(26) که این شناخت منحصر به شناخت حقیقت نفس نیست (27) که براى همگان قابل دسترسى نباشد، بلکه شناخت ابعاد و آثار و لوازم را شامل است، بدین لحاظ معرفةالنفس در مباحث تربیتى و اخلاقى از اهمیت ویژه اى برخوردار است. 4 - قلمرو تربیت و اخلاق تربیت اسلامى - چنان که اشاره شد و تفصیل آن را خواهیم دید - گستره اى فراگیر دارد و تمام ابعاد وجود انسان را در زمینه هاى مادى و معنوى عقلى و عاطفى و اخلاقى و عرفانى، فردى و اجتماعى دربرمى گیرد و اخلاق نیز همان «ملکه نفسانى» است که از دیدگاه اسلام برایمان و تعبد و تسلیم در برابر آفریدگار جهان متکى است و بدین ترتیب جوهره آن یک حقیقت بیش نیست اما در عینیت و عمل جلوه هاى مختلفى دارد و در هر یک از روابط انسان قابل تصور است. انسان همان گونه که فلاسفه گفته اند، داراى چهار نوع رابطه است: رابطه با خدا، با خود، با مردم و با جهان پیرامون خود و در هر یک از این روابط مى توان براى اخلاق و تربیت جایگاهى تصورکرد: الف - مثلاً در رابطه با خدا، اخلاق بندگى، خضوع، خشوع، پرستش، اخلاص و شکرِ منعم، عنوان مى شود که اساس و پایه همه شرائع و فضائل است. ب - در رابطه با خود، آراستگى و اتصاف به فضائل نفسانى مطرح است که بخشى از مباحث اخلاق را تشکیل مى دهد. ج - در رابطه با همنوع، اخلاق اجتماعى، چون: احسان، محبت، عدالت، تواضع، ایثار، نوع دوستى و.... د - در رابطه با جهان پیرامون، (دنیا) نکات ذیل شایان تأمل است: آفاق جهان جلوه گاه آیات خدا است و به انسان درس خداشناسى مى آموزد، دنیا خاستگاه انسان و ظرف تکامل اوست و از این نظر آن را نباید ناچیز انگاشت، دنیا از نظر ارزشى، داراى ابعاد مثبت و منفى است که تربیت اسلامى بیانگر آن است و نمونه آن سخن امام صادق(ع) در مصباح الشریعه مى باشد. برخورد اخلاقى با جانداران، گیاهان و طبیعت را مى توان از نوع رابطه و معامله با جهان برشمرد و هر یک از این چهار نوع رابطه، شاخه هاى فرعى گوناگون دارند که اخلاق در آن ها متصور است: مثلاً، در رابطه با اخلاق اجتماعى، عناوینى چون: اخلاق خانوادگى، اخلاق شهروندى، اخلاق سیاسى، اخلاق نظامى، اخلاق قضایى و... وجود دارد که در منابع اسلامى عنوان شده و در سیره رهبران دین نمونه هاى فراوانى دارد.(28) قابل ذکر است که روابط یاد شده علاوه بر بُعد اخلاقى از ابعاد عبادى و تکلیفى نیز برخوردارند و از یکدیگر تفکیک ناپذیرند. مثلاً تعبد و بندگى، یک تکلیف است که به عنوان شکر منعم، جنبه اخلاقى دارد. احسان واحترام نسبت به والدین یک وظیفه است در عین آن که از بُعد اخلاقى نیز برخوردار است و.... روابط یاد شده در روایتى از امام صادق(ع) با اندک تفاوتى بدین گونه بیان شده است: «اُصُولُ المُعاملاتِ تَقَعُ على اَرْبعَةِ اَوْجُهٍ: مُعامَلةِاللّهِ و مُعامَلةِالنَّفِس و مُعامَلَةِالخَلقِ وَ مُعامَلَةِالدُّنیا وَ کُلُّ وَجْهٍ مِنْها مُنْقَسِمٌ عَلى سَبْعةِ اَرْکانٍ...»(29) اصول رفتارها چهارگونه است: «رفتار با خدا، با خود، با مردم و با دنیا» و سپس براى هر یک از این ها هفت نکته اخلاقى، عرفانى و تربیتى و رفتارى مطرح گردیده که خود یک دوره درس اخلاق است.(30) و تربیت اخلاقى اسلام کلیه این موارد را شامل است. 5 - جایگاه تربیت و اخلاق در اسلام شرافت هر علم به شرافت موضوع آن بستگى دارد، از این رو علم خداشناسى که موضوع آن ذات مقدس واجب الوجود و صفات و افعال او مى باشد، اشرف علوم است. پس از اصول عقاید، دانش تربیت و اخلاق با مفهوم اسلامى اش، از نظر شرافت و جایگاه در صدر علوم و فنون قرار دارد، زیرا موضوع آن روح و نفس انسانى، یعنى «نفخه آسمانى»(31) است که در کالبد خاکى دمیده شده و تکامل و شایستگى آن براى حمل بار امانت الهى عهده دارى مقام «خلیفةاللَّهى»(32) در پرتو اتصاف به «صفات خدایى»(33) و پالایش آن از آلودگى ها میسر است. هرگاه بدین حقیقت بنگریم که خلقت انسان به منظور تکامل و رشد معنوى اوست و هدف از بعثت انبیا به ویژه رسالت خاتم پیامبران(ص) تکمیل فضایل اخلاقى و فراهم کردن تجهیزات این رشد و کمال است، جایگاه تربیت و اخلاق و مقصد نهایىِ آن مبرهن مى گردد. در این دیدگاه، شخصیتِ اخلاقى، عنصر اساسى و جوهره اصلى وجود انسان را تشکیل مى دهد که هدف شرائع و برنامه هاى انسان سازى است، از این رو تربیت اخلاقى درصدرتعالیم و تکالیف دینى و در کنار عقاید و شرائع قرار دارد.(34) و حتى برخى محققان آن را «فقه اکبر» خوانده و برخى طب روحانى نامیده اند و روایات از جایگاه بلند اخلاق و تربیت سخن گفته است. هنگامى که پیامبر اکرم(ص) «مُعاذبن جبل» را جهت ابلاغ رسالت اسلام به یمن اعزام فرمود بدو توصیه کرد: «کتاب خدا را به آنان بیاموز و به اخلاق خجسته تربیتشان کن». «عَلِّمْهُم کِتابَ اللّهِ وأَحْسِنْ اَدَبَهُم عَلىَ الأَخْلاقِ الصَّالِحَةِ».(35) علاوه بر این، فلسفه عقاید و شرایع و آداب و احکام الهى - که همانا رمز تکامل انسان و جاودانگى اوست - جز با تخلق به اخلاق فاضله میسر نیست. کلیه واجبات و مستحبات و توصیه به پرهیز از محرمات و مکروهات به نوعى با تربیت و اخلاق مرتبط است. نماز، روزه، زکات، حج و سایر واجبات، رمز انسان سازى است و اگر از خصلت انسان سازى تهى شدند، فاقد ارزش و فلسفه واقعى خواهند بود. قرآن کریم در بیان فلسفه نماز مى فرماید: «اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهَى عَنِ الفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ.»(36) و نقش نماز را در تزکیه نفس بیان مى کند و از سوى دیگر، ارزش عمل عبادى و قبولى آن را به تقوا و اخلاص و طهارت نفس و اخلاق فاضله وابسته دانسته و مى فرماید: «اِنّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ المُتَّقِین»(37) پیامبر اکرم(ص) فرمود: «به طولانى بودن رکوع و سجود شخص ننگرید، چرا که این عملى است که بدان عادت کرده و از ترک آن متوحش مى گردد، بلکه به راست گویى و امانت دارى او بنگرید»: «لاتَنْظُرُوا اِلى طُولِ رُکُوعِ الرَّجُلِ و سُجوُدِهِ فَاِنَّ ذلِکَ عَمَلٌ اِعْتادَهُ یَسْتَوْحِشُ بِتَرْکِهِ وَ انْظُرُوا اِلى صِدْقِ حَدِیثِهِ وَ أَدائِهِ الأَمانةَ»(38) چنان چه ملاحظه مى کنیم به صدق و امانت - که دو اصل اخلاقى اند - بیش از طول دادن عبادت اهتمام شده است. مفهوم این حدیث این است که نماز و سجود و رکوع باید انسان ساز باشد که ظهورش در اخلاق است. چنان که على(ع) مى فرماید: «کَمْ مِنْ صائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیامِهِ اِلاَّالجُوعُ وَ الظَّمَاءُ َو کَمْ مِنْ قائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیامِهِ اِلاّ السَّهَرُ وَ العَناءُ.»(39) یعنى: بسیارند انسان ها که اهل عبادت و تهجداند اما از تربیت و اخلاق اسلامى به درستى نصیبى ندارند. عبادت اینان فاقد روح و فلسفه است و نیز به گفته آن حضرت(ع) نماز وسیله قرب پرهیزکاران است: «اَلصَّلوةُ قُربانُ کُلِ تَقِىٍّ.»(40) حضرت امام(ره) با تمثیلى در این خصوص مى فرماید: «مَثَل کسى که اصلاح نفس نکرده یا از معاصى اجتناب نکرده، اعمالى کند، مثل کسى است که بذر را در شوره زار کشت کند، البته چنین زراعتى نتیجه مطلوب ندهد.»(41) بدین ترتیب اخلاق و عبادت مکمل یکدیگرند و هر یک در دیگرى مؤثر و از دیگرى متأثر است و این همگونى است که از دین مجموعه اى به هم پیوسته مى سازد که هر یک از اجزاى آن در تکامل انسان نقش آفرین است. و نیز در روایت آمده است: «مؤمن با حسن اخلاق به درجه شب زنده داران و روزه داران مى رسد» و «چیزى در ترازوى عمل سنگین تر از حسن اخلاق نیست» و «بر شما باد به حسن اخلاق، زیرا خلق نیکو بى چون و چرا جایگاهش بهشت است و از خوى بد بپرهیزید که خوى بد به ناچار جایگاهش دوزخ است.» و «محبوب ترین شما نزد خدا کسانى هستند که اخلاقشان نیکوتر و انعطاف پذیرتر و الفت پذیرتر باشند و منفورترین شما نزد خدا کسانى هستند که سخن چینى مى کنند و در میان برادران جدایى مى افکنند و از براى بى گناهان لغزش ها مى تراشند.»(42) به طور خلاصه: متون و منابع اسلامى گواه بر این است که برنامه هاى اخلاقى و تربیتى از عمده ترین برنامه هاى این آیینِ انسان ساز است و اخلاق در معارف اسلامى از رتبه والایى برخوردار مى باشد. حضرت امام(ره) با اشاره به جایگاه اخلاق و تهذیب نفس در اسلام مى فرماید: «مکتب اسلام یک مکتب مادى نیست، بلکه مکتب مادى - معنوى است. اسلام مادیات را در پناه معنویت قبول دارد، معنویات، اخلاق، تهذیب نفس، اسلام براى تهذیب آمده است، براى انسان سازى آمده است، همه مکتب هاى توحیدى براى انسان سازى آمده اند... مقصد اسلام و مقصد همه انبیا این است که انسان درست بشود، اگر انسان تربیت شد همه مسائل حل است...»(43) 6 - نقش تربیت و اخلاق در ساختار شخصیت انسان نقش تربیت، شکوفاسازى شخصیت واقعى انسان و به فعلیت رسانیدن قوا و استعدادهاى نهفته اوست و بدون تربیت و اخلاق، آدمى شخصیت واقعى خود را بازنمى یابد و به حقیقت انسانى و هویت مستقل خویش آگاه نمى گردد و آن چه خارج از این حوزه یافته است «خود» انسانى او نیست. زیرا شرافت انسان به روح ملکوتى اوست و امتیاز او بر سایر حیوانات مرهون ویژگى هاى انسانى وى مى باشد که خاستگاه ارزش هاى معنوى و الهى به شمار مى رود و قواى نباتى و حیوانى در واقع زمینه ساز رشد انسانى و کمال معنوى و ابزارهایى براى رسیدن به درجات بلند و سعادت جاودانى اند. تربیت و اخلاق مى تواند آن روح ملکوتى را به اوج کمال رسانده و در چهره واقعى انسانى به نمایش گذارد، از منزل نفس به منزلت حق و از خودپرستى به حقیقت پرستى سوق دهد. به طور خلاصه: تربیت و اخلاق در ساختار شخصیت انسان نقش تعیین کننده دارد، بدون آن، آدمى به خیر وکمال نمى رسد و به سعادت دنیوى و اخروى دست رسى پیدا نمى کند. احیاى شخصیت انسان و فلاح و رستگارى او به فضایل اخلاقى و سقوط و مسخ و تباهى شخصیت او به رذایل اخلاقى است. «قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَکّیها. وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسّیها؛(44) رستگار شد آن کس که نفس را تزکیه کرد و زیان کار شد آن کس که آن را به تباهى کشید.» حضرت امام(ره) با اشاره به نقش تعالیم دین در انسان سازى و به فعلیت رساندن استعدادهاى بى کران او مى فرماید: «و قرآن کریم که در رأس همه مکاتب و تمام کتب است، حتى سایر کتب الهیه، آمده است که انسان بسازد، انسان بالقوه را انسان بالفعل و موجود بالفعل کند. تمام دعوت انبیاء هم حسب اختلاف مراتبشان، تمام دعوت ها هم براى همین معناست که انسان را انسان کند، انسان بالقوه را انسان بالفعل کند و تمام علوم و تمام عبادات و تمام معارف الهیه و تمام احکام عبادى و همه چیزهایى که هست همه این ها براى این معنى است که انسان ناقص را انسان کامل کند. قرآن کتاب انسان سازى است»(45)" "به طور خلاصه: تربیت و اخلاق با مفهوم دینى و الهى آن، احیاگر شخصیت و هویت انسانى و به اوج رساننده کمالات معنوى اوست. این در حالى است که ماشینیزم و تعلیم و تربیت جدید از انسان موجودى بى روح، و بیگانه با خود ساخته است. انسان را به شئ تبدیل کرده و همانند ابزار با او رفتار مى کند. این حقیقت را حتى از زبان دانشمندان غربى مى شنویم. «اریک فروم» روانشناس و متفکر اجتماعى آمریکایى مى گوید: ما در مغرب زمین به ویژه آمریکا دچار بحران هویت شده ایم. چون در جامعه صنعتى در حقیقت افراد به شئ تبدیل شده و شئ هم فاقد هویت است. به عقیده فروم، تمدن غربى در مسیرى افتاده است که عشق وعلاقه به مادیات یعنى آنچه بى روح است رواج یافته است، و نسبت به حیات انسانى و آثار آن نوعى بى اعتنایى و بى علاقگى پیدا شده است.(46) --- 1. سوره بقره، آیه 31. 2. سوره علق، آیه 5. 3. سوره جمعه، آیه 2. 4. ابن منظور در لسان العرب ذیل ماده «ربى» آورده است: «ربّیته تربیة و تربیته، اى غذوته. قال: و هذا لکل ما ینمى کالولد و الزرع و نحوه». او را تربیت کردم یعنى تغذیه نمودم، و این براى هر چیزى است که قابل رشد باشد مانند کودک، زراعت و امثال آن. 5. سوره شعراء، آیه 18. 6. سوره شمس، آیات 10 - 9. 7. سوره جمعه، آیه 2؛ «ذلکم ازکى لکم و اطهر» سوره بقره، آیه 232: «من تزکى فانما یتزکى لنفسه» سوره فاطر، آیه 18. 8. مجمع البیان، ج 10، ص 333 و عوارف المعارف. 9. تصنیف غرر، ص 239. 10. همان، 240. 11. همان، 240. 12. توضیح بیشتر تعریف و حقیقت اخلاق و «ملکه اخلاقى» و چگونگى شکل گیرى آن همراه با عناوین دیگر چون «تعریف علم اخلاق»، «فلسفه اخلاق» و... در بخش دوم کتاب خواهد آمد. 13. تصنیف غرر، ص 61. 14. صحیفه نور، ج 18، ص 265. 15. «کلا لو تعلمون علم الیقین. لترون الجحیم. ثم لترونها عین الیقین» تکاثر، 7 - 5. 16. وکذلک نرى ابراهیم ملکوت السماوات و الارض لیکون من الموقنین. انعام، 75. 17. جامع السعادات، ج 1، ص 12. 18. من اخلص للّه اربعین یوما فجّراللّه ینابیع الحکمه من قلبه على لسانه. سفینةالبحار، ماده خلص. 19. قال الصادق(ع) لعنوان البصرى فى حدیث «لیس العلم بکثرة التعلم و انما هو نور یقذفه اللّه فى قلب من یرید ان یهدیه فاذا اردت العلم فاطلب اولا فى نفسک حقیقة العبودیة و اطلب العلم باستعماله و استفهم اللّه یفهمک»، بحارالانوار، ج 1، ص 225. حافظ گوید: تا نگردى آشنا زین پرده رازى نشنوى گوش نامحرم نباشد جاى پیغام سروش. 20. سوره جمعه، آیه 2. 21. پیام ها و سخنرانى هاى امام خمینى(ره) در سال 1360، صص 167 - 166. 22. سوره بقره، آیه 129. 23. سوره جمعه، آیه 2. 24. المیزان، ج 19، ص 265. 25. سفینةالبحار ماده نفس. در تصنیف غررالحکم ص 232، این حدیث از على(ع) بدین گونه نقل شده «من عرف نفسه عرف ربه». 26. تصنیف غرر، ص 232. 27. و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربى و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا (اسراء، آیه 85) هر چند مفسران بحث فراوان دارند که مقصود از روح چیست؟ اما بر اساس روایات و گفته مفسران یکى از مصادیق آن روح انسانى است که از عالم امر مى باشد و حقیقت آن ناشناخته است. ر.ک: المیزان، ج 13، ص 195 به بعد. 28. شرح هر یک از این ابعاد در خلال مباحث بعد خواهد آمد. 29. مصباح الشریعه، صص 6 - 5. 30. «اما اصول معاملةاللّه تعالى فسبعة اشیاء: اداء حقه، و حفظ حده، و شکر عطائه، والرضا بقضائه، والصبر عن بلائه، و تعظیم حرمته والشوق الیه. و اصول معاملة النفس سبعة: الخوف و الجهد و حمل الاذى و الریاضه و طلب الصدق و الاخلاص و اخراجها من محبوبها و ربطها فى الفقر. و اصول معاملة الخلق سبعة: الحلم و العفو و التواضع و السخاء و الشفقة و النصح و العدل و الانصاف. و اصول معاملة الدنیا سبعة: الرضا بالدون، والایثار بالموجود و ترک طلب المفقود و بغض الکثرة و اختیار الزهد و معرفة آفاتها و رفض شهواتها مع رفض الریاسه. فاذا حصلت هذه لخصال فى نفس واحده فهو من خاصةاللّه و عباده المقربین و اولیائه حقا» مصباح الشریعه، صص 6 و 5). 31. «فاذا سویته و نفخت فیه من روحى» حج / 29. 32. «انى جاعل فى الارض خلیفة» بقره / 20. 33. «لیتخلقوا باخلاق خالِقهم...» امام صادق(ع). بحارالانوار، ج 68، ص 423. 34. اشاره به حدیث: «انما العلم ثلاثة: آیة محکمة و فریضة عادلة و سنة قائمة» اصول کافى، ج 1 ص 32. 35. تحف العقول، ص 25. 36. سوره عنکبوت، آیه 45. 37. سوره مائده، آیه 27. 38. سفینةالبحار، ماده خلق، ص 410. 39. نهج البلاغه، حکمت 145، ص 386. 40. همان، حکمت 136، ص 386. 41. چهل حدیث، ص 200. 42. ترجمه چهار روایت از پیامبر اکرم(ص) به نقل از مجمع البیان، ج 10، ص 333. 43. صحیفه نور، ج 7، ص 16. 44. سوره الشمس، آیات 10 - 9. 45. صحیفه نور، ج 1، ص 234. 46. غربت غرب، ص 11." "فصل اوّل: انسان شناسى و حقیقت تربیت --- انسان شناسى و حقیقت تربیت 1- انسان شناسى خودشناسى خودفراموشى خودفراموشى و بحران هویت قواى نفس و گرایش هاى آن قرآن و جلوه هاى نفس انسان در دو سیر متضاد قوس نزول و قوس صعود 2- حقیقت تربیت دیدگاه ها 3- انسان و تربیت پذیرى اختلاف استعدادها --- انسان شناسى و حقیقت تربیت سخن گفتن از تربیت و اخلاق بدون انسان شناسى و توجه به ابعاد وجودى و استعدادهاى فطرى و قابلیت هاى ذاتى انسان، ناقص و بیهوده است. شناخت انسان نیز از جهان شناسى و نوع تفکر فلسفى نسبت به مبدأ و مقصد آفرینش، تفکیک ناپذیر است. بدیهى است که منطق الهى و مکتب مادى با دو تفکر متغایر و برداشتى که از جهان و انسان و هدف و آرمان حیات و مفهوم کمال و خیر و سعادت دارند به مسئله مى نگرند، از این رو اعتلا یا انحطاط انسان ها را از نظر اخلاقى، مى بایست در ریشه هاى فلسفى و اعتقادى آنان جست وجو کرد. 1- انسان شناسى چنان که گفتیم، موضوع تربیت و اخلاق، «نفس انسانى است از آن جهت که مبدأ نیک و بد اعمال است.»(1) و تا موضوع شناخته نشود، آثار و احکام و مسایل آن شناخته نخواهدشد. به همین دلیل است که دانشمندان اخلاق و تربیت، فصلى را به بحث از معرفةالنفس اختصاص داده و در آن به بررسى ابعاد وجود انسان و استعدادها و گرایش هاى او مى پردازند. درگذشته نیز دانشمندان اخلاق علاوه بر این بحثى را به بررسى و اثبات حقیقت نفس یعنى روح و روان اختصاص مى دادند و در آن موضوعاتى از قبیل «تجرد نفس»، «بقاى نفس» و قواى مختلف آن را مطرح مى ساختند،(2) که بى ارتباط به بحث نبود. اما از آن جا که طرح آن مباحث در خور این مجال نیست، تنها به نحو اجمال یادآور مى شویم که انسان مرکّب است از جسم و روح و به تعبیر فلسفى «نفس ناطقه». جسم مشمول قوانین و حالات ویژه مادى است و دائماً در حال تغییر و تبدیل و به گفته زیست شناسان هر چند سال یک بار سلول هایش عوض مى شود، اما روح جوهرى غیرمادى است، با قوانین خاص خود و به تعبیر فلاسفه «جوهرى است بسیط و مستقل از بدن و هیچ گاه از خود غافل نیست.»(3) و على رغم تغییرات مستمر بدن، روح «وحدت» خود را حفظ مى کند هر چند حرکت و استکمال دارد و در عین استقلال، شدت ارتباط او با جسم به گونه اى است که نمى توان آن دو را تفکیک کرد، تا بدان جا که بر یکدیگر مؤثر و از یکدیگر متأثرند و نیز مکمل یکدیگرند، اما حالات آن دو بر حسب ذات و استعداد متفاوت است؛ مثلاً حیات و مرگ، سلامت و بیمارى، قوت و ضعف و سایر حالات جسم و روح، کاملاً تفاوت دارد: یکى مادى است و دیگرى مجرد، یکى محسوس است و دیگرى معقول، روح از «عالم امر» است که بر بدن خاکى (در عالم خلق) افاضه شده تا آن را به استخدام گرفته و بدان وسیله در استکمال خود بکوشد. به طور خلاصه: انسان با بدن خاکى روح خدایى را حمل مى کند همان گونه که قرآن درباره خلقت انسان مى گوید: «ثُمَّ سَوَّاهُ و نَفَخَ فِیهِ مِنْ روُحِه».(4) به بیان على(ع) انسان جهان کوچکى است که جهان بزرگ را در درون دارد: «اَتَزْعَمُ اَنَّکَ جِرْمٌ صَغیر وَفیِکَ انْطَوَى الْعالَمُ الأکبَر»(5). خودشناسى در روایات اسلامى به شناخت نفس توصیه فراوان شده و آن را سودمندترین معارف، طریق خداشناسى، نشانه کمال عقل، بالاترین حکمت و نردبان صعود خوانده اند و جهل به خویش را بدترین نوع جهل، خودفراموشى، خدافراموشى، گمراهى، تباهى و نادانى نسبت به همه چیز دانسته اند. على(ع) مى فرماید: «اَفْضَلُ الحِکْمَةِ مَعْرِفَةُ الأِنسانِ نَفْسَهُ؛(6) بالاترین حکمت، خودشناسى انسان است.» و نیز: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فَقَد اِنْتَهى اِلى غایَةِ کُلِّ مَعْرِفَةٍ وَ عِلْمٍ؛(7) هرکس خود را شناخت به بالاترین قله علم و معرفت دست یافته است.» و نیز: «عَجِبْتُ لِمَنْ یجْهَل نَفْسَهُ کَیْفَ یَعْرِف رَبَّه؛(8) درشگفتم، آن کس که جاهل به نفس خویش است چگونه خدایش را مى شناسد؟» و: «مَنْ لَمْ یَعْرِفْ نَفْسَهُ بَعُدَ عَنْ سَبیلِ النِّجاةِ و خَبَطَ فِى الضَّلالِ وَ الْجَهالاتَ؛(9) آن کس که خود را نشناسد از راه رستگارى دورافتاده و در گمراهى و نادانى ها سرگردان شده است.» خودفراموشى بسیارى از مکاتب تربیتى دیگر، فاقد این ویژگى اند، چرا که خودِ واقعى انسان را نادیده گرفته و یا اساساً آن را نیافته اند و براى ایمان به خدا نیز معمولاً نقشى قائل نیستند و دلیل ناکامى این مکاتب را در وادى تربیت و اخلاق در این نکته باید کاوید. علم گرایىِ بشرِ امروزى و غرق شدن در طبیعت و استخدام علم و تکنیک در رفاه و لذت و استثمار و تکاثر و درنتیجه شیوع فساد اخلاق، تبعیض و بى عدالتى، که محصول رایج جهان، به ویژه کشورهاى صنعتى پیشرفته است، ریشه در همین خودفراموشى و خدافراموشى دارد که اوّلى نیز نتیجه دومى است: (نَسُوااللَّهَ فَأَنْساهُمْ أنْفُسَهُمْ)(10) این نکته کم و بیش در افکار و اندیشه هاى غربى نیز منعکس است و اعترافات بسیارى در این خصوص وجود دارد. دکتر الکسیس کارل مى گوید: «در حقیقت مقدم بر همه چیز باید به انسان پرداخت که با انحطاط او زیبایىِ تمدن و حتى عظمت ستارگان از میان مى رود.»(11) «اگر گالیله و نیوتون و لاوازیه نیروى فکرى خود را صرف مطالعه روى بدن و روان آدمى کرده بودند، شاید نماى دنیاى ما با امروز فرق زیادى داشت. مردان علم و رهروان طریق دانش از پیش نمى دانند به کجا کشیده مى شوند و چه نتیجه به دست مى آورند.»(12) خودفراموشى و فرار از ارزش هاى واقعى، نه تنها انسان را به سقوط و ابتذال مى کشاند بلکه او را نسبت به حقوق و ارزش دیگران بى اعتنا مى سازد. وقتى انسان، پستى را براى خود مى پسندد دلیل ندارد براى دیگران ارزشى قایل باشد. امام هادى(ع) مى فرماید: «مَنْ هانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ فَلاتَأْ مَنْ شَرَّهُ؛(13) آن کس که نفس او برایش بى ارزش است از شر او درامان مباش.» پایمال شدن حقوق بشر در جهان کنونى را در این نکته باید جست وجو کرد. و نیز به گفته على(ع): آن کس که با خود، غش و دغل کند ناصح و خیرخواه دیگرى نخواهد بود: «مَنْ غَشَّ نَفْسَهُ لَمْ یَنْصَحْ غَیْرَهُ».(14) بارى، همان گونه که امیرالمؤمنین(ع) مى فرماید: اگر کسى به کرامت نفس خویش باور داشته باشد آن را با گناه خوار و خفیف نمى کند: «مَنْ کَرُمَتْ عَلَیهِ نَفْسُهُ لَمْ یُهِنْها بِالمَعْصِیَةِ»(15) آن چه مایه شگفتى است این که کاوش گران در جهان معاصر تا اعماق آسمان و زمین و کرات و ذرات براى کشف اسرار طبیعت به پیش مى روند اما از خویش غافل مانده و کمتر هستند دانشمندانى که در تکاپوى یافتن گوهر والاى انسانى باشند.(16) على(ع) مى فرماید: «عَجِبْتُ لِمَنْ یُنْشِدُ ضالَّتَهُ وَ قَد اَضَلَّ نَفْسَهُ لایُطلُبُها؛(17) در شگفتم از آن کس که در تکاپوى یافتن گمشده خویش است اما خود را گم کرده و در جست وجوىِ آن نیست.» حضرت امام(ره) با اشاره به تفکرات عصر حاضر و هضم شدن انسان در تکنولوژى و صنعت مى فرماید: «در دنیایى که گفته مى شود، دنیاى صنعت است رهبران فکرى مى خواهند جامعه بشرى را نظیر یک کارخانه بزرگ اداره کنند. در حالى که جامعه بشرى از انسان ها تشکیل شده است که داراى بُعد معنوى و عرفانى است.»(18) استاد شهید مطهرى مى گوید: «آگاهان جهان، عیب اساسى که بر فرهنگ و تمدن غربى گرفته اند این است که این فرهنگ، فرهنگِ جهان آگاهى و خودفراموشى است. انسان در این فرهنگ به جهان آگاهى مى گراید و هرچه بیشتر به جهان آگاهى گراید بیشتر خویشتن را از یاد مى برد، راز اصلى سقوط انسانیت در غرب همین جاست.»(19) این نوع داورى را در گفته غربى ها نیز مى توان مشاهده کرد. یکى از اندیشمندان مى گوید: «... در تحلیل نهایى، تمام فلسفه هاى مادى بشر را تنها ماده مى شمارند و هیچ گونه امتیاز خاصى در ذات وهستى مایه وعنصر اساسى تشکیل دهنده او قایل نیستند. درچنین بینشى که تمام ارزش هاى مطلق انسانى به تجلیات و فرآورده هاى مادى تنزل مى یابد، انسان خداى تمدن مادى در غایت فلسفى خود، خدایى بى امتیاز، فاقد شرافت و تعالى ذات است، خود جزیى از ماده است و مانند هر ماده دیگرى مى تواند وسیله قرار گیرد.»(20) خودفراموشى و بحران هویت غفلت از خویشتن زیان هاى فردى و اجتماعى دیگرى نیز به بار مى آورد، از جمله این که: اعتماد به نفس را از انسان مى گیرد و او را دست بسته تسلیم اراده دیگران مى کند. و همان گونه که حضرت امام(ره) در گفته ها و نوشته هاى خود بر این مطلب تأکید فرموده اند؛ قدرت هاى سلطه جو و استعمارگر همواره بر آن بوده و هستند که اعتماد به نفس را از ملل زیر سلطه، سلب کنند تا بتوانند با برده ساختن و طفیلى بار آوردن آنان، بدون مقاومت، سرمایه هاى مادى و معنوى آن ها را غارت کنند. «این خطر بزرگى است براى یک انسان که خویشتن را قبول نداشته باشد و تنها اجنبى را قبول داشته باشد و جاى او یک کس دیگر نشسته باشد و به اصطلاح او را شست وشوىِ مغزى داده باشند.»(21) «استعمارگران که مى خواهند همه چیز ما را ببرند، نمى گذارند در دانشگاه هاى دینى و علمى ما آدم تربیت شود. از آدم مى ترسند. اگر یک آدم در مملکتى پیدا شد مزاحم آنان مى شود و منافع آنان را به خطر مى اندازد.»(22) و نیز در وصیت نامه سیاسى - الهى خود با اشاره به سیستم تعلیم و تربیت پیشین تأکیدمى کنند که: «اگر دانشگاه ها و مراکز تعلیم و تربیت دیگر با برنامه هاى اسلامى و ملى در راه منافع کشور به تعلیم و تربیت و تهذیب و تربیت کودکان و نوجوانان جریان داشت، هرگز میهن اسلامى ما در حلقوم انگلستان و از آن پس آمریکا و شوروى فرو نمى رفت.» قواى نفس و گرایش هاى آن از آن جا که فرآیندِ تربیت اسلامى، به فعلیت رسانیدن قوا و استعدادها در جهتِ ارزش هاى والاى انسانى است و تفکیک این ارزش ها از آن چه به بُعد مادى مرتبط مى گردد، ضرورى است، لذا لازم مى نماید که ابعاد وجود انسان و قوا و استعدادهاى مختلف او مورد توجه قرار گیرد و چگونگى هدایت، تعدیل و بهره گیرى از آن ها در جهت اهدافِ تربیت به بحث نهاده شود. امروزه کارشناسان تربیتى انسان را از سه زاویه «جسم و مغز و قلب» مورد مطالعه قرار مى دهند که استعدادهاى گوناگون بشر در زمینه هاى جسمى و عقلى و عاطفى از این سه سرچشمه مى گیرد. به نظر مى رسد که این تقسیم از سایر تقسیمات واقع بینانه تر است، زیرا «قلب» را به عنوان منشأ عواطف و احساسات لحاظ کرده که با مفهوم عام و گسترده آن، شامل مسایل معنوى و عواطف متعالى و ایمانى است و در بحث ابعاد تربیت به تشریح آن خواهیم پرداخت. درگذشته، فلاسفه و علماى اخلاق، براى انسان سه قوه اصلى برمى شمردند و آن ها را منشأ تمام فعالیت هاى جسمى و روانى او مى دانستند و هدایت و کنترل این قوا را تربیت و تهذیب نفس مى خواندند و اعتدال آن ها را «مَلَکه اخلاقى» مى نامیدند. قواى سه گانه عبارتند از: «عاقله، شهویه، غضبیه» حکما و دانشمندان درباره این سه و آثار وخواص آن ها تفسیرها و تشبیهات مختلفى دارند. خواجه نصیرالدین طوسى مى گوید: «یکى قوه ادراکِ معقولات و تمییز میان مصالح و مفاسد افعال است که آن را «قوه نطق» مى خوانیم و دیگر «قوه شهوى» که مبدأ جذب منافع و طلب ملاذّ از مَآکل و مشارب و مناکح است و سوم «قوه غضبى» که مبدأ مضارّ و اقدام بر اهوال و شوق تسلط و ترفع شود.»(23) برخى دانشمندان از این سه قوه به عنوان «مَلَکى، سَبُعى و بهیمى» یاد کرده اند و برخى قوه دیگرى را بر این ها افزوده و آن را «قوه شیطانى» نامیده اند که منشأ مکر و نیرنگ و اعمال شیطانى مى باشد؛ و این هنگامى است که عقل در خدمت نفس اماره درآید و استعداد خود را در مقاصد شیطانى به کارگیرد. برخى از «قوه عامله» نیز نام برده اند که عامل حرکت و فعالیت آدمى است. و نیز حکما و دانشمندان اخلاق در کیفیت انعطاف پذیرى این قوا تعبیرات مختلفى دارند، خواجه از افلاطون نقل مى کند که «قوه سَبُعى» را به طلا تشبیه کرده که زودتر انعطاف مى پذیرد و «قوه شهویه» را به آهن که به دشوارى قابل انعطاف است و از این رو آن را پست ترین قوا خوانده اند. در میان فلاسفه، اختلاف است که انسان داراى یک نفس است با قواى مختلف و یا چند نفس با چند گرایش اکثر فلاسفه برآنند که نفس در عین وحدت داراى مراتب و درجات مختلف است. حکیم سبزوارى مى گوید: نفس در عین وحدت، کانون همه قواى انسانى است: «وَالْنَفْسُ فِى وَحْدَتِها کُلُّ القُوى ». نکته دیگر این که: قوه شهویه نخستین قوه اى است که در وجود انسان حتى قبل از ولادت و هنگامى که کودک در رحم مادر است با نیروى جذب غذا - که یکى از فعالیت هاى این قوه است - ظهور مى کند و در هر مقطعى از حیات به نوعى جلوه و بروز دارد: مانند تمایل به غذا، علاقه به بازى، گرایش جنسى، حب مال، حب جاه، تجمل خواهى و.... از آن پس نیروى غضب ظاهر مى شود و آن هنگامى است که فرد با ناملایمى مواجه مى گردد و واکنش دفاعى نشان مى دهد. این دو قوه تا پایان عمر به فعالیت خود ادامه مى دهند، اما نیروى تفکر در دوران کودکى خام و بالقوه است و به تدریج رو به فعالیت و رشد مى نهد تا برسد به سن تمییز و بلوغ که قدرت تشخیص بالا مى رود و تکلیف و مسئوولیت پذیرى مى آید و این نخستین مرحله تکامل عقل است و کمال و رشد نیروى تفکر معمولاً مرز چهل سالگى است و همچنان رشد تا دوران پیرى ادامه دارد و گاه مى شود که همراه با ضعف قواى جسمانى و فرسودگى مغز که ابزار تفکر و تعقل است، قوه فکریه رو به افول مى نهد و حتى به جایى مى رسد که انسان هرچه مى دانسته از یاد مى برد و حالت کودکانه پیدا مى کند.(24) به گفته یکى از محققین: «البته آن چه انسان از یاد مى برد، دانش هاى معمولى و صناعى است. اما آن چه مربوط به معارف الهیه است و در نفس رسوب کرده و صورت اخیر نفس شده به بقاى نفس باقى است و در جهان بازپسین با آن علوم و معارف محشور مى گردد.» قرآن و جلوه هاى نفس قرآن کریم درباره انسان به طور گسترده اى سخن گفته و ویژگى هاى نفس را تشریح کرده است و در آیات بسیارى تحت عناوین: «انسان، نفس، روح، قلب و عقل و...» به تبیین ویژگى هاى حیات جسمى و روحى، مادى و معنوى، عقلى و عاطفى، این موجود شگفت آفرینش مى پردازد که تجزیه و تحلیل آن مباحث مطالب اساسى و ارزشمندى را در زمینه انسان شناسى ارائه مى کند و پرده از اسرار پیچیده وجود انسان برمى دارد که در این جا مجال تفصیل آن نیست و اینک در مقام بحث از نفس و مراتب و درجات و جلوه هاى آن، به طور خلاصه، مى توان گفت: انسان موجودى است، «جسمانى - روحانى» و به اقتضاى هر یک از این دو، داراى نوعى زندگى «مادى و معنوى» است. در زندگى مادى با همه جانداران مشارکت دارد و قرآن این نوع زندگى را «حیات دنیا» یعنى زندگى پست خوانده که ظاهربینان و غفلت پیشه گان تنها از آن آگاهى دارند و بدان مى اندیشند. «یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الحَیوةِ الدُّنیا وَ هُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غافِلُون».(25) اما درک زندگى روحانى و برتر که قرآن آن را «حیات طیّبه» نامیده و هدف نهایى است، براى همگان قابل وصول نیست و دریافت آن ویژه مؤمنان نیکوکار و ره یافتگان به جهان انسانیت است. «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ اَو اُنْثى و هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَوةً طَیِّبَةً...»(26) قرآن با مقایسه میان این دو زندگى، یکى را بازیچه و سرگرمى زودگذر خوانده که مقدمه است و دیگرى را حیات واقعى و پایدار که هدف نهایى است. «وَ ما هذِهِ الْحَیوةُ الدُّنیا اِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ و اِنَّ الدَّارَ الاخِرَةَ لَهِىَ الْحَیَوَانُ لَوْکانُوا یَعْلَمُون»(27) با توجه به این دو نوع حیات، آدمى داراى دو چهره نفسانى است: یکى نفس در مرتبه نازل آن یعنى خود طبیعى که منشأ غرائز حیوانى و «شهوت و غضب» و عامل جلب لذت و دفع مضرت است و وجود آن هر چند براى تأمین حیات مادى ضرورى مى باشد و تربیت اسلامى آن را هدایت و کنترل مى کند، اما هرگاه از مسیر صحیح خارج شود، انسان را به کفر، ظلم، جهل، طغیان، حرص، حسد، بخل، نیرنگ، تکاثر و سایر خصال ذمیمه خواهد کشید که در آیات بسیارى از قرآن بدان اشاره شده است.(28) قرآن از این حالت نفسانى باعنوان «نفس امّاره» سخن مى گوید: «اِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ»(29) چهره دیگر نفس، همان لطیفه ربانى و بارقه الهى است که از آن به «خود عالى» نیز مى توان تعبیر کرد ومنشأ گرایش هایى چون خداجویى، آرمان خواهىِ متعالى، عرفان، اخلاق، عدل، احسان وایثار و سایرفضایل مى گردد و این است فصل ممیز انسان از سایر جانداران. قرآن از ویژگى هاى این چهره در مواردى سخن مى گوید که عناوین کلى آن را مى توان به لحاظ حالات مختلف نفس، در واژه هایى چون «ملهمه، مطمئنه و لوامه» و امثال آن هایافت: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها. فَألهَمهَا فُجُورَها و تَقْواها...»(30) «یا اَیَّتُهَا النَّفْسُ المُطمَئنّةُ. ارْجِعِى اِلى رِبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً»(31) «لا اُقْسِمُ بِیَوْمِ القِیامَةِ. وَ لا اُقسِمُ بِالنَّفْسِ الَّلوّامَةِ»(32) آیه نخستین از ارتباط نفس با خدا در بُعدِ «الهام پذیرى» و شناخت فطرى تشخیص خیر و شر سخن مى گوید که زمینه ساز تحصیل فضیلت و تقوا است و آیه دوم بازگوکننده طمأنینه نفس و تسلیم و رضا است، که درنتیجه قرب الهى و حرکت مشتاقانه انسان به سوى حق دست مى دهد و تعبیر «اِرْجِعى اِلى رَبِّکِ» در این جا، شایان تأمل است، زیرا نفس را به خدا منتسب دانسته که این کمال نهایىِ اوست و مى توان این آیه را ناظر به بُعد قلبى دانست. و آیه سوم، از محکمه وجدان با عنوان «لوامه» سخن مى گوید که انسان را هنگام ارتکاب معصیت، مورد نکوهش قرار مى دهدو برخى آن را از جلوه هاى وجدان اخلاقى دانسته و روان شناسان آن را «من برتر» نامیده اند. فیض کاشانى این سه (ملهمه، لوامه، مطمئنه) را از جلوه هاى «نفس ربّانى» دانسته است.(33) رمز پیچیدگى وجود انسان و راز تربیت و اخلاق را در همین گرایش هاى گوناگون باید جست وجو کرد که وى را همواره بر سر دو راهى ها قرار مى دهد. انسان در دو سیر متضاد با توجه بدان چه از انسان و گرایش هاى مختلف و متضاد او به اختصار دیدیم و دو راهى ها که پیش روى اوست الزامى بودن تربیت اخلاقى بیشتر ملموس مى گردد. فطرت اخلاقى و عقل و دین از یک سو انسان را به سرنوشت سعادت فرامى خوانند و شهوت و غضب و جهل و مکر، از سوى دیگر به شقاوت مى کشانند. این کشاکش از روز نخست در نسل آدم وجود داشته و فلسفه اختیار و انتخاب و تکلیف در این دو راهى نهفته است، دو راهى ایمان و کفر و شکر وناسپاسى و بالاخره سعادت و شقاوت. قرآن کریم با اشاره به استعداد دوگانه انسان در این طریق مى فرماید: «ما انسان را از نطفه اى مختلط آفریدیم تا او را بیازماییم سپس وى را شنوا و بینا ساختیم، راه را بدو نشان دادیم خواه سپاس گوید یا ناسپاسى کند.»(34) این دو راهى تصادفى یا اجبارى و خارج از حوزه اختیار و انتخاب انسان نیست. هر چه هست از درون خود او مایه مى گیرد و هم اوست که باید در پرتو هدایت عقل و شرع راه سعادت و شقاوت را تمى یز داده و آن گاه با اراده و اختیار یکى را برگزیند. على(ع) مى فرماید: داروى تو در تو است و نمى دانى و درد تو نیز از تو است و نمى نگرى. «دَوائُکَ فِیکَ و ماتَشْعُرُ وَ دَائُکَ مِنکَ و ماتُبْصِرُ»(35) حضرت امام(ره) مى فرماید: «انسان اعجوبه اى است داراى دو نشأه و دو عالم، نشأه ظاهره مُلکیه و دنیویه که آن بدن او است و نشأه باطنه غیبیه ملکوتیه که از عالم دیگر است و نفس او که از عالم غیب و ملکوت است داراى مقامات و درجاتى است و از براى هر یک از مقامات و درجات آن جنودى است روحانى و عقلانى که آن را جذب به ملکوت اعلى مى کنند و جنودى است شیطانى و جهلانى که آن را جذب به ملکوت سُفلى و دعوت به شقاوت مى کنند و همیشه بین این دو لشکر جدال و نزاع است و انسان میدان جنگ این دو طایفه است. اگر جنود رحمانى غالب شد انسان از اهل سعادت و رحمت است و در سلک ملائکه منخرط و در زمره انبیا و اولیا و صالحین محشور است و اگر جنود شیطانى و لشکر جهل غالب آمد انسان از اهل شقاوت و غضب است و در زمره شیاطین و کفار و محرومین محشور است.»(36) قوس نزول و قوس صعود از جریان سیر و حرکت انسان، برخى فلاسفه و اهل معرفت به «قوس صعود و نزول» تعبیر کرده اند: اگر سیر و حرکت انسان را که از خدا آغاز و به خدا مى انجامد و آیه «اِنّالِلّه و اِنّااِلیَهِ راجِعون» بیانگر آن است، به دایره اى تشبیه کنیم،(37) یکى از دو نیم دایره، «قوس نزول» است و دیگرى «قوس صعود». نزول، فرو آمدن به جهان خاک است و صعود بالا رفتن به سوى همان نقطه اى که حرکت از آن جا آغاز شده است. دنیا که محل هبوط و نزول انسان است، آمیزه اى است از مادیت و معنویت، خداجویى و شیطان گرایى، عقل و دین و شهوت و غضب و عرصه آزمایش و پیکار انسان در همین مرحله است، تا نبرد به پیروزى کدام یک از دو نیروى نهفته در تن و جان بیآنجامد. ره توشه انسان در سیر صعودى باید از همین منزل برگرفته شود. پیروزى در این جنگ، به مجاهده و تلاش پى گیر نیاز دارد. دوجاذبه است: یکى مادیت و دیگرى معنویت که انسان را به سوى خود مى کشاند و تا انسان از جاذبه مادیت دامن نکشد و خویشتن را به عالم جان نرساند راه معنویت و صراط مستقیم الهى را نتواند پیمود. به بیان حضرت امام(ره): «بدبختى هر انسان تعلق به مادیات است. توجه و تعلق نفس به مادیات انسان را از کاروان انسان ها باز مى دارد و بیرون رفتن از تعلقات مادى و توجه به خداى تبارک و تعالى انسان را به مقام انسانیت مى رساند.»(38) 2- حقیقت تربیت چنان که گفتیم شناخت تربیت اسلامى متفرع بر شناخت انسان و استعدادها و ابعاد وجودى اوست و شناخت انسان نیز موکول به شناخت رابطه او با خدا و جهان هستى است. در چنین حالتى است که حقیقت تربیت قابل درک است، لذا در یک نگرش اجمالى به مبانى اندیشه اسلامى و اصول پذیرفته شده آن درباره انسان و سیر تکاملى او، به چند نکته بنیادین باید توجه داشت:" "الف - خداوند در قرآن کریم فلسفه آفرینش انسان را بندگى و تقرب به خدا خوانده و مى فرماید: جن و انس را جز براى پرستش نیافریدم: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الأِنسَ اِلّالِیَعْبُدوُن»(39) ب - و مقصدِ حرکت او را رجوع الى الله دانسته و مى گوید: آیا پنداشتید شما را بیهوده آفریدیم وبه سوى مابازگشت نمى کنید:«أَفَحَسِبْتُم اَنَّماخَلَقْناکُمْ عَبَثاًوَاَنَّکُمْ اِلَیْنالاتُرْجَعُونَ»(40) ج - و نقش پیامبر اکرم(ص) سر سلسله مربیان الهى را در راستاى این فلسفه تحت عنوان تزکیه و تعلیم کتاب و حکمت بیان مى کند: «هُوَ الَّذىِ بَعَثَ فِى الأُمِّیّینَ رَسوُلاً مِنْهُم یَتْلُوا عَلَیْهِم آیاتِهِ و یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الحِکْمَةَ وَ اِنْ کانوُا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلالٍ مُبینٍ»(41) د - و فلاح و رستگارى انسان را در سایه تربیت الهى و تزکیه نفوس خلاصه مى کند: «قَدْ أَفلَحَ مَنْ زَکّیها. وَ قَدخابَ مَنْ دَسّیها»(42) و بدین ترتیب آن چه در تربیت اسلامى لحاظ مى شود رشد و کمال معنوى انسان و رسانیدن او به مقام قرب ربوبى و سعادت همیشگى است که در پرتو هدایت الهى تحقق مى پذیرد و پرورش کلیه استعدادها در راستاى این هدف معنى پیدا مى کند. بدین سان، «تربیت، معمارىِ شخصیت حقیقى انسان است در پرتو هدایت الهى و با برنامه سنجیده و حساب شده آسمانى.» اسلام از یک سو به شکوفاسازى کامل استعدادهاى معنوى و پرورش شخصیت اخلاقى انسان پرداخته و در اوج دادن هر چه بیشتر آن مى کوشد و از سوى دیگر قوا و غرائز جسمانى را در راستاى قواى فطرى و عقلانى و اخلاقى هدایت کرده و آن ها را در جهت بارور ساختن شخصیت روحانى انسان به خدمت مى گیرد. بدین ترتیب، گرچه تربیت، با مفهوم عام خود شامل ابعاد وجود انسان اعم از مادى و معنوى است، اما محور اصلى در تربیت اسلامى بُعد معنوى مى باشد به همان مفهومى که «تأدیب، تهذیب و تزکیه» نیز بدان دلالت دارند. حضرت امام(ره) مى فرماید: «قرآن کریم که در رأس همه مکاتب و تمام کتب است، حتى سایر کتب الهیه آمده است که انسان را بسازد، انسان بالقوه را انسان بالفعل و موجود بالفعل کند.»(43) «این راه مستقیم الهى است که مى تواند انسان را از نقص رو به کمال ببرد و از ظلمت به نور برساند.»(44) دیدگاه ها معمولاً مکاتب فلسفى، اعم از الهى یا مادى، از تربیت و اخلاق سخن گفته و فلاسفه و کارشناسان تعلیم و تربیت از دیرباز به بیان مفهوم و حقیقت تربیت پرداخته و آراء و نظرات مختلفى را ارائه داده اند، که به پاره اى از دیدگاه ها در این مسئله اشاره مى کنیم. از نظر افلاطون، تربیت عبارت است از: «رسانیدن جسم و روح به بلندترین قله جمال وکمال.»(45) به عقیده «اخوان الصفا»، «مجموعه امورى که در سازندگى شخصیت روحانى انسان مدخلت دارد، تربیت نامیده مى شود.»(46) هگل مى گوید: «مرد، نخست از راه تربیت، انسان حقیقى تواند شد.»(47) به نظر «کانت»، تربیت عبارت است از: «آماده کردن کودکان براى کامیابى در جامعه آینده که به مراتب از جامعه کنونى برتر خواهد بود.»(48) ویلیام جمس مى گوید: «تربیت صنعت ظریفى است که انسان را توانا مى سازد تا به وسیله افکار خود اشیاء خارجى را بر وفق احتیاج ها و مقاصد علمى خود به دست بیاورد و آن ها را تغییر دهد.»(49) از نظر روسو، «تربیت فرایندى است که انسان را در دایره استعداد مادرزادش پرورش مى دهد.»(50) فردریک مایر نویسنده کتاب تاریخ فلسفه هاى تربیتى مى گوید: «تربیت را باید فرآیندى دانست که به روشنى افکار بشر رهنمون مى شود.»(51) «اگزیستانسیالیست ها تربیت را ساختن سرنوشت خویش و حاکم شدن بر آن مى دانند.» برخى کارشناسان تعلیم و تربیت گفته اند: «تربیت به معناى وسیعش یعنى کمک به پیدایش تغییرات مطلوب در افراد.» و با عبارتى کوتاه تر: «تربیت صنعتى است براى پروردن انسان کامل.»(52) هر چند از مجموع این تعاریف مى توان مفهوم کلى تربیت را دریافت، اما در این جا مسایل قابل طرح بسیار است. از جمله این که: زیبایى و کمال چیست؟ انسان حقیقى شدن با چه معیار؟ از کدام دیدگاه، از دیدگاه انسان یا آفریننده؟ پرورش استعدادها در چه زمینه و با چه هدف؟ و پرسش هایى از این قبیل که پاسخ دقیق تر آن را مى بایست بر نوع جهان بینى مبتنى دانست. بى تردید، کسانى که مبانى الهى را انکار کرده و یا نادیده مى گیرند، هرگز نمى توانند در یک نگرش واقع بینانه مدعى تربیت درست و رشد اخلاقى متناسب، جهت تأمین سعادت و کمال واقعى انسان باشند. اگر «اومانیسم» سخن از اصالت انسان مى گوید و حاکمیت بر سرنوشت را در تربیت لحاظ مى کند و یا هدف تربیت را آگاهى انسان از خود و درک ذات خویش مى داند، آیا اگر پیروان این مکتب، مبدأ و مقصد هستى و گوهر اصلى انسانیت را نادیده بگیرند، مى توانند پاسخ دهند: انسان اصالت را از کجا کسب کرده؟ و خودآگاهى چه مفهوم دارد؟ و ارزش هاى اخلاقى و ملاک هاى تربیتى او با چه معیار و هدف و انگیزه اى تعیین مى شود؟ و اصولاً بودن و شدن انسان را چگونه باید توجیه کرد؟ اگر لیبرالیسم سخن از آزادى انسان مى گوید و در این قالب فکرى تربیت را جهت مى دهد، آیا مى تواند به نامحدود بودن این آزادى قائل شود؟ و آیا این تفکر به اباحى گرى نمى انجامد و اگر به ناچار مى بایست ضرورت محدودیت هاى اجتماعى را بپذیرد با کدام معیار حد و مرز آن باید مشخص شود؟ و بالاخره بدون ایمان و آرمان و اتکاء به مذهب آیا انسان مى تواند در کشاکش عواطف و غرائز به یک نظام معقول و منطقى متکى باشد؟ و آیا ناتوانى بشر از تسلط بر غرائز و عواطف سر از نوعى بردگى بیرون نمى کند؟ معمولاً مکاتب تربیتى رایج به ویژه مکاتب غربى، مسایل تربیتى را خارج از حوزه ایمان مورد بررسى قرار داده و روح سوداگرانه بر آنها حاکم است و بى اعتنایى این جوامع به ارزش هاى انسانى و اخلاقى را در همین نکته باید کاوید. با این حال، مایه امیدوارى است که ناکامىِ دست آوردهاى علوم تجربى و واماندگى آن ها در مسایل انسانى و جایگزینى ارزش هاى الهى که آثار آن در عینیت حیات بشرِ امروز به وضوح مشاهده مى شود، ژرف نگرى هایى را کم و بیش، در مسایل تربیتى موجب گشته و دگرگونى در این مسایل را نوید مى دهد و اصالت نظام تربیت الهى را بیش از پیش نمودار مى سازد. علایم این تحول و بیدارى را در خلال اندیشه هاى غربى مى توان یافت. اسپینوزا مى گوید: «من ناتوانى انسان را در تسلط بر عواطف خود و جلوگیرى از آن ها بندگى مى نامم، زیرا کسى که تحت تسلط عواطف خویش است مالک خود نیست.»(53) «فردیک مایر» در کتاب «تاریخ فلسفه هاى تربیتى» مى نویسد: «علم تنها کافى نیست، ما به اخلاق واقعى و معنویت حقیقى نیازمندیم، تنها وقتى علم در راه بهبود بشریت به کار برود و وقتى تربیت، فلسفه و مذهب با هم متحد گردند، دوران تازه اى براى بشریت طلوع خواهد کرد.»(54) و به گفته کارشناسان تربیتى: «اگر هدف آموزش و پرورش قبلاً تربیت و تقویت نیروى انسانى بود، در قرن بیست و یکم هدف آن باید انسانیت باشد.»(55) همان مقصدى که فلسفه بعثت پیامبران خدا بوده است. 3- انسان و تربیت پذیرى مطلب شایان ذکر در این جا تربیت پذیرى انسان است. اصل قابلیت انسان براى تربیت از نظر اسلام و فلاسفه ژرف نگر و کارشناسان تعلیم و تربیت جاى تردید نیست و انکار آن منافى با فطرت و وجدان و نیز برخلاف ضرورت عقل و شرع و در حکم انکار بدیهیات است. بناىِ عقلاى جهان و جوامع انسانى در همه عصرها بر تأثیر تربیت بوده و شرایع الهى نیز بر این اصل تکیه دارند. با این حال این مسئله از دیر باز، میان فلاسفه و ارباب دیانات مورد بحث قرار داشته است و برخى آن را به مسئله «جبر و اختیار» و «سعادت و شقاوت ذاتى» انسان ربط داده اند. با تعمق در مسایل انسان شناسى و با توجه به مبانى عقلى و اعتقادى، اصل تربیت پذیرى انسان جاى بحث و گفت وگو نیست و به قول فیض کاشانى: «در حالى که حیوانات وحشى و درندگان قابل تربیت اند، چگونه مى توان تربیت پذیرى انسان را مورد تردید قرار داد؟» وجود نفس اماره و گرایش هاى حیوانى و شیطانى در انسان هرگز تخلق وى را به اخلاق رذیله الزامى نمى سازد، زیرا همان گونه که استعداد شرّ در وجود انسان هست، استعداد خیر نیز در نهاد او تعبیه شده، به علاوه مربیان الهى و کتاب هاى آسمانى نیز به کمک عقل و فطرت شتافته و انسان را در مهار نفس و مجاهده با رذایل نفسانى یارى مى رسانند. حضرت امام(ره) مى فرماید: «نفس در بدو فطرت، خالى از هرگونه کمال و جمال و نور و بهجت است، چنان که خالى از مقابلات آن ها نیز هست، گویى صفحه اى است خالى از مطلقِ نقوش، نه داراى کمالات روحانى و نه متصف به اضداد آن است ولى نور استعداد و لیاقت براى حصول هر مقامى در او ودیعه نهاده شده است و فطرت او بر استقامت و خمیره او مخمر به انوار ذاتیه است و چون ارتکاب معاصى کند به واسطه آن در دل کدورتى حاصل شود و هرچه معاصى بیشتر شود کدورت و ظلمت افزون گردد تا آن که یکسره قلب تاریک و ظلمانى شود و نور فطرت منطفى گردد و به شقاوت ابدى رسد، اگر در بین این حالات قبل از فراگرفتن ظلمت تمام صفحه قلب را، از خواب غفلت بیدار شد و پس از منزل یقظه به منزل توبه وارد شد، از حالات ظلمانیه و کدورت طبیعیه برگشت مى نماید به حال نور و فطرت اصلى و روحانیت ذاتیه خود.»(56) اختلاف استعدادها البته انسان ها از نظر قابلیت و استعداد یکسان نیستند همچنان که از نظر شکل و رنگ و نژاد همسان نمى باشند. اراده حکیمانه حق در چرخش نظام زندگى اجتماعى بشر بر این قرار گرفته که افراد بشر متفاوت و با گرایش هاى گوناگون آفریده شوند، اما این تفاوت به معناى نفى تربیت پذیرى و زمینه هاى اخلاقى نیست. هر چند اختلاف زمینه ها و عوامل و شرایط سهولت یا صعوبت تربیت را باعث مى شود. به عنوان مثال: عوامل ذاتى که در سرشت انسان وجود دارد و خصایص ارثى در آن دخالت دارند، مانند: نطفه، توارث، غذا، شیر مادر و روحیات زشت یا زیباى والدین را نباید بدون تأثیر انگاشت و در این خصوص برنامه هاى آموزنده و سازنده اسلام، جهت پى ریزى نسل صالح از طریق ازدواج مشروع و رهنمودهاى تربیتى و اخلاقى براى پدر و مادر در مسئله زناشویى و اخلاق جنسى و تغذیه سالم و توجه به مسایل حلال و حرام و ارزش هاى معنوى، توصیه هاى لازم را کرده، که شایان دقت است. با این همه تربیت اسلامى متوقف بر پیش شرطهاى موروثى نیست و چنان که مى دانیم اسلام برنامه هاى تربیتى خود را در محیطى به آزمون نهاد که کفر و شرک و فساد اخلاق در اعماق جان اکثر مردم آن روز ریشه دوانیده و به جاهلیت و ضلالت موسوم بود، اما در سایه تعلیم و تربیت اسلامى در همان محیط و از همان نسل انسان هاى والایى تربیت شدند. علاوه بر عوامل ذاتى از دیگر شرایط و مقتضیات که از طریق رابطه با محیط اجتماعى بر انسان تأثیر مى نهند، (مانند خانه، مدرسه، جامعه، فرهنگ، محیط اخلاقى) که زمینه را براى پذیرش هاى بعدى فراهم مى سازند، نباید غفلت ورزید و نیز: اعمال و رفتار نیک و بد فرد که در پذیرش و عدم پذیرش تعلیم و تربیت و شکل گیرى شخصیت او مؤثر مى افتد. زیرا اگر فرد در پاک سازى درونى خویش بکوشد و آیینه قلب را از زنگار گناه بزداید، انوار هدایت در قلب او بیش از پیش متجلى مى گردد. همان گونه که قرآن نقش مجاهده را در رهیابى بیشتر انسان به طرق هدایت و کمال بالاتر متذکر مى شود: «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فِیْنا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ اِنَ اللَّهَ لَمَعَ الُمحْسِنین»(57) در حالى که گناه و انحراف بر قلب سایه مى افکند و زمینه را براى گمراهى بیشتر آماده مى سازد، و به بیان قرآن: «سرانجام گنهکاران این است که آیات خدا را تکذیب کرده و بدان تمسخر نمایند... (ثُمَّ کَانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أسائُوا السُّوأى اَنْ کَذَّبوُا بِایاتِ اللّهِ وَ کانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئوُنَ)(58) همچنین نقش عوامل دیگرى چون تدبر و تعقل، واعظ درونى، تواضع در برابر حق و... را نباید نادیده گرفت که در مباحث بعدى به بیان آن خواهیم پرداخت. به طور خلاصه: تربیت پذیرى انسان هر چند مستلزم شرایطى است، اما به عنوان یک واقعیت برگرفته از اصل اختیار، جاى انکار نیست و با توجه بدان، حتى کسانى که به رذایل نفسانى آلوده شده اند نباید از اصلاح نفس خود نومید گشته و تسلیم عواقب سوء معاصى باشند. حضرت امام(ره) در این خصوص مى فرماید: «گمان مکن که رذایل نفسانى و اخلاقى و روحى ممکن الزوال نیستند. این ها خیالى است که نفس اماره و شیطان القا مى کند و مى خواهد تو را از سلوک راه آخرت و اصلاح نفس باز دارد. انسان تا در این دارِ تغییر و نشأه تبدیل است، ممکن است در تمام اوصاف و اخلاق تغییر پیدا کند. البته اوّلِ پیدایشِ صفتى در نفس با زحمت و ریاضت کمى او را مى توان ازاله کرد، مانند نهال نورسى که ریشه ندوانیده باشد ولى بعد از آن که آن صفت، متمکن در نفس شد و از ملکات مستقره نفس گردید زوالش ممکن است ولى زحمتش زیاد مى شود. درختى که کهن سال شده و ریشه کرده زحمت کندنش زیاد است. تو هرچه دیرتر در فکر قطع ریشه هاى مفاسد قلب و روح افتى ناچار زحمت و ریاضتت بیشتر گردد.»(59) --- 1. خواجه نصیرالدین طوسى، اخلاق ناصرى، ص 48. 2. به عنوان مثال کتاب هاى: اخلاق ناصرى، احیاءالعلوم، محجةالبیضاء، جامع السعادت و طهارةالاعراق. 3. خواجه نصیرالدین طوسى، همان، ص 49. 4. سوره سجده، آیه 9. 5. دیوان امام على(ع)، ص 236. 6. تصنیف غرر، ص 232. 7. تصنیف غرر، ص 232. 8. همان، ص 233. 9. همان، ص 233. 10. سوره حشر، آیه 19. 11. انسان موجود ناشناخته، ص 9. 12. همان، ص 53. 13. بحارالانوار، ج 17، ص 214. مولوى با اشاره به خودِ حقیقى و خودِ مجازى گوید: در زمین دیگران خانه مکن کار خود کن کار بیگانه مکن کیست بیگانه تن خاکى تو کز براى اوست غمناکى تو تاتو تن را چرب وشیرین مى دهى گوهر جان را نیابى فربهى 14. تصنیف غررالحکم، ص 239. 15. همان، ص 232. 16. مهاتما گاندى در تحلیل تمدن غرب مى گوید: «تمدن غربى اگر غربیان را مبتلا به خوردن مشروب و توجه به اعمال جنسى نموده، به خاطر این است که غربى به جاى خویشتن جویى در پىِ نسیان و هدر ساختن خویش است. اغلب کارهاى بزرگ و قهرمانى و حتى اعمال نیک غربى «خودفراموشى» و بیهودگى است. قوه عملى او بر اکتشاف و اختراع و تهیه وسایل جنگى ناشى از فرار غربى از خویشتن است نه قدرت و تسلط استثنایى وى بر خود... وقتى انسان روح خود را از دست بدهد فتح دنیا به چه درد او مى خورد؟»، (استاد شهید مطهرى، مقدمه اى بر جهان بینى اسلام، ص 285 از کتاب «اینست مذهب من») 17. تصنیف غرر، ص 233. 18. صحیفه نور، ج 4، ص 15. 19. مقدمه اى بر جهان بینى اسلامى، ص 286. 20. سوروکین، خداوند دو کعبه، ترجمه دکتر صاحب الزمانى، ص 147. 21. امام و انقلاب فرهنگى، ص 43. 22. جهاداکبر، ص 46. 23. اخلاق ناصرى، صص 58 - 57. 24. «و منکم من یرد الى ارذل العمر لکى لایعلم بعد علم شیئا» (سوره نحل، آیه 70). 25. سوره روم، آیه 7. 26. سوره نحل، آیه 97. 27. سوره عنکبوت، آیه 64. 28. به عنوان مثال: «زین للناس حب الشهوات...» (آل عمران، آیه 14) - «الهیکم التکاثر» (تکاثر، آیه 2) - «کلاان الانسان لیطغى ان رآه استغنى» (علق، آیات 7 - 6) - «ان الانسان خلق هلوعا» (معارج، آیه 19) - «و کان الانسان عجولا» (اسراء، آیه 11) - «و قد مکروا مکرهم و عندالله مکرهم و ان کان مکرهم لتزول منه الجبال» (ابراهیم، آیه 46 و آیات دیگر) رجوع کنید به: محمّدتقى جعفرى «انسان در افق قرآن». 29. سوره یوسف، آیه 53. 30. سوره الشمس، آیات 8 - 7. 31. سوره فجر، آیات 28 - 27. 32. سوره قیامه، آیات 2 - 1. 33. محجةالبیضاء، ج 5، صص 5 - 4. 34. «انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا. انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفورا» سوره انسان، آیات 2-3. آدمى زاده طرفه معجونى است کز فرشته سرشته و زحیوان گر رود سوى این شود بد از این گر رود سوى آن شود به از آن 35. دیوان امام على(ع)، ص 236. 36. چهل حدیث، صص 5 - 4. 37. توجه داشته باشیم که حرکت عالم دورى است، از اتم گرفته تا کرات و کهکشان ها و همین اصل را به سیر و حرکت انسان با نوعى تسامح و تشابه تعمیم داده اند. تعبیر «قوس صعود و نزول» اشاره به همین نکته است. 38. صحیفه نور، ص 217. مولوى منازعه عقل و نفس را به تنازع مجنون و ناقه اش تشبیه کرده و مى گوید: جان زهجر عرش اندر فاقه اى تن زعشق خار بن چون ناقه اى جان گشاید سوى بالا بال ها تن زده اندر زمین چنگال ها این دو همره یکدگر را راهزن گمره آن جان کو فروناید زتن میل مجنون پیش آن لیلى روان میل ناقه پس پى طفلش دوان یک دم ارمجنون زخودغافل شدى ناقه گردیدى و واپس آمدى گفت اى ناقه چو هر دو عاشقیم ما دو ضد بس همره نالایقیم سرنگون خود را زاشتر درفکند گفت سوزیدم زغم تا چند چند تنگ شد بر وى بیابان فراخ خویشتن افکند اندر سنگلاخ زین کندنفرین حکیم خوش دهن بر سوارى کو فرو ناید زتن گزینش از دیوان مثنوى، ص 362. 39. سوره الذاریات، آیه 56. 40. سوره مؤمنون، آیه 115. 41. سوره جمعه، آیه 2. 42. سوره الشمس، آیات 10 - 9. 43. صحیفه نور، ج 1، ص 234. 44. صحیفه نور، ج 1، ص 234. 45. حسین کاظم زاده ایرانشهر، اصول اساسى فن تربیت، ص 15. 46. سیدجعفر سجادى، فرهنگ معارف اسلامى، ج 1، ص 505. 47. حسین کاظم زاده ایرانشهر، همان، ص 12. 48. حسین کاظم زاده ایرانشهر، همان، ص 12. 49. حسین کاظم زاده ایرانشهر، همان، ص 12. 50. حسین کاظم زاده ایرانشهر، همان، ص 12. 51. تاریخ فلسفه هاى تربیتى، ترجمه على اصغر فیاض، ج 1، ص 14. 52. دکتر شریعتمدارى، فلسفه تعلیم و تربیت. 53. باروخ اسپینوزا؛ کتاب اخلاق، ترجمه دکتر محسن جهانگیرى، ص 25. 54. تاریخ فلسفه هاى تربیتى، ج 1، ص 10. 55. دکتر شعارى نژاد، فلسفه آموزش و پرورش، ص 321. به گفته حافظ:آدمى در عالم خاکى نمى آید به دست عالمى از نو بباید ساخت و زنو آدمى 56. چهل حدیث، ص 232. 57. سوره عنکبوت، آیه 69. 58. سوره روم، آیه 10. 59. چهل حدیث، ص 94." "فصل دوم: مبانى تربیت اسلامى --- 1- مبانى اعتقادى خدا، محور حق و مبدأ فضایل ایمان 2- فطرت فطرت و تربیت 3- کرامت --- مبانى تربیت اسلامى «مبانى تربیت» عبارت است از: «زیر ساخت اعتقادى و فلسفى» و نوع بینش نسبت به مبدأ هستى و جهان و انسان که نظام تعلیم و تربیت بر آن مبتنى است و امتیاز هر مکتبى به مبانى آن بستگى دارد. «مبانى»، تعیین کننده اهداف، اصول، خطمشى و شیوه ها و سایر شئون تعلیم و تربیت اند. مبانى تربیت اسلامى را مى توان در چند عنوان خلاصه کرد: 1- مبانى اعتقادى بى شک زیربناى تربیت، همانند هر جلوه و فعالیت دیگر وجودى انسان، بر شناخت و جهان بینى مبتنى است. تا انسان نداند از کجا آمده، براى چه آمده، به کجا مى رود، رابطه او با آفریدگارش، با جهان، با انسان و با خود چگونه باید باشد و تا نداند که کیست و چه مى تواند بشود، امکانات وجودى او چیست و به طور خلاصه «بودن» و «شدن» او در ارتباط با جهان هستى چه مفهومى دارد؟ تربیت معنا و شکل معقول و منطقى نخواهد یافت. «جهان بینى اسلامى، بر اساس توحید مبدأ آفرینش است؛ یعنى، درک این که جهان از یک مشیت حکیمانه پدید آمده و اساس آن خیر و رحمت و رسانیدن موجودات به کمال شایسته آن هاست. محور این جهان بینى «توحید» ذات مقدس الهى است که جهان از او آغاز و بدو ختم مى گردد. در این بینش، جهان، بى هدف و سرسرى نیست و انسان عبث و بیهوده آفریده نشده است. انسان در میان مخلوقات از شرافت و کرامت مخصوصى برخوردار است و جهان، مدرسه انسان سازى است و خداوند هر انسانى را بر طبق نیت و تلاش صحیح و درستش پاداش مى دهد و سیر و حرکت تکاملى او تا ابدیت ادامه دارد.»(1) فلسفه بعثت پیامبران و نزول کتب آسمانى جز این نبوده که بشریت را در این سیر تکاملى هدایت و همراهى کنند و با تعلیم و تربیت و احکام و آداب شریعت ره توشه کمالات را در اختیار او نهاده و از انحراف بازدارند. بدین سان، سه اصل اساسى دین «مبدأ، معاد و نبوت» شالوده اولیه تربیت اسلامى است. بنابراین، جهان شناسى اسلامى، درست نقطه مقابل جهان بینى ماتریالیستى است که انسان را در چهار دیواره طبیعت و ماده، زندانى مى کندو هدف معقول و مشخصى را براى حیات او ارائه نمى دهد و تربیت را بر این تفکر پى مى افکند! و به همین دلیل است که مکتبِ تربیتى اسلام بر سایر مکاتب تربیتى امتیاز و تفوق دارد و تنها مکتبى است که مى توان جهت رشد و کمال «واقعىِ» انسان بدان تکیه کرد. به طور خلاصه، شاخصه بارز این مکتب را در اصل استوار «توحید» حق تعالى که سرچشمه همه کمالات است باید جست وجو کرد. خدا، محور حق و مبدأ فضایل از دیدگاه اسلام تنها «خدا، محور حق» است. واژه «حق» در صدها(2) مورد از آیات قرآن کریم آمده، که در هر جا مفهوم خاص خود را دارد و به طور کلى قرآن حقانیت هر چیز را به خداوند یعنى «حق مطلق» مستند مى کند. هر چند مکاتب انسان گرا، مانند «اومانیسم واگزیستانسیالیسم» با قائل شدن به اصالت وجود انسان، او را ملاک حقیقت در امور انسانى دانسته اند، اما در برابر این پرسش که انسان پدیده اى است محتاج و از خود، استقلال وجودى ندارد، محوریت وجود و حقیقت را از کجا کسب کرده؟ و سرچشمه حقیقت کجاست؟ هرگز پاسخ منطقى ندارند حال آن که پاسخ دین در این مسئله چنین است: «بگو اى مردم براى شما حق از سوى پروردگارتان آمده، پس هر آن که هدایت پذیرفت براى خود هدایت یافته و آن که گمراه شد به زیان خویش راه گمراهى گزیده است و من مأمور به (اجبار) شما نیستم.» «قُل یا أیُّها النَّاسُ قَدْ جائَکُمُ الحَقُّ مِنْ رَّبِّکُم فَمَنِ اْهتَدَى فَاِنَّما یَهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَاِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أنَا عَلَیْکُم بِوَکِیلٍ»(3) به موجب این آیه، مبدأ و محور حق، خداست و خدا راه حق را به انسان ارائه فرموده و پیامبر، ابلاغ گر حق است، نه تحمیل کننده آن. و نیز در این آیه استعداد دوگانه انسان و اصل آزادى او در تربیت لحاظ گردیده و انسان با مشیت و خواست الهى، انتخاب گر است، نه مجبور و نه خود محور. بر این اساس مى توان چنین گفت: 1- هر کمال، جمال، خیر و فضیلتى، به خدا مستند مى گردد: «لَهُ الأَسماءُ الحُسْنى »، «بِیَدِکَ الْخَیْر». 2- اخلاق و تربیت اسلامى تادّب به آداب الهى است. چنان که در منابع اسلامى آمده است. 3- رستگارى ابدى در پرتو تادّب به آداب الهى است. به فرموده على(ع): «مَنْ تَأدَّبَ بِأدَبِ اللّهِ اَدَّاهُ ذلِکَ اِلَى الْفَلاحِ الدائِم».(4) ایمان بنابر آن چه از بینش اسلامى به طور اجمال ملاحظه کردیم، ایمان جایگاه خود را در تربیت باز مى یابد و بدون آن، تعلیم و تربیت، بى پایه و ناکام است. قرآن کریم ایمان را به درختى ثابت و استوار، که مدام در حال ثمردهى است و بى اعتقادى را به درختى که ریشه آن از جاى کنده شده و بدان امید ثمرى نیست تشبیه مى کند: «أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ اَصْلُها ثابِتٌ و فَرْعُها فِى السَّماءِ. تُؤتِى اُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِأِذْنِ رَبِّها...»(5) مکتب تربیتى اسلام با تکیه بر ایمان و معنویت، انسان را به جایى مى رساند که تکامل، رشد و هدف زندگى خویش را سعادت و رستگارى در گستره ابدیت و در سایه عنایات بى کران حق تعالى جست وجو کند و حیات، مرگ، تلاش، نیایش، پرستش و تمام حرکات و سکنات خود را تنها براى خدا و تسلیم و تعبد محض در برابر اراده او بداند، همان گونه که قرآن رهنمود مى دهد: «بگو: نماز من، مناسک من، حیات و مرگ من براى خدا)، پروردگار جهانیان است او شریک ندارد، بدین موظف شده ام و من نخستین فرد تسلیم شدگانم.» «قُلْ اِنَّ صَلاتِى و نُسُکِىْ و مَحْیاىَ و مَمَاتِى لِلّهِ رَبِّ العَالَمینَ. لاشَریکَ لَهُ و بِذالِکَ أُمِرْتُ و اَنَا اَوَّلُ الْمُسْلِمیِن»(6) بدین سان، تربیت اسلامى از خدا آغاز و به خدا ختم مى شود: «هُوَ الأَوَّلُ و الآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَىٍ عَلِیمٌ»(7) این است رمز پایدارى و استوارى مکتب تربیتى اسلام. در حالى که دیگر مکاتب تربیتى فاقد چنین تکیه گاهى هستند، به قول «فردریک مایر»: «تربیت نوین همان گونه که «توراندیک» مى گوید: بیش از آن که بر الهیات نهاده شده باشد، بر روان شناسى و زیست شناسى گذارده شده است.»(8) به همین دلیل است که بشر به نوعى هرج و مرج اخلاقى و لاابالى گرى و بى تعهدى کشیده شده است. روسو مى گوید: «بدون ایمان هیچ گونه تقوایى وجود نخواهد داشت.»(9) داستایوسکى مى گوید: «اگر خدا نباشد همه چیز مجاز است.» 2- فطرت فطرت، نوع خاصى از آفرینش است که از یک طرف انسان را با انگیزه ذاتى به سمت خداپرستى، نیکى و ارزش هاى انسانى سوق مى دهد و از طرف دیگر، خود زمینه گرایش هاى ایمانى و اخلاقى است. این ویژگى را خداوند با الطاف خاصه خود در سرشت بشر به ودیعه نهاده تا زمینه رشد کمالات و فضایل انسانى باشد. البته فعلیت و ظهور کامل آن مستلزم هدایت و تعلیم و تربیت است، گرچه فطرت همانند غریزه امرى ذاتى است اما از غریزه فراتر است. غریزه حد مشترکى است بین انسان و سایر جانداران و حرکتى است طبیعى و در قلمرو تعلقات مادى، در حالى که قلمرو فطرت، مسایل معنوى و ماوراء طبیعى است و از این رو ویژه انسان و مایه بروز کمالات متعالى او مى باشد. فطرت نزدیک ترین راه براى شناخت خدا و درک و دریافت معارف الهى است. اثبات فطرت و احکام و آثار آن -همانند احساس تشنگى - به برهان واستدلال نیاز ندارد. احساس نیاز به مبدأ هستى، عشق به کمال مطلق، آرامش روح در سایه پرستش خدا، عطش مداوم و تلاش نامحدود بشر، استمرار روح پرستش در طول تاریخ حیات انسان، توجه به مبدأ غیب هنگام انقطاع از اسباب ظاهرى، جلوه هاى نمادین و آرمان خواهانه هنر در مذهب و آثار مذهبى، نقاشى ها و سروده هاى عارفانه و عاشقانه که همواره سرلوحه دفتر ذوق و ادب و عرفان بوده، همگى گواه صادقى است بر فطرت خداجویى و عواطف ایمانى انسان و به دنبال آن فطرت اخلاقى، که با چیزى جز گرایش فطرى قابل توجیه نیست.(10) به سخن دیگر: فطرت ایمانى یا حس مذهبى، نوعى جاذبه معنوى است میان کانون دل و احساسات انسان از یک طرف و کانون هستى یعنى مبدأ اعلى و کمال مطلق از طرف دیگر، نظیر جذب و انجذاب که میان اجرام و اجسام وجود دارد. معرفت فطرى، حضورى و شهودى است در برابر معرفت علمى که حصولى است. معرفت فطرى نزدیک ترین راه به سوى خدا و گرایش به پرستش او و تمایل به خیر و فضایل است که در ذات و نهاد انسان به ودیعه نهاده شده و انسان فطرتاً خواهان آن مى باشد. حضرت امام(ره) بحث فطرت را با مسئله کمال جویى انسان و تنفر او از نقص، مرتبط دانسته و با اشاره به این که انسان هیچ گاه به تعلقات مادى قانع نخواهد شد و همواره در طلب مطلوب بالاترى است، مى فرماید: «پس این نور فطرت، ما را هدایت کرد به این که تمام قلوب سلسله بشر از قاره نشینان اقصى بلاد آفریقا تا اهل ممالک متمدنه عالم و از طبیعین و مادیین گرفته تا اهل ملل و نحل، بالفطره شطر قلوبشان متوجه به کمالى است که نقص ندارد و عاشق کمال و جمالى است که عیب ندارد و علمى که جهل در او نباشد و قدرت و سلطنتى که عجز همراه آن نباشد، حیاتى که موت نداشته باشد و بالاخره کمال مطلق، معشوق همه است. تمام موجودات عالم با زبان فصیح یک دل و یک جهت گویند: ما عاشق کمال مطلق هستیم، ما حُبّ به جمال مطلق داریم، ما طالب قدرت مطلقه و علم مطلق هستیم. آیا در جمیع سلسله موجودات در عالم تصور و خیال و در تجویزات عقلیه و اعتباریه موجودى که کمال مطلق و جمال مطلق داشته باشد، جز ذات مقدس مبدأ عالم -جلّت عظمته - سراغ دارید؟ و آیا جمیل على الاطلاق که بى نقص باشد جز آن محبوب مطلق هست؟»(11) از دیدگاه قرآن، دین با تمام محتوایش به نحو اجمال در فطرت به ودیعه نهاده شده است. چنان که قرآن تصریح مى کند: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَةَاللّهِ الَّتى فَطَرَالنّاسَ عَلَیها...»(12) و همان گونه که پیامبر اکرم(ص) مى فرماید: «هر نوزادى با فطرت زاده مى شود تا آن که پدر و مادر، او را از مسیر فطرت خارج سازند.»(13) بدین ترتیب ایمان به مبدأ و معاد، وحى، نبوت، پرستش و نیایش، تأدّب به اخلاق و فضایل، همه در فطرت بنى آدم ریشه دارند و مربیان الهى انسان را به فطرت خویش توجه داده و آن را به ظهور کامل مى رسانند. على(ع) مى فرماید: خداوند پیامبرانش را برانگیخت تا از مردم پایبندى به میثاق فطرت را طلب کنند و نعمت هاى فراموش شده خداوند را بیادشان آورند: «فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ و وَاتَرَ اِلَیْهِم أنبِیائَهَ لِیَسْتَأدُوهُمْ مِیثاقَ فِطْرَتِهِ و یُذَکِّرُوْهُمْ مَنْسِىَّ نِعْمَتِهِ»(14) خداپرستى که اصل اساسى و نخستین دینِ است، فطرى است و پیامبران آمده اند تا خداى واحد را با صفات جلال و جمال او آن گونه که هست، معرفى کنند و انسان خداجوى را از اشتباه در مصداق و تطبیق برهانند. عشق به حیات ابدى، فطرى است و مربیان آسمانى جایگاه و چگونگى آن را مشخص مى کنند. کمال جویى و زیبادوستى فطرى است و پیامبران در جهت صحیح، آن را به فعلیت رسانده و به ماوراء طبیعت و به کمال و جمال مطلق که مبدأ تمام کمالات و زیبایى ها است گسترش مى دهند. نوع دوستى و عدالت خواهى فطرى است و مربیان آسمانى حد و مرز و مفاهیم آن را بیان مى کنند و چنین است سایر اصول اعتقادى، عملى، اخلاقى و اجتماعى، همه به صورت خام در فطرت ریشه دارد؛ البته فطرت را نشیب و فراز است و بر اثر غفلت و غبار معصیت رو به خمول مى نهد. از این رو هدایت و تکمیل و بارورى آن به مراقبت و تربیت نیاز دارد و این جز از طریق عمل صالح و تأدّب به آداب شریعت و پرهیز از عوامل غفلت زا، میسر نخواهد بود، همچنان که عوامل هشداردهنده نیز مى تواند آن را که چون آتش زیر خاکستر است، بیدار و آشکار کند. قرآن در بیان این مطلب مى فرماید: «وَ اِذَا غَشِیَهُمْ مَوجٌ کَالظُّلَلِ دَعَوُا اللّهَ مُخلِصینَ لَهُ الدِّین...؛(15)آن گاه که امواج دریا بر سر آن ها سایه افکند خدا را با اخلاص مى خوانند.» مردى خدمت امام صادق(ع) آمد و گفت: من خدا را چگونه بشناسم؟ حضرت فرمود: هیچ گاه سوار کشتى شده اى؟ - آرى. - آیا تاکنون کشتى تو دست خوشِ توفان شده است؟ - آرى. - آیا در آن هنگام که از همه جا قطع امید کرده اى، قلب تو به جایى چنگ زده و بدان جا چشم امید بسته و از او استمداد نموده است؟ - آرى. - این همان خداست که در گرفتارى ها بى اختیار به سوى او کشیده شده و بدو چشم امید مى بندى. فطرت و تربیت توجه به فطرت یک ضرورت اجتناب ناپذیر است که در نوع تربیت و شیوه اخلاق نقش تعیین کننده دارد. عنصر اصلى تربیت را که رشد استعدادهاى والاى انسانى است، در فطرت باید یافت و نقش مربى در حقیقت شناخت این استعدادها و فراهم کردن زمینه رشد و شکوفایى آن هاست، بدان سان که آفریدگار اراده کرده؛ یعنى «شدن» در راستاى کمال مطلوب نه «بودن» در وضع موجود و با مقاصدى که دیگران مى خواهند. با درک صحیح از فطرت مى توان به پرورش انسان پرداخت همچنان که کشف رازهاى خلقت و گنجینه هاى طبیعت و بهره ورى از آنها متفرع بر شناخت دقیق آن گنجینه هاست. بدین دلیل اگر استعدادهاى فطرى نباشد و یا شناخته نشود، تربیت مفهوم و مقصد مشخصى نخواهد داشت و قابل هرگونه تفسیر و توجیهى خواهد بود. فطرت با مفهومى که به بحث خواهیم نهاد از ویژگى هاى انسان شناسى اسلامى و تربیت دینى و تفکر فلاسفه الهى است که براى انسان زمینه فطرى صالحى را از پیش باور دارند و تکامل و بارورى آن را در سایه تعلیم و تربیت مى دانند. در میان اندیشه هاى فلسفى غرب در گذشته و حال نیز کم و بیش مى توان از فطرت نشانى یافت؛ مثلاً دیدگاه سقراط در تعلیم و تربیت موسوم به «شیوه زایمان» را مى توان ناظر به فطرت دانست (فطرت در ناحیه شناخت) و از فطرت ایمانى و اخلاقى نیز در گفتار فلاسفه و مربیان و روان شناسان غربى نمونه هایى وجود دارد. «پاسکال» مى گوید: «به وجود خدا دل گواهى مى دهد نه عقل، و ایمان از راه دل به دست مى آید.» و نیز مى گوید: «دل دلایلى دارد که عقل را بدان دسترسى نیست.» «ویلیام جمس» مى گوید: «من به خوبى مى پذیرم که سرچشمه حیاتِ دینى، دل است و قبول دارم که فرمول ها و دستورالعمل هاى فلسفى مانند مطلب ترجمه شده اى است که اصل آن به زبان دیگرى باشد.»(16) همچنان که مطالعات روان شناسان نیز به چهار حس متعالى انسان: «حس پرستش، حس حقیقت جویى، حس خدمت گزارى و حس زیبایى» به عنوان احساسات متعالى پرداخته و حس پرستش را که اساس همه فضایل است قوى ترین و ریشه دارترینِ همه آن ها مى دانند. در میان مربیان نیز «ژان ژاک روسو» بر فطرت تکیه مى کند، بنابر آن چه از کتاب «امیل» به دست مى آید، سخن روسو مبنى بر این است که: انسان اگر به طبیعت و فطرت خود واگذار شود نیکوکار خواهد بود. باید به طور کلى قواى انسانى را در کودک پرورانید که بتواند به خوبى زندگى کند. مثل این نظریه را کم و بیش مى توان در دیدگاه هاى دیگران یافت. اما تمام سخن این جاست که فطرت چیست؟ چه گرایشى دارد؟ ابعاد آن کدام است؟ چگونه باید پرورش داده شود؟ و مسایل اساسى از این قبیل، که از این دیدگاه در میان فلاسفه و دانشمندان ابهام و اختلاف نظر وجود دارد و به قول روسو: «تنها سوءاستفاده بى جا از قدرت هاى فطرى است که ما را بدبخت مى سازد.»(17) و همچنان که خواهیم دید، دین با واقع نگرى، روشن ترین دیدگاه و روش را در این خصوص ارائه مى دهد. 3- کرامت یکى از مبانى تربیت اسلامى «کرامت انسان» است. کرامت یعنى: والایى و برترى ویژه انسان که از عنصر روحانى و فطرت خداجوى و فضیلت خواه بشر، مایه مى گیرد. کرامت داراى دو مرتبه «ذاتى و اکتسابى» است. از نظر اسلام، انسان از یک سو داراى کرامت ذاتى و طبیعى است که شامل نوع انسان مى باشد و بدان جهت بر بسیارى از موجودات جهان برترى دارد، همان گونه که قرآن تصریح مى کند: «و لَقَدْ کَرَّمنا بَنِى آدَمَ و حَمَلْناهُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ و فَضَّلناهُمْ عَلى کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلاً»(18) و از سوى دیگر داراى کرامت اکتسابى و یا «انسانى الهى» است که از طریق تقوا و پرهیزکارى براى او قابل دسترسى مى باشد. همان گونه که قرآن مى فرماید: «اِنَّ اَکْرَمَکُم عِنْدَاللّهِ اَتقْیکُم»(19) و بدیهى است که کرامت انسانى الهى ناشى از کرامت ذاتى و استعدادهاى فطرى ویژه انسان است که در پرتو تربیت و مجاهده به فعلیت خواهد رسید. همچنان که بدون کرامت اکتسابى، که فعلیت اخیر انسان بدان بستگى دارد، انسان به مقام انسانیت ارتقا نخواهد یافت و زمینه کرامت ذاتى را نیز از دست داده و گوهر اصلى خود را تضییع نموده و با خسران جبران ناپذیرى مواجه خواهد شد: «ثُمَّ رَدَدْناهُ اَسْفَلَ سافِلِینَ»(20) در توضیح و تبیین کرامت انسان از دیدگاه اسلام مى توان گفت: 1- انسان خلیفه خدا در زمین است.(21) 2- انسان از بالاترین ظرفیت هاى علمى در خور یک مخلوق، برخوردار است.(22) 3- انسان فطرت خدا آشنا دارد و جز به یاد او آرام نمى گیرد.(23) 4- انسان شخصیت مستقل و آزاد دارد و امانتدار خدا است.(24) 5- انسان از وجدان اخلاقى برخوردار است.(25) 6- در سرشت انسان علاوه بر عنصر مادى عنصر ملکوتى وجود دارد و محرک انسان تنها حوائج مادى نیست...(26) 7- انسان با کالبد خاکى روح خدایى را حمل مى کند و در پرتو رشد و تکامل به جایى مى رسد که مسجود فرشتگان مى شود.(27) 8- نعمت هاى زمین براى انسان آفریده شده و او براى خدا و پرستش او خلق گردیده است.(28) 9- قلبِ انسانِ مؤمن، عرش خدا است حال آن که آسمان و زمین با همه گستردگى اش گنجایش تجلى خدا را ندارد.(29) به طور خلاصه: در این دیدگاه، انسان خلیفه خدا در زمین و اشرف مخلوقات است، زمین و آسمان مسخر اوست، فرشتگان به پاى آدم سر به سجود مى نهند، خدا همه چیز را براى انسان آفریده و انسان را براى خود (لِقاءُاللّه) و این هنگامى است که انسان جایگاه خویش را بشناسد و در همان مسیرى که به خاطر آن آفریده شده گام بردارد. به فرموده حضرت امام(ره): «هیچ موجودى آیینه جمالِ محبوب نیست مگر قلب مؤمن، متصرف در قلب مؤمن حق است نه نفس، کارکن (مؤثر و فرمانروا) در وجود او محبوب است، قلب مؤمن خودسر نیست، هرزه گرد نیست.»(30) توجه به کرامت نفس آن را از ابتذال و تباهى صیانت مى کند. براى آن کس که به کرامت نفس باور دارد و خود را متعلق به خدا مى داند، شهوات نفسانى و تمایلات حیوانى و جلوه هاى مادى، ناچیز و بى مقدار است و همواره خواهد کوشید تا گوهر والاى انسانى خویش را در هاله اى از عزت پاس دارد و در سایه تربیت و تهذیب و پالایش روح به منزلت والاترى، که تا مقام قرب و فنا در ذات حق تعالى پیش مى رود، برساند و در این راه از هرگونه مجاهده و فداکارى دریغ نمى کند. على(ع) مى فرماید: «اِنَّ النَّفْسَ لَجَوْهَرَةٌ ثَمِینَةٌ مَنْ صَانَها رَفَعَها وَ مَنِ ابتَذلَها وَضَعَها(31)؛ نفس گوهرى گرانبهاست که هرکس در صیانتش بکوشد بلند مقدارش مى سازد و هر کس آن را ارزان از دست دهد پست و بى مقدارش مى کند.» و نیز فرمود: «مَنْ کَرُمَتْ نَفْسُهُ صَغُرَتِ الدُّنیا فى عَیْنِهِ (32)؛ آن کس که براى نفس خود کرامت قایل است دنیا در نظرش حقیر است.» «مَنْ کَرُمَتْ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَیهِ شَهْوَتُهُ (33)؛ کسى که کرامت نفس دارد شهوات نفس را ناچیز انگارد.» چنین جایگاهى را براى انسان در هیچ یک از مکاتب انسان شناسى و تربیتى نمى توان یافت، زیرا نه زمینه هاى فکرى و اعتقادى فهم آن را دارند و نه تجهیزات وصول آن را، حتى مکاتبى که از اصالت انسان دم مى زنند، به دلیل نداشتن بینش الهى در این جا نیز دست خوش تناقضى آشکارند و آن جا که سخن از ارزش هاى انسانى به میان مى آید، معمولاً آن را در ارزش هاى حیات مادى خلاصه مى کنند. در این خصوص یکى از صاحب نظران غربى مى گوید: «در بطن تمدن مادى امروز یک دوگانگى، یک ثنویت، یک تناقض اساسى نهفته است که عموم تناقض هاى برشمرده دیگر همه شاخه ها، نیم رخ ها و جلوه هاى گوناگون آن به شمار مى روند، یعنى: ستایش انسان در عین تحقیر وى. تمدن مادى به نام تمدن اومانیستى است... در تمدن مادى انسان خداى انسانى است، با این وصف مفهوم انسان در این تمدن، گویى تنها مفهومى ذهنى و انتزاعى، مفهومى بى مصداق و واقعیت هاى خارجى است، چون در عمل ما کمتر با این انسان ستوده روبه رو مى شویم، در جهان خارج ما برعکس، با انسان هایى که پیوسته تحقیر مى شوند...، مورد تجاوز و تبعیض قرار مى گیرند، گله گله به کارهاى اجبارى و کوره هاى آدم سوزى اعزام مى شوند روبه رو مى گردیم، انسان هایى که همچون حشرات زیان مند با گازهاى سمى، بمب هاى خوشه اى، اتمى و شبه اتمى، هزار هزار یک جا و آنى بدون هیچ گونه محاکمه و داورى و دون تعیین کوچک ترین تقصیر و جرمى با پرشکنجه ترین مرگ ها تباه مى گردند.»(34) --- 1. در آیه کریمه: «افحسبتم انما خلقناکم عبثاً و انکم الینا لاترجعون» (سوره مؤمنون، آیه 115) و سایر آیات مبدأ و معاد و آفرینش انسان تأمل شود. 2. واژه حق متجاوز از 350 مورد در قرآن آمده که هر کجا مفهوم خاص خود را دارد، اما حق مطلق، ذات بارى تعالى است (ذلک بان الله هوالحق). 3. سوره یونس، آیه 108. 4. علّامه طباطبائى، سنن النبى، ص 2. 5. سوره ابراهیم، آیات 24 و 23. 6. سوره انعام، آیات 163 و 162. 7. سوره حدید، آیه 3. 8. تاریخ فلسفه هاى تربیتى، ج 1، ص 19. 9. ژان شاتو، مربیان بزرگ، ص 180." "10. فطرت را مى توان شامل دو شاخه «شناخت ها و خواسته ها» دانست که اوّل در برگیرنده معلومات و تصدیقاتى است که به تعلیم و تربیت نیاز ندارد و جزو احکام اولیه عقلیه است، مانند: محال بودن اجتماع نقیضین وارتفاع نقیضین و پایه سایر معلومات مى باشد و دوم شامل خواسته هاى فطرى و گرایش هاى متعالى است، مانند: پرستش، خیر، حقیقت جویى و... که موضوع اصلى بحث ماست. «ر. ک: استاد مطهرى، فطرت، ص 33 به بعد». 11. چهل حدیث، صص 157 - 158. 12. سوره روم، آیه 30. 13. کل مولود یولد على الفطرة حتى یکونَ ابواه یُهوّدانه و یُنصّرانه و یمجسانه (سفینةالبحار، ماده فطر) امام صادق(ع) در تفسیر سخن پیامبر(ص) مى فرماید: «یعنى المعرفة بان الله خالقه...» (اصول کافى، ج 2، ص 13). 14. نهج البلاغه، خطبه اوّل، ص 6. 15. سوره لقمان، آیه 32. 16. حافظ گوید: سال ها دل طلب جام جم از ما مى کرد آن چه خود داشت زبیگانه تمنا مى کرد گوهرى کز صدف کون و مکان بیرون بود طلب از گمشدگانِ لب دریا مى کرد بى دلى در همه احوال خدا با او بود او نمى دیدش و از دور خدایا مى کرد 17. مربیان بزرگ، ص 180. 18. سوره اسراء، آیه 70. 19. سوره حجرات، آیه 13. 20. سوره تین، آیه 5. 21. «انى جاعل فى الارض خلیفة» (بقره، آیه 30) 22. «و علم آدم الاسماء کلها» (بقره، آیه 31) 23. «اَلا بِذِکراللّه تَطمئن القلوب» (رعد، آیه 28) 24. «انّا عَرضنا الامانةَ على السَّماواتِ والارضِ و الجبال فأبین ان یَحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان...» (احزاب، آیه 72) 25. «و نفس و ما سوّیها فالهمها فجورها و تقویها» (الشمس، آیات 8 - 7) 26. «ثم سوّاه و نفخ فیه من روحه» (سجده، آیه 9) 27. «فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحى فقعوا له ساجدین» (ص، آیه 72) 28. «هوالذى خلق لکم ما فى الارض جمیعا» (بقره، آیه 29) و در حدیث قدسى است: «یا بن آدم خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلى» 29. «لایَسَعَنى اَرضى و لاسَمائى بل یَسَعنى قَلبُ عَبدِىَ المؤمن» (امام خمینى، چهل حدیث، ص 37) ر.ک: استاد مطهرى، مقدمه اى بر جهان بینى اسلام. 30. چهل حدیث، ص 37. 31. غررالحکم، ج 2، ص 522. 32. تصنیف غرر، ص 231. 33. همان. 34. سوروکین، خداوند دو کعبه، دکتر ناصرالدین صاحب الزمانى، صص 147 - 146." "فصل سوم:اهداف تربیت --- اهداف تربیت 1- دیدگاه ها 2- اسلام و هدف تربیت الف - یقین شهودى ب - پرستش ج - خودآگاهى د - تکامل عقل و قلب ه - عدل و قسط --- اهداف تربیت تربیت نیز همانند هر فعالیت ارادىِ دیگر انسانى، هدفى را دنبال مى کند. هدفدارىِ تعلیم و تربیت از هدفدارىِ نظام آفرینش و نوع جهان بینى و انسان شناسى و مبانى پذیرفته شده یک مکتب تربیتى جدانیست. همچنان که عوامل و شرایط اجتماعى و فرهنگى نیز در نوعِ هدفدارى تربیت تأثیر فراوان دارد. به طور کلى انسان را دو گونه و با دو هدف مى توان ساخت: یکى بر اساس آن چه آفریدگارش خواسته و با استعدادهاى ویژه و هدف مشخص یعنى: خیر ومصلحت وسعادت واقعى او تجهیزکرده وتربیت دینى بیانگر آن است، دیگرى براساس آن چه، اندیشه هاى بشرى و راهنمایان فکرى و سیاست گذاران اجتماعى اراده کرده اند، مانند جوامع صنعتى و مادى که انسان را درجهت منافع خود همانند ابزارى به خدمت مى گیرند. 1- دیدگاه ها بحث از اهداف تربیت همواره مورد توجه مکاتب و جوامع بوده است. «در آتن روشن گرىِ عقلى و آمادگى براى شهروندىِ خوب، مدنظر بود. در اسپارت، سپاهى گرى را هدف تربیت مى دانستند، در یونان آماده سازى فرد براى فداکارى در راه سرزمین را... در دوران رنسانس، استعداد ذاتى بشر مورد تجزیه و تحلیل قرار مى گرفت، در عصر جدید بر هدف هاى علمى تکیه شده است. «بیکن» خاطر نشان مى ساخت که دانش به معناى تفوق بر طبیعت است.»(1) برخى طبیعت گرایان معتقدند: «هدف آموزش وپرورش آماده ساختن فرد براى پیروزى در تنازع بقا است.»(2) در یک اجتماع کمونیستى هدف نهایىِ تربیت، فراهم کردن امکان هاى رشد و گسترش دولت کمونیستى است... مدرسه باید کارگزاران آینده دولت را تربیت کند، دانشگاه باید رهبران آینده را تربیت کند.(3) پروفسور «برودى»، استاد تعلیم و تربیت دانشگاه هاى آمریکا، زندگى خوب را هدف اساسى تعلیم و تربیت تلقى مى کند، که با فرد و جامعه خوب ارتباط نزدیک دارد. جنبه هاى شخصى زندگى خوب عبارتند از: 1- برخوردارى از سلامت بدن؛ 2- برخوردارى از امنیت عاطفى؛ 3- احساس قدرت و احترام؛ 4- بیم و امید نسبت به آینده. و در بُعد اجتماعى، هدف تربیت، شهروند شایسته است، آن هم براى داخل مرزها.(4) «جان لاک» فیلسوف انگلیسى، هدف آموزش و پرورش را نیرومندى تن و فضیلت و دانش مى داند و آن را به سه بخش: «بدنى، اخلاقى و فکرى» تقسیم مى کند. ویلیام جمس، فیلسوف آمریکایى توجه انسان به «خود گسترده تر» را در فرآیند تربیت لحاظ کرده است. نویسنده کتاب فلسفه هاى تربیتى مى گوید: «تربیت، بشر را متوجه خلاقیت هاى خود مى کند، همان چیزى که ویلیام جمس آن را «خود گسترده تر» نام داده است.(5) در برخى از تقسیمات از اهداف دور و نزدیک سخن گفته شده، اهداف دور مثل این که فرد عضو مؤثرى براى جامعه خود باشد. اهداف نزدیک، یعنى آشنایى با یک موضوع علمى یا تجربه جدید. در برخى مکاتب تربیتى از «خودآگاهى»، خودشناسى و اخلاق نیز سخن به میان آمده است؛ مثلاً، اگزیستانسیالیسم (فلسفه اصالتِ وجود انسان) هدف تعلیم و تربیت را خدمت به انسانیت و آگاهى انسان از خود مى داند. به نظر اگزیستانسیالیست ها تربیت باید انسان را در پیدا کردن آگاهى لازم و درست از خویش یارى رساند. هدف هاى مهم از دیدگاه این مکتب عبارت اند از: - رشد و گسترش آگاهى؛ - فراهم آوردن فرصت براى انتخاب آزاد و اخلاقى؛ - تشویق به خودشناسى؛ - رشد و تکامل احساس مسئوولیت شخصى یا مسئوول بار آوردن شخص.(6) هر چند مسئله خودآگاهى، خودشناسى، رشد و انتخاب آزاد و اخلاقى که در این دیدگاه ها عنوان شده، در اصل با اهداف دینى متناقض نیست و بلکه همسوى آن است، اما تمام سخن و مرز فاصلِ میان تربیت دینى و غیردینى در تشخیص «خود» انسانى و چگونگى شناخت انسان و تعیین محدوده آزادى و معیارهاى اخلاق است که اگر مبانى و اصول پذیرفته شده دینى مورد تردید یا انکار باشد، بازى با واژه ها هیچ مشکلى را حل نخواهد کرد. بنابراین اهداف یاد شده را با توجه به مبانى و اصول مکتب مى بایست مورد مطالعه قرار داد نه مطلق و نامشخص و همان گونه که در گذشته گفتیم اگزیستانسیالیسم که قایل به اصالت انسان و مبدأیت او براى خلق همه ارزش هاست، با نادیده گرفتن «مبدأ هستى» که اصل اساسى همه ارزش ها است و انکار پیشینه فطرى انسانى براى او دعوى رشد و کمال و اخلاق، ادعایى است نامفهوم و پایه علمى و فلسفى ندارد. براى کسانى که جهان را سرسرى مى انگارند و حیات و آفرینش را داراى طرح و نقشه مشخص و معقولى نمى دانند، سخن گفتن از اهداف انسانى، راهى به سوى حقیقت نمى برد، زیرا هرگاه تمام مقصد حیات در تحقق آرمان هاى زندگى موجود خلاصه گردد، اهداف تعلیم و تربیت نیز از آن فراتر نخواهد رفت. دیدگاه ها در اهداف تعلیم و تربیت جدید از این قبیل است که نمونه آن را دیدیم و عناوینى از قبیل زندگى خوب، سلامت بدن، امنیت عاطفى و رشد عقلى در تربیت لحاظ شده است و از آن چه عنصر اساسى تربیت انسان است؛ یعنى عنصر معنویت و ایمان به مبدأ و فضایل و کمالات انسانى کمتر اثرى مشاهده مى شود که سستى و غیرواقعى بودن این تفکر پوشیده نیست و کاوش گرانِ غربى نیز کم و بیش بدان اعتراف دارند. دکتر کارل مى گوید: «تعلیم و تربیت امروز با توجه به پرورش افراطىِ قواى عقلانى، تعالى روانى را متوقف کرده است.»(7) فردریک مایر مى نویسد: «انفکاک ارزش هاى معنوى و اخلاقى از فرآیند تربیتى ممکن نیست. معذالک اغلب اوقات به این ارزش ها با کوته بینى مى نگرند.»(8) و بدیهى است که تعالى روانى و ارزش هاى اخلاقى و معنوى به مفهومى که دین مطرح مى کند از قلمرو دانش تربیتى جدید خارج است. البته در برخى دیدگاه هاى جدید از خدا، ایمان، دین و هدف بودن معنویات گاه سخن به میان مى آید. تولستوى مى گوید: «خوبى، عالى ترین مقصد جاوید حیات ما است. مهم نیست که خوبى را از چه راه بفهمیم، آن چه باید گفت این است که حیات ما جز کوشش براى وصول به خوبى یعنى سیر به سوى خداوند، چیز دیگرى نیست. در واقع خوبى یک مفهوم اصلى و اساسى است که جوهر وجود ما را براى متافیزیک تشکیل مى دهد که به اراده عقل قابل تعریف نیست.»(9) به نظر «هربارت»، فیلسوف آلمانى، هدف نهایى از آموزش و پرورش، باید تربیت اخلاق و تکوین خصلت و سرشت کودک باشد و نیز داراى دین و ایمان گردد.(10) به نظر «ایده آلیست ها»، هدف آموزش و پرورش تحقق ذات است، هر نوع تربیتى باید بر دین، اخلاق، معنویات و زیبایى مبتنى باشد.(11) کلیات آن چه در این دیدگاه ها آمده مورد بحث و مناقشه نیست، آن چه مهم است بحث از: مبانى، اصول، مسایل و اهداف تربیتى است و این که کدام دین و مکتب و با کدام اصول و مبانى و روش و برنامه ها تحقق بخش آرمان انسان و سعادت واقعى اوست و برنامه و طرح عملى تربیت را چه کسى باید تعیین کند و چنان چه خواهیم دید، این ها به شکل واقع بینانه، جز از طریق تربیت صحیح دینى که تبلور کامل آن در مکتب تربیتى اسلام است، قابل دسترسى نیست. به علاوه آن که معنویت نیز قابل تفسیرهاى متفاوت است؛ مثلاً «فردریک مایر» مى گوید: «معنویت حقیقى آن است که آدمى روح جویندگى داشته باشد و خود را به بالاترین مظاهر فرهنگ بیاراید.»(12) 2- اسلام و هدف تربیت بر اساس نگرشى که اسلام به عالم آفرینش و مبدأ هستى دارد و مقصدى که براى حرکت عمومى جهان قایل است و آغاز و انجامى که براى حیات انسان مى شناسد، والاترین هدف و مقصد را که در هیچ یک از مکاتب فلسفى و تربیتى نمى توان یافت، براى تربیت ارائه مى کند و آن هدف، «ساختن و خالص کردن انسان براى خداست که رمز سعادت و فوز و فلاح و جاودانگى انسان در این نکته نهفته است».(13) اسلام آیینِ توحید است، توحید در ذات، توحید در صفات، توحید در افعال، توحید در عبادت و اطاعت و توحید در «هدف» و براى انسان، چه در حرکت تکوینى و چه در حرکت تشریعى، هدفى جز خدا نمى شناسد. همان گونه که قرآن تعلیم مى دهد: بگو نماز من، پرستش من، زندگى من و مرگ من براى خداى آفریدگار جهانیان است: «قُلْ اِنَّ صَلاتِى وَ نُسُکِى وَ مَحْیاىَ و مَماتِى لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ».(14) تعلیم و تربیت اسلامى نیز بر این محور دور مى زند و دیگر اهداف وسیله اى هستند جهت نیل به کمال نهایى که همه کمالات دیگر را همراه دارد. بنابراین مى توان اهداف تربیت را به اهداف اولیه و ثانویه، نهایى و متوسط، از نظر رتبه و جایگاه تقسیم کرد که این اهداف براى افراد مختلف بر حسب پایه فکرى و علمى و عملى شان قابل دسترسى مى باشد. با توجه به متون و منابع اسلامى، اهداف تربیت را مى توان بدین گونه برشمرد: الف - یقین شهودى تقرب انسان به خدا و غناى روحى و استکمال وجودى او در زمینه معرفت و در سایه علم و عمل و انقطاع و استغناى از غیر خدا و رهیابى به منبع جمال و کمال مطلق، که فطرت انسان در طلب آن است، والاترین هدفى است که دین براى حیات و حرکت انسان و تربیت او ارائه مى کند. در قرآن کریم است: «یا اَیُّهَا اْلأِنْسانُ اِنَّکَ کادِحٌ اِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ؛(15) اى انسان! تو تلاش گرانه به سوى پروردگارت مى شتابى و بدو خواهى پیوست.» و بدین ترتیب منتهاى سیر و حرکت انسان را که از خدا آغاز شده، بازگشت به او مى داند. کمال و اوج این حرکت هنگامى است که با طمأنینه نفس و در عالمى از محبت و خشنودى متقابل به جوار حضرت حق بار یابد و در زمره بندگان صالح خدا به والاترین منازل بهشت که بهشت حضور است، درآید: «یا اَیَّتُهَا النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعى اِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرضِیَّةً. فَادْخُلِى فى عِبادِى. وادْخُلِى جَنَّتِى».(16) تربیت اسلامى با ایجاد روح آرمان خواهى متعالى و پرورش شخصیت اخلاقى انسان، در پرتو عبادت و ریاضت (17) وى را به مرحله اى از «یقین شهودى» مى رساند که جز خدا نبیند و جز به رضاى او نیندیشد و خویشتن و همه عالم را براى خدا بخواهد و دل را از آن چه رنگ تعلق مى پذیرد، رها سازد و در اصطلاح اهل معرفت: «فانى فِى اللّه» و «باقى بِاللّه» منقطع از غیر و متصل به حق در حیات طیبه ابدى قرار و آرام گیرد و به لقاى جمیل مطلق مبتهج باشد. در مناجات شعبانیه که از ذخایر گران بهاى معارف و ادعیه اهل بیت(ع) است، آمده: «اِلهى هَبْ لِى قَلْباً یُدْنِیهِ مِنْکَ شَوْقُهُ... اِلهى هَبْ لِى کَمالَ الأِنقِطاع اِلَیْکَ وَ أَنِرْا أَبْصارَ قُلُوبِنا بِضیاءِ نَظَرِها اِلَیْکَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ القُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ العَظَمَةِ؛ خدایا! مرا قلبى ده که شور اشتیاق آن را به تو نزدیک سازد، خدایا مرا انقطاع کامل به سوى خود عطا فرما و دیده دل هایمان را به نورى که با آن، تو را مشاهده کند، روشن ساز تا چشم بصیرت ما حجاب هاى نور را بدرد و به معدن عظمت واصل گردد.» ب - پرستش همان گونه که قرآن به صراحت بیان مى کند، پرستش و عبودیت هدف آفرینش انسان است: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ و الأِنْسَ اِلّا لِیَعْبُدُون»(18) و تربیت اسلامى نیز به منظور پرورش روح بندگى و دستیابى به حقیقت عبودیت است که سرچشمه همه کمالات مى باشد و با توجه بدان چه قبلاً در هدف بودن قرب الهى و یقین شهودى گفتیم، مى توان نتیجه گرفت که مقام قرب و یقین، هدفِ اعلا است و پرستش با مفهوم تشریعى و مصطلح، طریقى است به سوى آن. (هر چند حقیقت عبودیت از مقام قرب تفکیک ناپذیر است.) حضرت حسین بن على(ع) مى فرماید: خداى بزرگ خلق را نیافرید جز براى معرفت خود، پس چون او را شناختند پرستش کنند و چون به عبادت او سر فرود آوردند از عبادت و بندگى ماسوى اللّه بى نیاز گردند: «اِنّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ ما خَلَقَ الخَلْقَ اِلّا لِیَعْرفُوهُ فِاذا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَاِذا عَبَدُوهُ اِسْتَغْنَوا بِعِبادَتِهِ عَن عِبادةِ مَنْ سِواهُ».(19) علامه طباطبائى ذیل آیه کریمه: «وَ ما خَلَقتُ الْجِنَّ وَ الأِنْسَ اِلّا لِیَعْبُدوُنِ»(20) در بیان حقیقت عبادت مى گوید: «حقیقت عبادت، عبارت است از انقطاع بنده از خویشتن و هر چیز دیگر و پیوستن به خدا و یاد او و بى نیازى از غیر حق» و آن گاه با اشاره به آن چه در روایت حسین بن على(ع) ملاحظه کردیم، پرستش و بندگى را «هدف متوسط» نامیده است و پیوستن به حق را هدف نهایى. یعنى بندگى مقصدى است که انسان را به مقصدى بالاتر که انقطاع کامل از غیر و پیوستن مطلق به معبود است مى رساند و این دو مقصد گرچه در راستاى بندگى مى باشند، اما یکى ناظر به «مقدمه» است و دیگرى «ذى المقدمه»، یکى تعبد و «پرستش مصطلح» است و دیگرى جوهر و «حقیقت بندگى» یعنى اتصال به حق و انقطاع و استغناى از غیر او، که همواره ملازم قرب و یقین مى باشد و هر دوى این ها در آیه کریمه: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلأِنْسَ اِلاَّ لِیَعْبُدوُنِ» قابل جمع است. به گفته یکى از محققان:(21) «مى توان «یقین شهودى» به معارف را هدف نهایى آفرینش دانست که همواره به عبادت متکى است. گرچه نحوه اعتماد آن بر عبادت در هر نشأه اى مناسب با همان نشأه مى باشد؛ یعنى در دنیا به متن عبادت هاى تشریعى تکیه دارد و در آخرت به باطن آن که ظاهر مى شود، متکى است و اگر لحظه اى عبادت نباشد آن چه مشهود است مستور مى گردد و آن که شاهد است، محجوب مى شود، زیرا تنها وسیله شهودِ سالک و ظهورِ غیب همانا عبادت است: «وَ اْعبُدْ رَبَّکَ حَتّى یأتِیَکَ الْیَقِینُ».(22) و بدین ترتیب، عبودیت که مفهوم تشریعى آن، اطاعت از اوامر و نواهى الهى در همه زمینه هاست، به انسان شایستگى درک این حقیقت و وصول به مقام قرب و یقین را مى بخشد و طالب این مقام باید از هواى نفس بپرهیزد و در تکمیل نفس از طریق ریاضت و عبادت بکوشد تا حقیقت بندگى را دریابد و به حیات طیبه نائل آید و پرتو «ولایت مطلق الهیه» شود. همان گونه که امام صادق(ع) مى فرماید: «الْعُبُودِیَّةُ جَوهَرةٌ کُنْهُهَا الرُّبُوبِیَّة فَما فُقِدَ مِنَ الْعُبوُدِیَّةِ وُجِدَ فِى الرُّبوُبِیّةِ وَ ما خَفِىَ مِنَ الرُّبُوبِیَّةِ اُصیِبَ فِى الْعُبُودیَّةِ».(23) «عبودیت گوهرى است که حقیقت آن ربوبیت است، آن چه در عبودیت یافت نمى شود در ربوبیت مى توان یافت و آن چه از ربوبیت در اختفاست از طریق عبودیت قابل دسترسى است.» حضرت امام(ره) مى فرماید: «تا انسان در بیتِ مظلمِ نفس و شهوات آن است و سلسله طولانى شهوت و غضب در گردن اوست به هیچ یک از مقامات معنوى و روحانى نایل نمى شود و سلطنت باطنیه نفس و اراده نافذ آن بروز و ظهور نمى کند و مقام استقلال و عزت نفس که از بزرگ ترین مقامات کمال روحانى است در انسان پیدا نمى شود.»(24) ج - خودآگاهى یکى از اهداف تربیت اسلامى خودآگاهى است که کشف استعدادها و استخراج گنجینه هاى نهفته وجود انسان بدان وابسته است و ظهور و فعلیت آن ها زمینه همه کمالات مى باشد.(25) انسان به حکم فطرت در طلب آگاهى است، آگاهى از خود و آگاهى از جهان هستى و مبدأ و مقصد آن، تکامل و سعادت او نیز در گرو این آگاهى است. مخصوصاً آگاهى از خود از اهمیت ویژه اى برخوردار است که تعالیم اسلام بدان توصیه اکید دارد و دستیابى به آن تنها از طریق ایمان میسر است. در قرآن کریم است: «وَ فِى اَنْفُسِکُمْ أَفَلا تُبْصِرُونَ؛(26) آیا در نفوس خود نمى نگرید» و على(ع) آن را معرفت نهایى نامیده است: «غایَةُ الْمَعْرِفَةِ اَنْ یَعْرِفَ الْمَرْءُ نَفْسَهُ».(27) همین فلسفه در بعثت پیامبران نیز لحاظ گردیده است. على(ع) مى فرماید: «خداوند پیامبران خود را برانگیخت تا پیمان فطرت را از انسان ها طلب کنند و نعمت هاى فراموش شده خدا را به یاد آن ها آورند و با تبلیغ رسالت حجت را بر آن ها تمام کنند و گنجینه هاى نهفته عقل ها را آشکار سازند و نشانه هاى قدرت خداوندى را به آنان بنمایانند.»(28) انسان با خودآگاهى به خداآگاهى مى رسد، همچنان که کمال خودآگاهى در گروِ خداآگاهى است: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ» و در این حال جهان و حیات براى او مفهوم پیدا مى کند و با آرمان خواهى متعالى به تعلیم و تربیت رو مى آورد و همین است عامل ظهور و بروز چهره واقعى انسان و شکوفایى استعدادهاى عرفانى و اخلاق و حس جمال و سایر ارزش هاى انسانى. آن همه تأکید که در آیات و روایات بر خودشناسى شده، به منظور توجه دادن انسان به ارزش ها و گوهرهاى والاى وجود خویش است تا جایگاه خود را بشناسد و خود مجازى را به جاى خود حقیقى نگیرد و هدف را با وسیله اشتباه نکند و اما این که راز خودآگاهى چیست و در کدام نکته نهفته است؟ بى تردید جز از راه ایمان و مجاهده و تربیت دینى و تسلط بر هواهاى نفسانى، نمى توان به چنین توفیقى دست یافت. على(ع) مى فرماید: «اَقْبِلْ عَلى نَفْسِکَ بِاْلأِدبارِ عَنْها؛(29) با پشت پا زدن به نفس خود به «خویشتن» رو آور». سپس در توضیح این سخن مى فرماید: «مقصودم این است که با نفس برتر خود که از نور عقل کسب روشنایى مى کند و حایل میان تو و انگیزه هاى نفسانى است روآور و از نفس اماره ات که به بدى فرمان مى دهد روى برتاب.»(30) گفتنى است که خودآگاهى یا «کشف خویشتن» را به عنوان هدف تربیت در گفته برخى فلاسفه و پاره اى مکاتب غربى نیز مى توان یافت.(31) دکارت مى گوید: «خود را فتح کن نه دنیا را»(32) ویلیام جمس: توجه به «خودِ گسترده تر» را در هدف تربیت لحاظ مى کند. ژان شاتو مى گوید: «تعلیم و تربیت، فتح وجود خویشتن به کمک ادب و نزاکت به معناى وسیع آن است.»(33) «وان کیلو موریس» در کتاب «اگزیستانسیالیسم» مى گوید: «اگر تعلیم و تربیت بنا باشد واقعاً جنبه انسانى داشته باشد، باید آگاهى را در فرد بیدار کند، این آگاهى مربوط به آگاهى از هستى خود به عنوان فردى که در دنیا حضور دارد، مى باشد.»(34) اما نکته اى که نباید از نظر دور بماند، فاصله اى است که میان خودآگاهى دینى و خودآگاهى علمى وجود دارد و همان گونه که مکرر گفته ایم، علم هرگز نمى تواند انسان را با خودواقعى اش آشنا سازد و جز با جهان بینى و انسان شناسى الهى و ایمان و بندگى و برنامه هاى تربیتى آسمانى، چنین مقصدى قابل دسترسى نیست. «یکى از وجوه تفاوت هاى علم و ایمان در این است که علم وسیله جهان آگاهى است و ایمان سرمایه خودآگاهى. البته علم سعى دارد انسان را همان گونه که به جهان آگاهى مى رساند به خودآگاهى نیز برساند، علم النفس ها چنین وظیفه اى بر عهده دارند، اما خودآگاهى که علم مى دهد مرده و بى جان است. شورى در دل ها نمى افکند و نیروهاى خفته انسان را بیدار نمى کند، برخلاف خودآگاهى هایى که از ناحیه دین و مذهب پیدا مى شود که با یک ایمان پى ریزى مى شود، خودآگاهى ایمانى سراسر وجود انسان را مشتعل مى سازد و به خداآگاهى مى رساند (مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّه) آن خودآگاهى که خودواقعى انسان را به یادش مى آورد، غفلت را از او مى زداید، آتش به جانش مى افکنده او را دردمند و دردآشنا مى سازد، کار علوم و فلسفه ها نیست، این علوم و فلسفه ها احیاناً غفلت زا هستند و انسان را از یاد خودش مى برند. از این رو بسا دانشمندان و فیلسوفان بى درد و سر در آخور و خودناآگاه و بسا تحصیل ناکرده هاى خودآگاه.»(35) د - تکامل عقل و قلب هرگاه جوهرانسانى را در «عقل وقلب» خلاصه کنیم مى توان گفت: یکى ازاهداف تربیت اسلامى تکامل واقعى انسان یعنى تکامل عقل و قلب است، که یکى وسیله فهم و ادراک و دیگرى کانون احساس و عرفان است و در این جا نیز کمال عقل مقدمه کمال قلب است. پرورش عقل و قلب را سایر مکاتب تربیتى نیز عنوان کرده اند، اما با مفهومى که در نظام تربیتى اسلام لحاظ مى شود، از حوزه تربیت غیردینى خارج است و طریق دسترسى به آن تقوا، مجاهده، تصفیه نفس و پالایش روح است تا آیینه دل شایستگى دریافت وجدانى و حضورى از حقایق جهان هستى را پیدا کند. قرآن تأکید مى ورزد که هرگاه انسان در راه خدا مجاهده کند (مجاهده با نفس) خداوند با عنایت خاص خود طرق هدایت را به او مى نمایاند؛ یعنى بینش خدایى مى دهد: «وَالَّذینَ جاهَدوُا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ اِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الُمحْسِنین».(36) تجلى نور علم و عرفان و درک و دریافت معارف، آن گاه میسر است که لوح دل از زنگار هوى زدوده شود و آیینه نفس صفا گیرد تا انوار جلال و جمال و معرفت در آن متجلى گردد، زیرا آلودگى گناه جان را تیره مى کند و مانع تابش انوار الهى مى شود و تقوا که پاک کردن جان از این آلودگى هاست، زمینه تابش نور تشخیص حق از باطل را که موهبت ویژه خداوند است، فراهم مى سازد: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرقاناً».(37) على(ع) مى فرماید: عقل خویش را با ادب بیفروز آن گونه که آتش را با هیزم مى افروزى: «ذَکِّ عَقْلَکَ بِاْلأَدَبِ کَما تُذَکِّى النَّارَ بِالْحَطَبِ».(38) و نیز مى فرماید: آن کس که نفس خود را تهذیب نکند از عقل بهره نخواهد گرفت: «مَنْ لَمْ یُهَذِّبْ نَفْسَهُ لَمْ یَنْتَفِعْ بِالْعَقْل».(39) حضرت امام(ره) در مباحث تربیتى و اخلاقى خود بر این نکته تأکید دارد:«مادامى که انسان در بیت مظلم نفس است و بسته تعلقات نفسانیه، جمیع ابواب معارف و مکاشفات به روى او مغلق است و همین که از این بیت مظلم با قوت ریاضات و انوار هدایات خارج شود ومنازل نفس راطى کند، فتح باب قلب به روى او شود ومعارف در قلب وى ظهورکند.»(40) ه - عدل و قسط از برخى آیات برمى آید که عدالت و قسط، هدف بعثت انبیاء - یعنى مربیان بشر - بوده است و خداوند پیامبران را فرستاد تا با آیات و بینات و کتاب و قانون مردم را به قسط و عدل فردى و اجتماعى رهنمون گردند: «لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ وَ اَنْزَلْنا مَعَهُمُ الکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».(41)" "برخى تصور کرده اند که هدف نهایىِ شرایع و تربیت هاى دینى تنها عدالت اجتماعى است و بقیه مقدمه است. اما با توجه بدان چه گذشت مى توان گفت: قسط و عدل از اهداف متوسط است، خواه عدل را، چنان که برخى گفته اند بخشى از عبادت به مفهوم وسیع آن بدانیم که خدا بدان فرمان داده است: «اِعْدِلُوا هُوَ أقرَبُ لِلتَّقْوى »(42) و یا این که به عنوان یک قانون و دستور اجتماعى تلقى کنیم که در این صورت مقدمه اى خواهد بود براى تربیت و تکامل و تعبد و تسلیم و حرکت در صراط مستقیم الهى و سعادت ابدى، زیرا جز در سایه عدالت اجتماعى که آن هم حاصل عدالت فردى است، استعدادهاى والاى انسانى شکفته نمى شود و فرد و جامعه به کمال لایق خود نمى رسند. در یک جامعه ناصالح و نابرابر که فسق و فساد و ستم و تبعیض حاکم است، استعدادهاى انسانى و امکانات طبیعى در مسیر صحیح قرار نخواهد گرفت و زمینه رشد فضایل فراهم نخواهد گشت. از این رو امیرالمؤمنین(ع) اصلاح جامعه بشرى را در عدل دانسته و مى فرماید: «فِى العَدْلِ صَلاحُ البَرِیَّهِ»؛ «مصلحت خلق در عدل است.»(43) و حضرت زهرا(س) در خطبه معروف خود مى فرماید: «وَالْعَدلَ تَنْسیقاً لِلْقُلُوب؛ خداوند عدل را سامان بخش دل ها قرار داد.» --- 1. فردریک مایز، تاریخ فلسفه هاى تربیتى، ترجمه: على اصغر فیاض، ج 1، صص 19 - 18. 2. على اکبر شعارى نژاد، فلسفه آموزش و پرورش، ص 228. 3. دکتر على شریعتمدارى، فلسفه تعلیم و تربیت، صص 183 - 184. 4. على اکبر شعارى نژاد، همان، ص 226. 5. فردریک مایر، تاریخ فلسفه هاى تربیتى، ترجمه على اصغر فیاض، ج 1، ص 14. 6. على اکبر شعارى نژاد، فلسفه آموزش و پرورش، ص 256. 7. راه و رسم زندگى، ص 63. 8. تاریخ فلسفه هاى تربیتى، ج 1، ص 23. 9. هنر چیست؟ ص 73. 10. على اکبر شعارى نژاد، فلسفه آموزش و پرورش، ص 221. 11. همان، ص 215. 12. تاریخ فلسفه هاى تربیتى، ج 1، ص 23. 13. در واژه هاى فوز و فلاح و مشتقات آن که در قرآن کریم به عنوان آخرین منزل سیر تکامل انسان است، تأمل شود. مانند: «اولئک هم الفائزون»، «اولئک هم المفلحون». 14. سوره انعام، آیه 162. ر.ک: «استاد مطهرى، تکامل اجتماعى انسان». 15. سوره انشقاق، آیه 6. 16. سوره فجر، آیات 30 - 27. 17. قال الصادق(ع): «ما اعتصم عبدبمثل ما اعتصم بِغَضِّ البصر، فان البصر لایغض عن محارم الله الاوقد سبق الى قلبه مشاهدة العظمة و الجلال» بحارالانوار، ج 104، ص 41. 18. سوره الذاریات، آیه 56. 19. المیزان، ج 18، ص 388. 20. سوره الذاریات، آیه 56. 21. آیةالله جوادى آملى، اسرار عبادات، ص 10. 22. سوره حجر، آیه 99. 23. مصباح الشریعه، ص 53. 24. چهل حدیث، ص 220. قرب، نى بالا و پستى جستن است قربِ حق از قید هستى رستن است 25. «الناسُ معادن کمعادِن الذَّهب و الفضّة» پیامبر اکرم(ص) من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 273. در ادبیات تربیتى ما نیز از خودآگاهى بسیار سخن به میان آمده است. از جمله: گوهر خود را هویدا کن کمال این ست و بس خویش را در خویش پیدا کن کمال این ست و بس هر دو عالم را به نامت یک معما کرده اند اى پسر حلّ معما کن کمال این ست و بس 26. سوره الذاریات، آیه 21. 27. تصنیف غرر، ص 232. 28. نهج البلاغه، خطبه اوّل. 29. تصنیف غررالحکم، ص 238. 30. همان، ص 238. 31. همچنان که در اندیشه هندوئیسم، کشف خویشتن مقصد اصلى تعلیم و تربیت است. 32. تاریخ فلسفه هاى تربیتى، ج 1، ص 14. 33. مربیان بزرگ، ص 339. 34. دکتر شریعتمدارى، فلسفه تعلیم و تربیت، ص 239. 35. استاد شهید مرتضى مطهرى، مقدمه اى بر جهان بینى اسلامى، صص 284 - 283. 36. سوره عنکبوت، آیه 69. 37. سوره انفال، آیه 29. 38. تصنیف غرر، ص 247. 39. همان، ص 240. 40. چهل حدیث، صص 292 - 291. 41. سوره حدید، آیه 25. 42. سوره مائده، آیه 8. 43. تصنیف غرر، ص 446." "فصل چهارم: اصول تربیتى اسلام --- اصول تربیتى اسلام 1- نیت و انگیزه الهى مراتب نیت 2- اختیار و آزادى 3- تکلیف و مسئولیت 4- تقدم تزکیه 5- پویایى و تداومِ تربیت الف - تربیت و مدارج کمال ب - یأس زدایى مقایسه --- اصول تربیتى اسلام اصول تربیتى، «معیارها و قواعد و مفاهیم» پذیرفته شده اى است که از جهان بینى و مبانى فکرى و اعتقادى سرچشمه مى گیرد و ریشه مذهبى یا علمى دارد و چنان که گفتیم جهان بینى الهى وتوحیدى، ایمان به مبدأ و معاد و هدفدارى حیات و فطرت و کرامت انسان، زیربناى تربیت اسلامى است که اصول تربیتى از آن مایه مى گیرد و خطمشى تعلیم و تربیت را مشخص مى کند. درباره این اصول و تعداد آن ها دیدگاه هاى متفاوتى است که در این جا آن چه را مهم تر و اساسى تر به نظر مى رسد، مى آوریم. 1- نیت و انگیزه الهى نیت و به معناى قصد و واسطه میان علم و عمل است از این رو، هیچ عملى بدون نیت نخواهد بود. نیت مبتنى بر بینش و اعتقاد است، الهى باشد یا غیرالهى. از آن رو که تربیت اسلامى در ایمان و اعتقاد ریشه دارد، انگیزه الهى را اصل و اساس تربیت مى داند. ایمان و یقین به مؤمن مى آموزد که کلیه اعمال خویش را «لِوَجْهِ اللّه» و با قصد تقرب به خدا انجام دهد تا اثر آن پایدار و ثمربخش بماند. خداوند به پیامبر خود مى آموزد: بگو تنها خدا را مى پرستم و دین خود را براى او خالص مى کنم: «قُلِ اللّهَ اَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِینِى».(1) و پیامبر اکرم(ص) مى فرماید: «اِنَّمَا الْأَعمالُ بِالنّیَّاتِ» و «لِکُلِّ امْرِءٍ مانَوى » و «نِیَّةُ المُؤِمِنِ خَیْرٌ مِنْ عَمَلِهِ و نِیَّةُ الکافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِه».(2) اصالت نیت در تربیت بدین معناست که مربى و متربى با قصد تقرب به خدا و با انگیزه الهى به امر تربیت روى مى آورند و تمام آن چه را در راستاى شکل گیرى شخصیت اخلاقى و تکامل انسانى انجام مى دهند با قصد رضاى خدا و تقرب او و پاداش اخروى و نجات انسانیت، باشد همان گونه که قرآن به پیامبر اکرم(ص) خطاب مى کند: «قُلْ ما أَسْئَلُکُم عَلَیهِ مِنْ أَجرٍ اِلاَّ مَنْ شاءَ اَنْ یَتَّخِذَ اِلى رَبِّهِ سَبِیلاً»،(3) «اِنْ اَجْرِىَ اِلاَّعَلَى اللّهِ».(4) با اختلاف درجات معرفت، نیت نیز اختلاف مى پذیرد. امام صادق(ع) مى فرماید: «نیت به مقیاس صفاى معرفت در قلب ظهور مى کند و برحسب اختلاف درجات ایمان و قوت و ضعف آن مختلف است. آن کس که نیت خالص دارد، نفس و هواى او تحت نفوذ تعظیم الهى و حیاى از او، مقهورند، امیال طبیعى و شهوات نفسانى و آمال فردى را به بند مى کشد و خود در رنج و مردم از دست او راحت باشند.»(5) گفتنى است که نیت ملازم با«عمل صالح» است، زیرا از نظر اسلام همان گونه که عمل بدون نیت ارزش ندارد، نیت نیز در قالب عمل صالح ظهور و عینیت مى یابد و به عبارت دیگر، نیت پشتوانه عمل است و عمل نگهبان نیت و آن دو تفکیک ناپذیرند. لذا قرآن همواره از عمل صالح در کنار ایمان یاد مى کند و آن را رمز صعود و اعتلاى ایمان مى داند: «اِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِبُ وَ الْعَملُ الصَّالِحُ یَرْفَعُه».(6) به تعبیر حضرت امام: نیت جنبه ملکوتى اعمال است و عمل بدون نیت همانند جسم بدون روح و ماده بدون صورت است و به همین دلیل است که در روایات، «شاکلة» به نیت تفسیر شده است؛ یعنى چیزى که صورت «اخیر نفس» موحد مى شود و آن را شکل مى دهد. امام صادق(ع) در تفسیر آیه کریمه «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ»(7)، مى فرماید: «یَعنى عَلىْ نِیَّتِه».(8) حضرت امام(ره) ضمن توضیح این حدیث شریف براى نفس دو «شاکله» قایل شده اند: «اولیه و ثانویه» و ملکات نفس را «شاکلة اولیه» و نیت را «شاکلة ثانویه» نامیده اند، بدین معنا که اگر نفس از آلودگى ها پاک شد و داراى ملکات فاضله گردید، مى تواند نیت صادق داشته باشد، همان گونه که نیت نیز منشأ عمل صالح مى گردد. در بخشى از بیان امام چنین آمده است: «توان گفت که «ملکات» شاکله اولیه نفس و نیات «شاکله ثانویه» آن هستند و اعمال تابع آنها است، چنان چه حضرت فرموده است: «شاکلة نیت است» و از این جا ظاهر مى شود که طریق تخلیص اعمال از جمع مراتب شرک و ریا و غیر آن منحصر به اصلاح نفس وملکات آن است که سرچشمه اصلاحات و منشأ جمیع مدارج و کمالات است.»(9) سیره مبارکه خاندان عصمت(ع) که نمایانگراین حقیقت قرآنى است، باید براى همگان درس آموز نیت باشد. یکى از نمونه هاى آن فضیلتى است که قرآن در بیان ایثار اهل بیت آورده که سه روز غذاى افطارشان را به مسکین و یتیم و اسیر دادند و آن گاه چنین گفتند: «اِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لانُرِیدُ مِنْکُم جَزاءً وَ لاشُکُوراً».(10) مراتب نیت چنان که اشاره شد با اختلاف درجات ایمان و معرفت، نیت نیز اختلاف مى پذیرد. على(ع) مى فرماید: «گروهى خدا را از روى طمع مى پرستند و این پرستش کاسب کاران است، گروهى از روى ترس و این عبادت بردگان است و گروهى از روى شکر و سپاس و این بندگى آزادگان است.»(11) و بالاترین درجه نیت آن است که سپاس و ستایش منعم و محبت به معبود انگیزه آن باشد. اگر آدمى بدین مرحله از عرفان رسید هیچ جاذبه اى براى او به جاذبه قرب خداوند نیست. همچنان که، امام عارفان على(ع) مى گوید: «خداوندا! تو را به طمع بهشت و ترس از دوزخ پرستش نکردم بلکه شایسته پرستش یافتم و سر به آستان بندگى ات نهادم.» تربیت اسلامى انسان را به جایى از بلنداى معرفت و قله اخلاص مى رساند که بهشت و دوزخ، که براى اکثر مردم عامل بیم و امید و انگیزه بندگى است، براى او انگیزه اصلى نیست بلکه آن را منافى با توحید خالص مى داند.(12) یعنى از خدا جز خدا نمى خواهد. خلاف طریقت بود کاولیا تمنا کنند از خدا جز خدا امیرالمؤمنین(ع)، در نیایش عارفانه خود با خدا چنین مى گوید: «هَبْ لِى صَبَرْتُ على عَذابِکَ فَکَیفَ اَصْبِرُعلى فِراقِک»(13) گیرم که بر عذاب تو صبر کنم، دورى از حضور تو را چگونه تحمل نمایم؟ براى ولىّ خدا فراق او سخت ترین عقوبت و لقاى او برتر از بهشت برین است. از این رو در ادعیه و مناجات هاى ائمه معصومین آمده و به ما نیز آموخته اند که با خدا این گونه راز بگوییم: الها مرا قلبى ده که مشتاق مقام قرب تو باشد و زبانى که سخن صدقش به سوى تو بالا رود و نظر حقى که موجب تقرب تو گردد: «اِلهى هَبْ لِى قَلْباً یُدْنِیهِ مِنْکَ شَوْقُهُ وَ لِساناً یُرْفَعُ اِلَیْکَ صِدْقُهُ و نَظَراً یُقَرِّبُهُ مِنْکَ حَقُّهُ».(14) حضرت امام براى نیت چهار مرتب آورده اند که هر یک به گروهى اختصاص دارد. «خوف و طمع» از براى عامه، «هیبت و تعظیم» از براى اهل معرفت، «شوق و حبّ» از براى اهل جذبه و عشق، «فناى در محبوب» از براى اولیا و نیز مى فرمایند: «وقتى سالک اِلى اللّه قدم بر فرق خطوط نفسانیه خود، بلکه خود و همه عالم نهاد و خود را یکسره خالص کرد از رویت غیر و غیریّت، در قلب او جز حق جایگزین نشد و بیت الله را از بت ها به دست ولایت خالى کرد و از تصرف شیطان تهى نمود، دین او و عمل او، باطن او و ظاهر او براى حق خالص شود و حق تعالى چنین دینى را براى خود اختیار کرده است.»(15) تربیت اسلامى، با تکیه بر این اصل مى کوشد انسان را به مرحله اى از صفاى نفس و تزکیه و تهذیب برساند که با الهام از ایمان و اخلاص خویش، از پلیدى ها برهد و به فضایل رو آورد. على(ع) مى فرماید: آن کس که نیت را خالص کند از همه پستى ها دامن برچیند: «مَنْ اَخْلَصَ النّیَّةَ تَنَزَّهَ عَنْ کُلِّ دَنِیَّةٍ».(16) و این یکى دیگر از ویژگى هاى تربیت اسلامى است که در هیچ یک از مکاتب تربیتى از آن نشانى نمى توان یافت و تنها از طریق پرورش کمال جویى فطرى بشر در پرتو شریعت مى توان چنین انگیزه اى را به وجود آورد. روشن است که آن چه در نقش والاى نیت گفتیم، منافى با استفاده نظام تربیتى اسلام از «تبشیر و انذار» نیست که در شیوه هاى تربیتى بدان خواهیم پرداخت. 2- اختیار و آزادى آزادى و اختیار از ویژگى هاى انسان و لازمه کرامت اوست، جلوه اى است الهى که خداوند انسان را بدان گرامى داشته است. اگر انسان مانند جمادات و نباتات و چهارپایان، مجبور و غیرمختار بود، از چنین کرامتى بهره نداشت. قرآن کریم با اشاره به آفرینش انسان، نخستین خصیصه او را قدرت تعقل و تشخیص و آزادى در انتخاب دانسته است: «اِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ اِمّا شاکِراً وَ اِمّا کَفُورًا»(17). تربیت دینى راه خیر و شر و سعادت و شقاوت را مى نماید و انسان را حق انتخاب مى دهد و در آن هیچ گونه اجبار و اکراهى نیست: «لا اِکْرَاهَ فِى الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ»(18) نقش پیامبران نیز هدایت گرى است و قرآن کتاب تذکر است: «اِنَّ هذِهِ تَذْکِرَهٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ اِلى رَبِّهِ سَبیلاً».(19) خلاصه آن که در منطق دین، «بودنِ» انسان در اختیار وى نیست اما «شدن» او در اختیار اوست. برخلاف منطق جبر و مکتب مارکسیسم که انسان را محکوم به جبر سرنوشت و یا جبر تاریخ مى پندارند و برخلاف پندار طرفداران «گرایش شرطى» که از نوعى «جبر طبیعى» سر بیرون مى کند.(20) اسلام انسان را موجودى انتخاب گر مى داند که خود باید در ساختن سرنوشت خویش بکوشد. 3- تکلیف و مسئولیت در پرتو آزادى و اختیار است که انسان، تحت مشیت الهى، حاکم بر سرنوشت خویش است و «مجبور» یا «خودمحور» نیست (21) و فضایل و رذایل براى وى اکتسابى مى باشد و مکلف و مسئول است که در سایه رهنمود عقل و شرع به تهذیب نفس بکوشد و تربیت اسلامى بر این اصل پى ریزى مى شود. برخلاف مکاتب «انسان گرا» که مسئولیت را ناشى از آزادى مى دانند، از نظر اسلام تکلیف و مسئولیت از مسئولیت انسان در برابر آفریدگار خویش نشأت مى گیرد و انسان باید در برابر اوامر و نواهى خداوند پاسخگو باشد. همچنان که قرآن کریم بیانگر آن است: «وَقِفُوهُمْ اِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ».(22) این مسئولیت حتى شامل عضو عضو انسان مى شود: «اِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤَادَ کُلُّ اُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْئُولاً».(23) او همچنین باید براى تربیت و نجات خود و خاندان خود بکوشد: «یا اَیُّهَا الَّذیِنَ آمَنُوا قُوا اَنْفُسَکُم وَ اَهْلیِکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ».(24) و نیز یک مسلمان، در برابر خیر و هدایت جامعه و کل بشریت مسئولیت دارد: «کُنْتُمْ خَیْرَ اُمَّةٍ اُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ المُنَکَرِ».(25) و بالاخره شعاع مسئولیت از این فراتر رفته و شامل حیوانات و نباتات و جمادات نیز مى گردد. على(ع) فرمود: «اِتَّقُوْاللَّهَ فى عِبادِهِ وَ بِلادِهِ فَاِنَّکُمْ مَسْئُولُونَ حَتَّى عَنِ البِقاعِ وَ البَهائِمِ؛(26) در رفتار با بندگان خدا و آبادى هاى او، تقواى الهى پیشه کنید، زیرا شما حتى از اماکن زمین و چهارپایان مسئول خواهید بود.» بنابراین برنامه آموزشى و تربیتى باید به گونه اى باشد که به تناسب هر یک از روابط انسان (با خدا، با خود، با خلق و با جهان پیرامون خود) مسئولیتى را با ویژگى الهى بودن مطرح کند که نتیجه آن احساس تکلیف در برابر خدا، پیامبر، امام، خود، والدین، اولاد، خانواده، معلم، متعلم، هم کلاس، رفیق، شهروند، هم کیش، ملت، دولت و همنوع و حتى حیوانات و نباتات و جمادات باشد که در مباحث بعدى خواهیم دید و تربیت اسلامى داراى چنین ویژگى است. 4- تقدم تزکیه اصالت تزکیه و نقش محورى آن را در تعلیم و تربیت اسلامى، از آیه کریمه «یُزَکِّیهِم و یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکَمَةَ» مى توان استنباط کرد. گرچه در برخى آیات، تعلیم مقدم بر تزکیه آمده است، اما سخن از تقدم لفظى نیست. بلکه هدف از محور بودن این است که تزکیه و تهذیب از یک سو هدف تعلیم و تربیت اسلامى است و از سوى دیگر اساس دیگر کمالات و کسب معارف الهى مى باشد، توضیح آن که: اولاً: تعلیم و تربیت در اسلام به منظور انسان سازى است و این جز با تزکیه میسورنیست. ثانیاً: بدون تزکیه، هر نوع تعلیم وتربیتى ناقص و گاه زیانبار است. اگر علم و دانش رازهاى جهان را به روى بشر مى گشاید و انسان را بر طبیعت مسلط مى کند، تهذیب و تزکیه نفس، انسان را با هویت خویش آشنا ساخته و بر خویش تسلط مى بخشد و در استفاده صحیح از مواهب طبیعى و ره آورد دانش یارى مى رساند. ثالثاً: دست یابى به حقیقت علم و معرفت و نور و حکمت که هدف غایىِ آفرینش انسان است جز با تزکیه و تهذیب نفس فراهم نمى گردد. که در مقدمه کتاب بدان پرداختیم. از این رو تزکیه و تهذیب و به تعبیر دیگر «تقوا» در مکتب تربیتى اسلام به عنوان کلید هدایت، طریق رستگارى و محور ارزش ها و ارتقاىِ انسانى، مورد توجه قرآن کریم و مربیان بزرگ آیینِ الهى اسلام قرار گرفته است. در قرآن کریم است: «ذَلِکَ الْکِتابُ لارَیْبَ فِیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ».(27) على(ع) مى فرماید: «خَیْرُ النُّفُوسِ اَزْکاها».(28) و نیز مى فرماید: «انسان با نفس ناطقه آفریده شد، اگر آن را با علم و عمل تزکیه کند به مبادى عالیه نخستین خود مانند شود: خُلِقُ الاِنسانُ ذانَفْسٍ ناطِقَهٍ اِنْ زَکَّاها بِالْعِلْمِ وَ الْعَمَلِ فَقَدْ شَابَهَتْ جَواهِرَ أَوائِلَ عِلَلهِا...».(29) حضرت امام با توصیه به خودسازى در کنار فراگیرى علم و با اشاره به هدف بودن تزکیه مى فرماید: «هر قدمى که براى تحصیل علم برمى دارید، قدمى هم براى کوبیدن خواسته هاى نفسانى، تقویت روحانى، کسب مکارم اخلاق، تحصیل معنویات بردارید. تحصیل این علوم در واقع مقدمه تهذیب نفس و تحصیل فضایل، آداب و معارف الهیه مى باشد، تا پایان عمر در مقدمه نمانید که نتیجه را رها سازید.»(30) خلاصه آن که تقوا و تزکیه، نردبانِ عروج بر مدارج عالى و کمالات انسانى است و بدون آن، ابواب معارف آسمانى و گنجینه هاى عقل و فطرت بر انسان گشوده نخواهد شد و به مدارج عالیه نتوان رسید. على(ع) فرمود: «طَهِّرُواْ اَنْفُسَکُم عَنْ دَنَسِ الشَّهَواتِ تُدْرِکوُا رَفیِعَ الدَّرَجاتِ:(31) نفس خویش را از آلودگى شهوات بزدایید تا به درجات بلند نایل آیید.» 5- پویایى و تداومِ تربیت از آن چه در اصول پیشین گفته شد و با توجه به کمال پذیرى نامحدود بشر از دیدگاه اسلام، اصل تداوم و پویایى در تعلیم و تربیت، به عنوان یک ضرورت، مطرح مى گردد، زیرا اگر کمال جویى فطرى است و این عطش جز با رسیدن به کمال مطلق یعنى «لقاءاللّه» سیراب شدنى نیست، تعلیم و تربیت نیز از نظر کم و کیف و زمان و مکان محدوده اى ندارد و تا آخرین لحظات حیات، با «خصلت پویایى»، انسان را همراهى مى کند و در هر مرحله سیر تکاملى خود را مى پیماید. «پویایىِ درونى وپویایىِ بیرونىِ یک نظام از هم جدا نیستند. وقتى، یک نظام مى تواند نقش خود را در برابر انسان ایفا کند که، اصول و مبانى آن از جامعیت کافى برخوردار باشند؛ هدف هاى آن گسترده و رشددهنده باشند و روش هاى آن را بتوان در موارد گوناگون به معرض اجرا درآورد. هر اندازه مبانى یک نظام از نظر عقلانى یا منطقى قابل توجیه باشد، همان قدر از پویایى برخوردار مى باشد. خدا به عنوان مظهر حکمت و دانایى، پاسدار عدل، منبع قدرت و مرجع نهایى معرفى شده است. انسان به سوى خدا در حرکت است و در این سیر کمال معنوى، تقوا و پرهیزکارى، عدالت خواهى و بشردوستى هدف ها یا آرمان هاى اساسى انسان را تشکیل مى دهد.»(32) در چنین نظامى، توقف و عقب گرد مجاز نیست. انسان باید بودن و شدنِ خویش را بسنجد و مدام در تکاپوى رشد و طلب کمال باشد. امام صادق(ع) مى فرماید: آن کس که دو روزش مساوى باشد مغبون است و آن کس که روز پسین اش بدتر از روز پیشین باشد، ملعون است و آن کس که زمینه هاى رشد نفسانى خود را نشناسد به نقصان گراید و براى چنین کسى مرگ به از زندگى است: «مَنْ اِسْتَوى یَوْماهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ و مَنْ کانَ آخِرُ یَومَیْهِ شَرَّهُما فَهُوَ مَلْعُونٌ و مَنْ لَمْ یَعْرِف الزِّیادَةَ فى نَفْسِهِ کانَ اِلَى النُّقْصانِ اَقْرَبُ و مَنْ کانَ اِلَى النُّقْصانِ اَقْرَبُ فَالْمَوْتُ خَیْرٌ لَهُ مِنَ الْحَیاةِ».(33) از این رو پیامبراکرم(ص) طلب علم و کمال را از لحظه تولد تا واپسین لحظات زندگى و بدون محدوده زمانى ومکانى براى هرکس و در همه شرایط توصیه فرموده اند: «اُطلُبُوا الْعِلمَ مِنَ المَهْدِ اِلَى اللَّحْدِ»، «اُطْلُبُوا العِلْمَ وَلَوْ باِلصِّیِن». آن کس که در مجلسى بنشیند و بر دانش خود نیفزاید از خدا جز دورى نیفزوده است: «مَنْ جَلَسَ مَجْلِساً و لَمْ یَزْدَدْ عِلْماً لَمْ یَزْدد مِنَ اللّهِ اِلّا بُعْداً.» و نظیر این روایات با مفاهیم تعابیر مختلف بسیار است که طلب و تکاپوى مداوم در طریق کمال را الزامى مى سازد. با توجه به اصل پویایى و تداوم تربیت دو نکته شایان ذکر است: الف - تربیت و مدارج کمال تهذیب و تزکیه که رمزِ کمال معنوى انسان است، از تکالیف مؤمن در گستره حیات خویش است و پرستش و نیایش که مکتب تکامل و تربیت است در هیچ یک از شرایط، حتى در بستر بیمارى و لحظات احتضار، از انسان ساقط نمى شود و مبارزه با نفس اماره و نبرد با شیطان تا آخرین لحظات حیات ادامه دارد. بدین گونه علم و عمل که به فرموده حضرت امام «دو بالى هستند که انسان را به مقام انسانیت مى رسانند.»(34) لحظه اى توقف ندارد. تقرب به خدا نیز تا مرحله «فَناءِ فِى اللّه و بَقاءِ باللّه» ارتقا مى پذیرد، همچنان که بهشت را نیز درجاتى است که عالى ترین آن درجات «جنت لقاء» است. در این مکتب حتى براى انسان کامل و واصل به حق، راه کمال افزون ترى گشوده است. لذا خداوند پیامبر برگزیده خود حضرت محمد(ص) را به چنین نیایش و درخواستى از خداوند توصیه مى فرماید: «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِى عِلْماً».(35) این علم نه علوم رسمى «حصولى یا استدلالى» است، بلکه علم و یقین «شهودى» است که پس از مرگ نیز قابل فزونى مى باشد و به گفته یکى از محققان «قلمرو تکلیف با انتقال از این دنیا تمام شده ولى منطقه شهود همچنان ادامه دارد و تکامل هاى عملى که توسط فعل اختیارى حاصل شود در قیامت نیست، لیکن تکامل هاى معنوى که با افاضه خداى سبحان حاصل مى گردد، همواره میسور مى باشد و بسیارى از پرده هاى غیب پس از مرگ برطرف مى گردد تا آن چه نادیدنى است مشهود گردد.»(36) قرآن کریم مى فرماید: «لَقَدْ کُنْتَ فِى غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطائَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ».(37) تو از این حقایق غافل بودى و ما پرده ها را کنار زدیم و اینک تو با چشم نافذ مى نگرى. بالاخره انسان در پویایىِ راه کمال به جایى مى رسد که بنا به مضمون حدیث قدسى: خدا از زبان او سخن مى گوید و با چشم او مى نگرد و با اعضا و جوارح او اراده بى چونش را به ظهور مى رساند. ارباب معرفت گفته اند: آن گاه که عارف از امیال نفسانى و خواسته هاى خود چشم پوشى کند و محبت حق بر عقل و روح و چشم و گوش و سایر حواس او تجلى نماید و تسلیم اراده الهى شود، خداى سبحان در عقل و قلب و قواى او تصرف نموده و امورش را آن گونه که دوست مى دارد، تدبیر مى کند، آن گاه چنین بنده اى هر کارى مى کند به مشیت الهى است. و بدین مقام جز از طریق مجاهده و تعبد و یقین نتوان رسید. در محضر پیامبر اکرم(ص) از راه رفتن عیسى(ع) بر روى آب صحبت شد، حضرت فرمود: «لَوْ زَادَ یَقِینُهُ اَشَّدَ مِنْ ذلِکَ لَمَشَى عَلَى الْهَواءِ؛(38) اگر یقین او افزون تر از این مى شد در هوا گام مى زد.»(39) ب - یأس زدایى با توجه به این اصل و به دلیل بسته نبودن باب کمال بر روى انسان، یأس و نومیدى از نظر اسلام، بدترین گناه و معادل کفر است: «اِنَّهُ لایَایئَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ اِلّا الْقَوْمُ الْکافِروُنَ».(40) از این رو براى گنهکاران باب توبه گشوده است و خداوند وعده آمرزش داده تا راه کمال بسته نشود و انسان در محاصره گناه و یأس قرار نگیرد. قرآن کریم گنهکاران را مورد عتاب قرار داده که چرا به درگاه خداوند توبه واستغفار نمى کنند در حالى که خداوند آمرزنده و بخشاینده است: «أَفلا یَتُوبُونَ اِلَى اللَّهِ وَ یَسْتَغِفرُونَهُ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ».(41) گناه مانع راه است و آن را باید از میان برداشت و لحظه اى از طلب و تکاپو نباید ایستاد. توبه معالجه بیمارى هایى است که از گناهان برجان و روان عارض مى شود. على(ع) مى فرماید: «گناهان درد و بیمارى اند و داروى آن ها استغفار است و شفاى کامل در بازگشت نکردن به گناه است»: «ألذُّنوبُ الدَّاءُ وَ الدَّواءُ الْإِسْتِغْفارُ وَ الشِّفاءُ اَنْ لاتَعُودُ».(42) مقایسه از آن چه طى بیان مبانى، اهداف و اصول تربیتى اسلام دیدیم و در مباحث دیگر نیز خواهیم دید ویژگى و برترى تعلیم و تربیت اسلامى را بر دیگر مکاتب تربیتى مى توان دریافت. در مکاتب دیگر، از جمله تعلیم و تربیت غربى از مبادى الهى و اعتقادى کمتر نشانه اى به چشم مى خورد، هم چنان که منابع علمى تعلیم و تربیت، گواه این مدعاست. تعلیم و تربیت غربى با مبدأ و معاد، وحى و نبوت، عرفان و اخلاق، کرامت انسان، اصل تزکیه و دیگر ویژگى هاى تربیت دینى بیگانه است و رشد و تکامل انسان را در چارچوب مادى و با هدف زندگى بهتر و همزیستى مناسب تر در قالب «تبادل منافع» مورد توجه قرار مى دهد و در حقیقت تربیت غربى بر «بودن» استوار است، یعنى آن چه که هست و نه بر «شدن» یعنى آن چه که باید باشد و اگر با دقت بنگریم و به مبانى و اصول واهداف این مکاتب تأمل کنیم، عملاً این ها مى خواهند از انسان، حیوانى متمدن بسازند نه انسان واقعى و آن چه آفریدگارش اراده کرده است و ریشه مشکلات اخلاقى و انسانى جهان در همین جاست.(43) این داورى را ژرف اندیشان غربى نیز درباره تمدن و حاصل تعلیم وتربیت رایج غرب دارند. الکسیس کارل مى گوید:" "«تردیدى نیست که تمدن عصر ما نتوانسته است آرزوهاى بزرگ بشرى را برآورده سازد. این تمدن در پرورش افرادى که براى نگهدارى و تقویت آن در جهت تأمین مصالح عمومى جامعه و بقاى هستى مفید باشند، کوتاهى کرده است و بشریت را به سراشیبى سقوط و اضمحلال نزدیک ساخته است.» و نیز مى گوید: «علوم مادى بى جان ما را به دنیایى کشانده است که متناسب با ما نیست و ما کورکورانه هر آن چه را این علوم به ما داده اند، پذیرفته ایم. فرد امروزى، کوته بین، تخصصى، عارى از موهبت اخلاقى، بى هوش و براى اداره خود و هدایت تشکیلاتش ناتوان است.»(44) --- 1. سوره زمر، آیه 14. 2. مصباح الشریعه، ص 54. 3. سوره فرقان، آیه 57. 4. سوره یونس، آیه 72. 5. مصباح الشریعه، ص 54. 6. سوره فاطر، آیه 10. 7. سوره اسرا، آیه 84. 8. اصول کافى، ج 2، ص 16. 9. چهل حدیث، صص 286 - 285. 10. سوره انسان، آیه 9. 11. نهج البلاغه، حکمت 237، ص 400. 12. اوصاف الاشراف، باب اخلاص. 13. دعاى کمیل. 14. مناجات شعبانیه. باغ بهشت و سایه طوبى و قصر و حور با خاک کوى دوست برابر نمى کنم در ضمیر ما نمى گنجد به غیر از دوست کس هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس 15. سرالصلوة، صص 122 - 121. 16. تصنیف غرر، ص 53. 17. سوره انسان، آیه 3. 18. سوره بقره، آیه 256. 19. سوره انسان، آیه 29. 20. «پاولوف» فیزیولوژیست روسى با آزمایش هایى که روى سگ انجام داد به این نتیجه رسید که حیوان در برابر گوشت (انگیزه طبیعى) واکنش نشان داده و به صورت بزاق دهان سگ ظاهر مى گردد. وى دید اگر صداى زنگ (انگیزه شرطى) را با نشان دادن گوشت همراه سازد واکنش طبیعى سگ خودبه خود در برابر انگیزه شرطى ظاهر مى گردد. پاولوف متوجه شد که انسان نیز بسیارى از امور را از این طریق مى آموزد. «واتسون» روان شناس آمریکایى نیز تحقیقات پاولوف را مورد بررسى قرار داد و مکتب سلوک یا رفتار را تأسیس نمود. بعد از واتسون «اسکینر» آزمایش هایى روى کبوتر انجام داد و در برابر مکتب کلاسیک پاولوف، مکتب شرطى عملى را تشکیل داد. اسکینر به این حقیقت توجه نمود که اگر کبوتر عملى صحیح انجام دهد و بلافاصله پاداش ببیند، این عمل در کبوتر تثبیت مى شود. تحقیقات اسکینر مورد توجه بسیارى از محافل تربیتى آمریکا قرار گرفت. بسیارى از متخصصان تعلیم و تربیت به ایجاد آموزش برنامه اى که مبتنى بر پاداش است، اقدام کردند. اسکینر با قبول اصل شرطى شدن اعمال در انسان مجبور شد، تکامل پذیرى و آزادى و هدایت را در انسان مورد انکار قرار دهد. (دکتر على شریعتمدارى، مقاله انتقال به تعلیم و تربیت اسلامى (با تلخیص)، ص 224 و 226) چنان که مشاهده مى کنیم این تفکر ناشى از انسان شناسى غربى و مادى است که انسان را به منزلت حیوانات تنزل داده و از نظر تحقیق با تکامل پذیرى نامحدود بشر، آزادى و تفکر و انتخاب را که مایه امتیاز و برترى انسان بر سایر جانداران است مورد انکار قرار مى دهد و بازگشت آن به نوعى تفکر جبرى است. 21. امام صادق(ع) فرمود: لاجبرو لاتفویض بل امر بین الامرین «اصول کافى، ج 1، ص 160». 22. سوره صافات، آیه 24. 23. سوره اسرا، آیه 36. 24. سوره تحریم، آیه 6. 25. سوره آل عمران، آیه 110. 26. نهج البلاغه، خطبه 167، ص 174. 27. سوره بقره، آیه 2. 28. تصنیف غرر، ص 240. 29. تصنیف غرر، ص 240. 30. جهاد اکبر، ص 30. 31. تصنیف غرر، ص 239. 32. دکتر شریعتمدارى، تعلیم و تربیت اسلامى، صص 44 - 43. 33. سفینةالبحار، ماده یوم. 34. صحیفه نور، ج 7، ص 191. 35. سوره طه، آیه 114. 36. آیةاللّه جوادى آملى، اسرار عبادات، ص 9. 37. سوره ق، آیه 22. 38. المیزان، ج 6، ص 187. 39. طیران مرغ دیدى تو زپاى بند شهوت بدر آى تا ببینى طیران آدمیت 40. سوره یوسف، آیه 87. 41. سوره مائده، آیه 74. 42. تصنیف غرر، ص 194. 43. و الذین کفروا یتمتعون و یاکلون کما تاکل الانعام و النار مثوى لهم. (سوره محمد، آیه 12). 44. انسان موجود ناشناخته، ص 285." "فصل پنجم:ابعاد تربیت (1) --- ابعاد تربیت (1) ابعاد تربیت اسلامى و روابط انسان 1- پرورش جسمانى جان و تن در نظام تشریعى اسلام دنیا و آخرت پرورش نیروى کارآمد 2- پرورش عقلانى تعریف عقل جایگاه عقل در اسلام عقل الهى عقل علمى عقل شیطانى (نکرى) پرورش عقل در اسلام اوّل - عوامل رشد عقل 1- علم 2- تفکر الف) منابع تفکر نفس انسانى جهان هستى قرآن تاریخ تجارب زندگى ب) شیوه تفکر ج) آزادى تفکر دوم - موانع رشد عقل الف) هواى نفس ب) بردگى فکرى ج) تکیه بر ظن و شک د) تبلیغات سوم - عوامل تضعیف عقل رفاه زدگى بیکارى و کارزدگى مصاحبت با ابلهان --- ابعاد تربیت (1) ابعاد تربیت از ابعادِ وجودىِ انسان جدا نیست. انسان داراى جسم و روح است که هر یک را استعدادها و گرایش هایى است. به ویژه روح و یا نفس ناطقه از استعدادهاى پیچیده و گسترده اى برخوردار است که اهداف کلى حیات و تکامل انسان به شکوفایى آن استعدادها بستگى دارد. انسان را نباید تک بُعدى نگریست و در جسم یا روح به تنهایى خلاصه کرد، زیرا ره آوردى جز عاطل و مهمل ماندن دیگر ابعاد و بازماندن از هدف نهایى حیات نخواهد داشت. تربیت آن گاه کامل است که رشد و تکامل انسان را به طور متعادل مدنظر قرار دهد، زیرا رشد نامتعادل، با هویت انسان که ترکیبى است از جسم و روح، سازگار نخواهد بود. همچنان که رشد نامتعادل اعضاى جسم ثمره اى جز ناهنجارى بدن ندارد. بحث از ابعاد تربیت همواره مورد توجه کارشناسان تعلیم و تربیت بوده و به گونه هاى مختلف به تفسیر آن پرداخته اند. برخى صاحب نظران،(1) تربیت را در سه حیطه «شناختى، عاطفى و روانى» به بحث نهاده اند که اوّل در برگیرنده دانش و توانایى و مهارتهاى عقلى و دوم دربرگیرنده احساسات، ارزش ها و نگرش ها و سوم شامل مهارت هاى عملى و حرکتى قسمت هاى مختلف بدن است. برخى دیگر از کارشناسانِ تعلیم و تربیت براى تربیت انسان چهار بعد «جسمانى، عقلانى، اجتماعى، عاطفى» قایل شده و در توضیح آن گفته اند: - جنبه بدنى، محسوس ترین جزء شخصیت آدمى است و از طریق مغز و سلسله اعصاب با جنبه هاى دیگر ارتباط پیدا مى کند. - ادراک و شناسایى، مقایسه امور و اشیا، تمییز اشیا از یکدیگر، ارزیابى و بررسى امور مختلف، پیش بینى و تخیل، جنبه عقلانى شخصیت قرار مى گیرند. - سخن گفتن، معاشرت با دیگران، سازگارى جمعى، همکارى، مخالفت، توافق، تشابه، اجراى امور حرفه اى همه جزء جنبه اجتماعى شخصیت فرد محسوب مى شوند. - شادى، اندوه، ترس، خشم، محبت، نفرت، کینه، علاقه و امورى از این قبیل جزء جنبه عاطفى شخصیت آدمى قرار مى گیرند.(2) نکته شایان توجه در این زمینه، ارتباط متقابل این ابعاد است، فعالیت هاى حسى (بدنى) از فعالیت هاى عقلانى جدا نیستند. قدرت درک آدمى در سطح وسیع در زمینه اجتماعى رشد مى کند، کسب مهارت هاى اجتماعى نیز نتیجه فراگیرى و آموزش و ممارست مى باشد، نحوه بروز عواطف و کنترل آن ها هم با جنبه بدنى ارتباط دارد و هم در زمینه اجتماعى شکل مى گیرد.»(3) و به اصطلاح روان شناسى رشد: «عناصر تشکیل دهنده انسان درهم ضرب مى شوند نه این که با هم جمع بشوند.» به عبارت دیگر: «سرشت انسان، واحدِ به هم پیوسته و مرتبطى است که به هیچ وجه نمى توان آن را به اجزایى تجزیه کرد. تنها ضرورت بحث باعث شده که هر جزیى از اجزاىِ متصلِ وجود انسان را جداى از یکدیگر مورد گفت وگو قرار دهیم، اگرچه در حقیقت و واقع نمى توان آن ها را از هم جدا ساخت. مخصوصاً نمى توان بین جسم و جان جدایى قایل شد(4) و این دو تشکیل دهنده شخصیت واحد انسان اند و به طور منسجم عمل مى کنند. «روان شناسىِ علمىِ جدید ثابت کرده است که فعالیت ها یا رفتار انسان را نمى توان صرفاً به تن یا روان او نسبت داد، بلکه هر رفتارى از کل وجود او سر مى زند؛ مثلاً دروغ گویىِ کودک تنها یک عمل روانى یا ذهنى یا بدنى نیست، زیرا تمام وجود او در این رفتار تأثیر دارد بنابراین باید او را «فرد مستقل» دانست نه تن یا روان مستقل.» البته این بحث، مسئله نفس و اصالت آن را در شکل گیرى شخصیت انسان که از مسلمات دین و فلسفه است نفى نمى کند، زیرا همان طور که گفتیم جسم و روح به گونه اى با هم آمیخته اند که دوگانگى میان آن ها محسوس نیست و فعالیت هاى انسان در حقیقت به فردیت مستقل او وابسته است و تربیت نیز متوجه همان فرد است با ابعادى که بدان اشاره شد. تکالیف شرعى نیز متوجه «انسان» است که در برگیرنده بعد جسمانى و روحانى اوست. در هر حال، بحث از ابعاد تربیت، توجه به ابعاد وجود انسان و گرایش هاى مختلف او را الزامى مى سازد تا مسائل تربیت خلط نشده و هر یک در جاى خود قرار گیرد و تربیت آن گاه جامع و فراگیر است که انسان را در ابعاد مختلف: جسمانى، عقلانى، عاطفى، اخلاقى، عرفانى، فردى و اجتماعى و مادى و معنوى دربرگیرد؛ به ویژه نسبت به ابعاد معنوى که عنصر اصلى انسان است اهتمام بیشترى مى ورزد. مکاتبى که انسان را به طور محدود مورد مطالعه قرار داده و هدف آموزش و پرورش را در جسم و عقل و احساس - آن هم با برداشت محدود خود - محصور مى سازند و بُعدِ عرفانى و اخلاقى را که اصلى ترین عنصر روح بشر است، نادیده مى گیرند، هرگز نمى توانند مدعى تعلیم و تربیت به مفهوم کامل و متناسب با شخصیت واقعى انسان باشند. دکتر آلکسیس کارل ضمن اشاره به این نقطه حساس و با توجه به فرهنگ و تعلیم و تربیت غربى مى گوید: «خطاى بزرگ اجتماع امروزى ما این است که از پیروى قانون «تعالى روانى» سرپیچى کرده و مستبدانه روان را به قواى عقلى منحصر نموده و در تربیت قواى فکرى مى کوشد، زیرا فکر به کمک علم، تسلط بر همه چیز را تأمین مى کند ولى فعالیت هاى دیگر روانى را از بین برده است. فعالیت هایى که به زبان علم جز تصاویر ناقصى از آن نمى توان کشید و جز با عمل و هنر و نمایش قابل بیان نیست، مثل: حس اخلاقى، سجایا، شجاعت، حس جمال، حس مذهبى. در مدارس به شاگردان نظم شخصى و انضباط و ادب و دلیرى را نمى آموزند، برنامه مدارس شاگردان را به حد کفایت در تماس با زیبایى اشیا و جمال و هنر نمى گذارد. از یاد برده اند که تمام تمدن هاى قدیمى هنگام عظمت خود حس مذهبى داشته اند.»(5) از این رو روان شناسانِ ژرف اندیش در مطالعات خود بدین نکته توجه کرده و براى انسان چهار حسِّ عمده و اساسى دیگر قایل شده اند: «علم و دانایى، خیراخلاقى، جمال و زیبایى، تقدیس وپرستش» و از حس پرستش به عنوان «بعد چهارم روح بشر» یاد کرده اند، که در فطرتِ خداداد انسان تعبیه شده و در شعاع تربیت قابل رشد و شکوفایى است. این اجمال مطلب، اما تفصیل آن را به همان ترتیبى که اشاره شد در هر یک از ابعاد به اختصار مورد بحث قرار مى دهیم. ابعاد تربیت اسلامى و روابط انسان با یک نگرش منطقى مى توان ابعاد تربیت را به انواع روابط انسان مرتبط دانست: «رابطه با خود، با خدا، با همنوع خود و با جهان پیرامون خود.»(6) علامه طباطبایى مباحثِ اخلاقى و تربیت را در سه محور مطرح ساخته است: «رابطه با خود، رابطه با خدا، رابطه با خلق» که همه ابعاد تربیت را در این سه مى توان گنجانید. قابل ذکر آن که این ها جداى از یکدیگر نیستند و محور همه، رابطه با خداست و رابطه با غیرخدا در راستاى ارتباط با خدا ارزش واقعى دارد. به هرحال تربیت انسان از دیدگاه اسلام شامل جسم و روح با همه زمینه هاى فطرى و گرایش هاى ذاتى و استعدادهاى خدادادى است که براى انسان به عنوان موجود شگفت آفرینش وجود دارد. در این بحث به بیان این ابعاد و چگونگى پرورش آن ها خواهیم پرداخت. 1- پرورش جسمانى مقصود ما از پرورش جسمانى فراهم آوردن زمینه رشد و پویایى تن و تأمین سلامت و تعادل قواى بدنى است که فعالیت هاى حیاتى را میسر مى سازد و مقدمه اى است براى پرورش روحانى و معنوى انسان. مقدم داشتن بعد جسمانى دلیل تقدم ارزش و رتبى آن نیست، بلکه پیمایش روند طبیعى آفرینش انسان است که با ساختمان بدن آغاز مى گردد و به دیگر مراحل ارتقا مى یابد، همان گونه که قرآن در تشریح مراحل آفرینش انسان از خاک و نطفه و علقه سخن مى گوید تا بدان جا که بدن آماده افاضه روح مى شود: «ثُمَّ اَنْشَأناهُ خَلْقاً آخَرَ»(7) و از آن پس تولد یافته و تدریجاً مراحل رشد را مى پیماید تا آن که براى تربیت عقلى، علمى و اخلاقى و... آماده مى گردد: «ثُمَّ نُخْرِجُکُم طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا اَشُدَّکُمْ»(8). بنابراین نقطه آغازینِ تربیت، بُعد جسمانى است که از دوران کودکى آغاز مى گردد. قرآن با اشاره به این بُعد تربیت مى فرماید: «و قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانى صَغیرًا»(9) که به قرینه واژه «صغیرا» بُعد جسمانى تربیت متبادر مى گردد و یا لااقل مصداق اولیه اش تربیت جسمانى است. در خصوص مسایل تربیتى این دوران در اسلام رهنمودهایى است در مورد تغذیه سالم، بهداشت و سنن مربوط به مسواک، استحمام و نظافت بدن و لباس و مسکن و خواب و استراحت و تفریح تا تربیت بدنى و مسابقه اسب دوانى و تیراندازى که همزمان با رشد و مسئولیت پذیرى متربى مطرح مى گردد و درباره آن ها ذیل عناوین «آداب و سنن» و «واجبات و مستحبات» و «اطعمه و اشربه» و «سبق و رمایه» و غیره روایات بسیارى از پیامبراکرم(ص) و ائمه هدى(ع) رسیده و متون فقه و حدیث آن را ضبط کرده است. اصولاً پرورش جسمانى در اسلام با تعالیم دینى و تکالیف عبادى آمیخته است. پیامبر اکرم(ص) نظافت را بخشى از ایمان دانسته و فرموده اند: «النِّظافَةُ مِنَ الأیمان» و حضرت رضا(ع) نظافت و پاکیزگى را از اخلاق پیامبران دانسته و مى فرماید: «مِنْ اَخْلاقِ الْانبیاءِ التَّنَظُّف».(10) امام باقر(ع) مى فرماید: «دو رکعت نماز با مسواک بهتر از هفتاد رکعت بدون مسواک است.»(11) و امام صادق(ع) مى فرماید: «خداوند متعال زیبایى و آراستگى را دوست دارد و از ژولیدگى و گدامنشى بیزار است.»(12) و در سیره مبارکه پیامبراکرم(ص) آمده است: «آن حضرت در آیینه نظر مى کرد و موهاى خود را صاف مى نمود و شانه مى زد و گاه در آب مى نگریست و موهاى خود را مرتب مى فرمود.»(13) و همچنین در سایر زمینه هاى بهداشت و سلامت و پرورش تن در حدیث و سیره شواهد بسیارى وجود دارد. پرورش بدن سالم و بهداشت تن تا بدان جاست که در موارد اضطرار به منظور حفظ جانِ مسلم، ترکِ واجب و عمل به حرام در حد ضرورت تجویز شده و فقه اسلامى محدوده آن را مشخص کرده است. در تکالیف شرعى سلامت تن به عنوان یکى از شروط مطرح است. لذا هرگاه انجام تکلیف مانند غسل و وضو و روزه مثلاً به سلامت تن زیان رساند از مقدار واجب تنزل شده و گاهى تکلیف ساقط و گاه به قضا یا نیابت مبدل مى گردد: «فَمَنْ کانَ مِنْکُم مَریضاً اَوْ على سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أیّامٍ اُخَرَ»(14) به علاوه کمال معنوى و شخصیت روحانى انسان در گرو عمل و جهاد و عبادت و تلاشى است که انسان به قصد تقرب به خدا با این بدن خاکى انجام مى دهد و بدون آن تکامل روحانى میسر نیست. جان و تن در نظام تشریعى اسلام چنان چه در بحث انسان شناسى و تربیت دیدیم، انسان داراى جسم و روح و به تعبیر دیگر «خودِمجازى و خودِ حقیقى» است. نظام تعلیم و تربیت اسلامى با توجه به این حقیقت، جسم و جان و حیاتِ مادى و معنوى را همزمان مورد توجه قرار مى دهد و به ما مى آموزد که در پرورش جسم و جان با هدف الهى بکوشیم. بنابراین پرورش جسم و آن چه مربوط به زندگى مادى و دنیوى است، از نظر اسلام مقدمه اى است براى هدف بالاتر یعنى سلامت نفس و آرامش روح و تأمین سعادت ابدى انسان و نباید با انگیزه تن پرورى و لذت جویى آلوده گردد.(15) لذا هرگاه حفظ تن و منافع مادى به اساس ارزش هاى معنوى لطمه وارد سازد و حفظارزش هاى الهى و انسانى به فداکارى و حتى کشته شدن منحصر باشد، مسئله جهادوفداکردن مال و جان به عنوان یک تکلیف ارزشمند توصیه مى شود که این خودبیانگر آمیختگى ابعاد تربیت اسلامى با رعایت اصل «اهم و مهم» در نظام ارزشى اسلام است. دنیا و آخرت با توجه به معیار فوق در مورد جسم و جان، مى توان جایگاه دنیا و تعلقات آن را نیز از دیدگاه اسلامى، دریافت. دنیا را با دو لحاظ مى توان نگریست: «وسیله یا هدف» که یکى ممدوح است و دیگرى مذموم. از سخن على بن الحسین(ع) است: «الدُّنیا دُنیاان، دُنْیا بَلاغٍ و دُنْیا مَلْعُونَة(16)؛ دنیا دوگونه است: دنیایى که رساننده انسان به مقصد اصلى باشد و دنیاى ملعون و نفرین شده.» و اینک انسان است و انتخاب و تعلیم، و تربیت دینى راه و روش انتخاب صحیح را مى آموزد.
امام کاظم(ع) مى فرماید: «براى خود بهره اى از دنیا قرار دهید و تمایلات خود را با آن چه حلال است و بدان گونه که منافى با جوانمردى و توأم با اسراف کارى نباشد، پاسخ گویید و بدان وسیله در امور دین از آن یارى جویید، چه در روایت آمده است. از ما نیست آن کس که دنیایش را به خاطر دینش ترک کند یا دینش را براى دنیایش رها سازد.»(17) على(ع) فرمود: «گروهى از یاران پیامبر، از همسران خود فاصله گرفته و به روزه دارى پرداختند و خوابیدن در شب را بر خود حرام کردند. این خبر را ام سلمه به محضر پیامبر(ص) داد، آن حضرت نزد آن گروه آمد و فرمود: چرا از همسرانتان فاصله گرفته اید؟ من با همسرانم تماس دارم و در روز غذا مى خورم و در شب به خواب مى روم. پس هر که از سنت من روى بگرداند از من نیست.»(18) قرآن کریم به ما مى آموزد که خیر دنیا و آخرت را از خداوند مسئلت کنیم: «رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِى اْلاخِرَةِ حَسَنةً».(19) بى تردید دنیا آن گاه عنوان حسن و خیر دارد که در راستاى سعادت آخرت باشد، همان گونه که در روایات آمده: «الدُّنیا مَزْرَعَةُ الآخِرَةِ» و امام صادق(ع) مى فرماید: «نِعْمَ الْعَوْنُ عَلى الاخِرَةِ الدُّنیا».(20) آن چه در منابع اسلامى به عنوان نکوهش از دنیا آمده ناظر به دنیاگرایى است وگرنه قرآن به بهره ورى از زندگى دنیا در مسیر تحصیل آخرت و خدمت به محرومان توصیه مى کند و از فساد و طغیان که نتیجه دنیازدگى است، برحذر مى دارد «وَابْتَغِ فِیَما آتاکَ اللّهُ الدَّارَ الآخِرَةَ و لاتَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنیا وَ اَحْسِن کَما اَحْسَنَ اللّهُ اِلَیْکَ وَ لاتَبْغِ الفَسادَ فِى اْلأَرْضِ اِنَ اللَّهَ لایُحِبُّ المُفْسِدِینَ».(21) و از تحریم حلال خدا که برخى زهدگرایان افراطى مرتکب مى شدند، نکوهش مى کند: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَاللّهِ الَّتى اَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذِینَ آمَنوُا فِى الْحَیوةِ الدُّنیا خالِصَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ؛(22) بگو، چه کسى زیورى را که خداوند براى بندگانش پدید آورده و غذاهاى پاکیزه را حرام کرد؟ بگو این ها در دنیا براى مؤمنان است و در آخرت نیز بدان ها اختصاص دارد.» حضرت امام درباره نوع رابطه مؤمن با دنیا چنین مى فرماید: «و باید دانست که دنیاى مذموم در لسان اولیا همان علاقه و حب و توجه به آن است والا اصل عالم مُلک و مشهد شهادت که یکى از مشاهد جمال جمیل حق است و مهد تربیت اولیا و عرفا و علماى باللّه است و دارالتکمیل نفوس قدسیه بشریه و مزرع آخرت است از اعّز مشاهد و منازل است نزد اولیاء و اهل معرفت. چه بسا باشد که کسى حظّى از دنیاى خارج نداشته باشد و به واسطه حب و تعلق قلبش به آن اهل دنیا باشد و ناسى حق و آخرت باشد و دیگرى که داراى ملک و سلطنت و جاه و مال است چون سلیمان بن داود اهل دنیانباشد و رجل الهى و انسان لاهوتى باشد.»(23) پرورش نیروى کارآمد هدف از پرورش نیروى انسانى، تربیت نیروهاى مولد، کارآمد و صالح است که در تعلیم و تربیت جایگاهى حساس دارد و با دو نگرش مادى و الهى، دو نظام تربیتى بر آن حاکم است: یکى نظام مادى که با توجه به اهدافى که دارد، انسان را به عنوان ابزارى در کنار سایر ابزارها نگریسته و به ارزش هاى اخلاقى و اهداف انسانى بى توجه است، دیگرى نظام الهى که هدف آن از پرورش نیروى انسانى، خارج ساختن انسان از جمود، رکود، بیکارى و تنبلى و افسردگى و احیاى استعدادهاى گوناگونى است که سرمایه سعادت دو جهانى وى را تشکیل مى دهد که نمونه هاى فراوان آن را در تعالیم اسلامى و سیره رهبران دین ملاحظه مى کنیم. با این ویژگى که در اسلام، انسان با عنوان «انسان» مطرح است نه به عنوان «شى ء» و «ابزار» و نیروهاى او تنها با هدف تولید پرورش داده نمى شود، بلکه اهداف والاترى مدنظر قرار مى گیرد که بدان اشاره کردیم. با این حال، مسئله پرورش و استفاده صحیح از نیروهاى انسانى، در راستاى همان اهداف به طور گسترده اى در تعالیم و برنامه هاى تربیتى اسلام مورد توجه قرار گرفته است. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «آن کس که از دسترنج خود ارتزاق کند در قیامت در صف پیامبران قرار گیرد و پاداش آنان را برد»(24) على(ع) فرمود: «مَنْ وَجَدَ ماءً و تُراباً ثُمَّ افْتَقَر أبعَدَهُ اللّه؛(25) کسى که آب و خاک دارد و تهى دست است از رحمت خداوند دور است.» پیامبر اکرم(ص) فرمود: «العِبادَةُ سَبْعونَ جُزْءً و اَفْضَلُها طَلَبُ الحَلالِ»(26) باز ایشان مى فرماید: «خداوند پیشه ور امین را دوست دارد.» «اِنَ اللَّهَ یُحِبُّ الُمحْتَرِفَ الأمِین»(27) هرگاه پیامبر اکرم(ص) به مردى مى نگریست که جلب نظر آن حضرت را مى کرد، مى پرسید آیا شغلى دارد؟ اگر مى گفتند: نه، مى فرمود: «از نظر من افتاد، زیرا مؤمن هرگاه حرفه اى نداشته باشد با دین خود ارتزاق خواهد کرد.»(28) و نیز مى فرمود: «مَلْعوُنٌ مَنْ ألْقى کَلَّه عَلَى النَّاسِ»(29) کسى که بار دوش مردم باشد نفرین شده است. یکى از یاران موسى بن جعفر(ع) آن حضرت را دید که در مزرعه مشغول کار است و عرق از تمام بدنش مى ریزد. با شگفتى گفت: چرا شما کار مى کنید؟ مگر کسى نیست شما را کفایت کند؟ امام در پاسخ فرمود: «پیش از من کسى با دست خود به کار و کوشش پرداخت که بهتر از من و پدر من بود». آن مرد گفت: مقصودتان کیست؟ فرمود: «پیامبر خدا و امیرمؤمنان(ع) و پدران من همه با دست خود کار مى کردند و این خصلت پیامبران خدا و اوصیا و صالحین بوده است».(30) شواهد عینى دیگرى را در زندگى ائمه طاهرین به طور گسترده مى توان یافت. همچنین نهى از بیکارى، خانه نشینى، زهدگرایى انحرافى که در روایات آمده، در راستاى تربیت نیروهاى انسانى است. امام کاظم(ع) مى فرماید: خداوند از بنده پرخواب و بیکار نفرت دارد: «اِنَ اللّهَ یُبْغِضُ العَبْدَ النَّوَّامَ الفارِغَ».(31) شخصى با اضطراب و هیجان خدمت امام صادق(ع) آمد و گفت: براى من دعایى بفرمایید که خداوند وسعت رزق به من دهد که تنگدستم. امام فرمود: «هرگز دعا نمى کنم». پرسید: چرا؟ فرمود: «چون خداوند براى این کار راهى را معین کرده و امر نموده روزى را پى جویى کنید، اما تو مى خواهى در خانه بنشینى و با دعا روزى را به خانه بکشانى».(32) به طور خلاصه: تشویق به کار و کوشش، کشاورزى و درخت کارى، دامدارى، احیاء موات، تجارت و تولید که هر یک بابى را در فقه و حدیث تشکیل مى دهد و نهى از بیکارى، تنبلى، کسالت و سستى و رکود، در راستاى تربیت نیروهاى مولد انسانى و استفاده از مواهب طبیعى است که خداوند جهت سعادت انسان آفریده است.(33) ویژگى هاى نیروهاى صالحِ انسانى را مى توان در علم و امانت و سعى و تلاش و تدین و تعهد و وجدان کار و انضباط خلاصه کرد که مخصوصاً در مدیریت نقش بنیادین دارد. قرآن کریم از زبان یوسف صدیق(ع) آن گاه که زمام کشور مصر را در دست گرفت، چنین نقل مى کند: «قالَ اجْعَلْنِى عَلى خَزَائِنِ الأَرْضِ اِنِّى حَفیظٌ عَلیمٌ؛(34) زمام دارایى کشور را به دست من بسپار، زیرا من از امانت و علم برخوردارم.» و در داستان موسى بن عمران(ع) مى آورد: «اِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأجَرْتَ القَوِىُّ الأَمِین».(35) و بدین گونه دانایى، کارآیى و امانت دارى را شرط تصدى مسئولیت مى داند و در عمل نیز به پرورش این استعدادها مى پردازد. على(ع) فرزندان خود را به نظم در امور توصیه مى کند و کارگزاران حکومت خود را درس امانت و مدیریت و سیاست و تدبیر مى دهد، که طى ده ها منشور سیاسى و اجتماعى آن حضرت مى توان ملاحظه کرد و تفصیل آن موکول به مجال دیگرى است. قابل ذکر آن که: در اسلام پرورش نیروى انسانى در پرتو انسانیت و با هدف الهى و انسانى مورد توجه است و زندگى مادى با همه تعلقاتش وسیله اى است که انسان به کمک آن و در پرتو ایمان و عمل صالح به تکمیل شخصیت انسانى خود بپردازد، همان گونه که قرآن یادآور مى شود: «اِنّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأَرضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُم اَیُّهُم اَحْسَنُ عَمَلاً».(36) و بدین ترتیب حتى زندگى و عمر انسانى بدون هدف الهى، فاقد ارزش است. در دعاى «مکارم الاخلاق» مى خوانیم: «وَ عَمِّرْنِى ما کَانَ عُمْرِى بِذِلَةً فِى طاعَتِکَ فَاذا کانَ عُمْرِى مَرْتَعاً لِلشَّیْطانِ فَاقْبِضْنِى اِلَیْکَ» تا آن گاه مرا عمر بده که عمرم هدیه در طریق بندگى تو باشد و هرگاه عمر من چراگاه شیطان شد جانم را بگیر. على(ع) در نیایش با خدا عرضه مى دارد: «قَوِّ عَلى خِدْمَتِکَ جَوارِحِى» اعضاء بدن مرا در خدمتت نیرو بخش. 2- پرورش عقلانى یکى از ابعاد تربیت، پرورش بُعد عقلانى است. مکاتب تربیتى هریک با بینش خاص خود به بیان اهمیت این بُعد از تربیت پرداخته اند. روسو مى گوید: شاهکار یک تربیت خوب ساختن انسان عاقل است.(37) برخى کارشناسان رشد عقلى و قضاوت صحیح را همزمان با رشد اخلاقى در مفهوم تربیت لحاظ کرده و گفته اند: تعلیم و تربیت به معناى صحیح یعنى ایجاد رشد عقلاى و اخلاقى در افراد.(38) تعریف عقل پیش از پرداختن به پرورش عقلى، توجه به تعریف عقل و بیان قلمرو تعقل ضرورى است. عقل که از آن به مغز نیز تعبیر مى شود، نیرویى است گران قدر و مرموز که خداوند به انسان موهبت فرموده تا به کمک آن نیک و بد را بشناسد و حق و باطل را تمیز دهد و مسیر خویش را به مقصد کمال و سعادت برگزیند. تکامل مادى و معنوى انسان در پرتو تعقل میسر است و آن که عقل ندارد فاقد هرگونه کمال انسانى است." "شناخت عقلى، شناختى است از طریق تفکر و اندیشه و از این رو با ادراکات حسى تفاوت ماهوى دارد. نیروى عقل و خرد هرچند یک حقیقت است اما به لحاظ قلمرو تعقل و اندیشه عناوین مختلفى بدان مى توان داد: «عقل الهى، عقل مادى و عقل شیطانى» که در حقیقت عقل نیست و روایات عنوان «نَکرى » و «شیطنت» بدان داده است. نظام تربیتى اسلام هم با هریک به گونه اى برخورد دارد: در پرورش عقل الهى و اوج دادن آن هرچه بیشتر مى کوشد تا عقل علمى را ضمن بارور ساختن در اهداف الهى به خدمت گیرد و عقل شیطانى را مردود شناخته و به اصلاح آن مى پردازد. برنامه تربیتى اسلام در شکوفا ساختن نیروى تعقل و استفاده از آن در هدایت و تربیت نقش عمده اى را ایفا مى کند، که توضیح آن را مى نگریم. جایگاه عقل در اسلام در نظام تربیتى اسلام عقل و پرورش عقلى از اهمیت ویژه اى برخوردار است. آیات قرآن با تعابیر مختلفى از این بُعد ارزشمند وجود انسان سخن مى گوید و روایات نیز به بیان جایگاه والاى عقل مى پردازد. قرآن با واژه «اوُلِى الألباب» در موارد بسیارى خردمندان را مورد ستایش قرار داده است.(39) «الباب» جمع «لُبّ» به معناى مغز است که به ازاء پوست، از ارزش واقعى برخوردار است. این تعبیر ابتکارى قرآن، مبیّن این نکته مى باشد که ارزش واقعى انسان به عقل اوست و کسى که عقل ندارد قشرى است پوچ و بى ارزش. بنابر آن چه در روایات آمده: «عقل نخستین مخلوق الهى، جوهر و حقیقت انسانى و مایه قوام انسانیت و پشتوانه دین اوست و خیر و سعادت انسان به عقل او بستگى دارد.» پیامبر اکرم(ص) مى فرماید: «اَوَّلُ ماخَلَقَ اللَّهُ الْعَقْل»(40)، «اَصلُ الْأِنسانِ لُبُّهُ وَ عَقْلُهُ»(41)، «قِوامُ الْمَرْءِ عَقْلُهُ وَ لا دینَ لِمَنْ لاعَقْلَ له»(42)، «اِنَّما یُدْرَکُ الْخَیْرُ کُلُّهُ بِالعَقْلِ...».(43) براى فضیلت عقل این بس که اصول اعتقادى اسلام بر تعقل پى ریزى شد و لزوم معرفت آن ها به شیوه استدلالى نشانه دیگرى است از جایگاه عقل در اسلام و آن را مى بایست از امتیازات آیینِ حق آسمانى برشمرد و سایر شئون اسلام از احکام و اخلاق و مسائل فردى و اجتماعى نیز نهایتاً بر این اصول استوارند. اصولاً اگر انسان فاقد عقل باشد، موضوع تکلیف براى وى منتفى است و هر آن که عقل را زیرپا گذارد، از هدایت وحى و سعادت جاودان محروم است، چنان که قرآن از قول اهل دوزخ نقل مى کند مى گویند: «اگر مى شنیدیم و یا تعقل مى کردیم در زمره دوزخیان نبودیم: لَوْ کُنّا نَسْمَعُ اَوْنَعقِلُ ماکُنّا فى اَصْحابِ السَّعِیر».(44) در روایات آمده که در محضر پیامبر اکرم(ص) از عبادت مردى سخن به میان آمد، حضرت فرمود: به میزانِ عقل او بنگرید، زیرا خداوند بندگانش را به مقیاس عقل و خردشان پاداش مى دهد و حسن ادب نشانه سلامت عقل است: «اُنظُروا اِلى عَقْلِهِ فَاِنَّما یَجْزِى اللَّهُ الْعِبادَ عَلى قَدْرِ عُقوُلِهِمْ وَ حُسْنُ الأَدَبِ دَلیلٌ عَلى صِحَّةِ العَقْلِ»(45) به طور خلاصه: اوّل مخلوق خدا عقل است و سعادت نهایىِ بشر در پرتو عقل تحقق مى پذیرد. به گفته یکى از محققان: «همان طور که در قوس نزول نخستین صادر جوهر عقل است، در قوس صعود کامل ترین راجع و بازگشت کننده جوهر عاقل است که مدار امکان از عقل شروع شده و به عقل ختم مى شود.»(46) عقل الهى هرگاه عقل در شعاع هدایت تکوینى و تشریعى الهى، فارق حق و باطل باشد و به معنویات و معارف بیندیشد و انسان را به اهداف عالیه و پرستش خداوند و سعادت دنیا و آخرت رهنمود دهد و حاکم بر هواى نفس گردد، عنوان الهى دارد که در روایات از آن به نور تعبیر شده و از آثار آن سخن به میان آمده است. پیامبر اکرم(ص) مى فرماید: «اَلْعَقْلُ نُورٌ فِى الْقَلْبِ یُفَرِّقُ بَیْنَ الحَقِّ وَ الْباطِل»(47) و على(ع) تدبیر معاش و اصلاح معاد را از لوازم عقل بر شمرده است: «اَفْضَلُ النّاسِ عَقْلاً اَحْسَنُهُم تَقْدِیراً لِأَمْرِ مَعاشِهِ و اَشَدُّهُم اِهْتِماماً بِاِصْلاحِ مَعادِهِ».(48) همچنین پیامبر اکرم(ص) از ده خصلت ستوده عاقلان یاد فرموده است که عبارتند از: «حلم و بردبارى، عفو، فروتنى، شتاب به عمل نیک، سخن خیر از روى تدبر و سکوت از شر، پناه بردن به خدا در فتنه ها، نگهدارى دست و زبان، اغتنام فضائل، شرم و حیا، پرهیز از حرص و آز».(49) و نیز آن حضرت، خداترسى و اطاعت از خالق را نشانه کمال عقل دانسته و مى فرماید: «اَکْمَلُ النَّاسِ عَقْلاً اَخْوَفُهُمْ لِلَّهِ وَ اَطْوَعُهُمْ لَه».(50) امیرالمؤمنین(ع) خودشناسى را که کلید خداشناسى و رمز سعادت انسان است افضل مراتب عقل خوانده و مى فرماید: «اَفْضَلُ العَقْلِ مَعْرِفَةُ الْأِنسانِ أمْرَ نَفْسِهِ فَمَن عَرَفَ نَفْسَهُ عَقَل»(51) و کمال عقل را بى اعتنایى به شهوات دانسته و مى فرماید: «مَنْ کَمُلَ عَقْلُهُ اِسْتَهانَ بِالشَّهَواتِ».(52) تذکر این نکته بى تناسب نیست که: عقل هرچند داراى قدرت شناخت و توان فرماندهى است اما ضمانت اجرایى ندارد و همین امر است که انسان را به ایمان نیازمند مى سازد. عقل علمى چنان که اشاره کردیم، هرگاه قلمرو تعقل مسائل علمى به مفهوم عام آن باشد، به عقل علمى موسوم است که قلمرو آن کشف رازهاى آفرینش و یافتن راه هاى صحیح و منطقى در زندگى است. برنامه تربیتى اسلام ضمن پرورش این بُعد تعقل که دلیل آن را در آیات و روایاتى که به تفکر در آثار خلقت و مطالعه اسرار آفرینش توصیه مى کند، مى توان یافت، مى کوشد دست قدرت خداوندى را در پس این آثار ارائه دهد و هدف دارى خلقت را تبیین کند و انسان را به مبادى عالیه جهان هستى پیوند دهد که هرگاه پرورش عقل از این ویژگى تهى بود، تربیتى است ناقص و ابتر، زیرا انسان را در طبیعت و مادیت محدود ساخته و از کاروان معنویت و فضیلت باز مى دارد و گاه عقل الهى را از کار مى اندازد، هرچند در میدان علم دست آوردهاى بزرگى داشته باشد. آن چه در روایات اسلامى از تأثیر هواهاى نفسانى بر تیرگى عقل آمده است، عمدتاً ناظر به «عقل الهى» است. لذا در پاسخ این سؤال که: بسیارند افرادى که با وجود ضعف هاى اخلاقى و حتى نداشتن ایمان توانسته اند در پرتو قدرت اندیشه و تفکر، آثار فراوان علمى را در قالب تکنولوژى و اختراعات ارائه دهند، آیا این ها نشانه رشد عقل نیست؟ باید گفت: اولاً: موفقیت انسان در تکنولوژى و علوم تجربى، نیز در گرو فکر و کار و کوشش مناسب است و دست آوردهاى علم قطعاً محصول مطالعات و تلاش هاى پیگیر و مداومى است که در طول سال ها رنج و تلاش از سوى پژوهش گران صورت گرفته است، نه حاصل جهل و تنبلى و انحطاط اخلاقى. ثانیاً: منظور اصلى از رشد و تکامل عقل در این جا «عقل الهى» است که بدون آن علم و عقلِ عادى قالبى هستند بى روح و ناقص، و نقطه ضعف «ماشینیزم» در عصر ما همین جاست، که هرچند توانسته بسیارى از مشکلات زندگى را حل کند، اما بر اثر بى توجهى به ارزش هاى انسانى معضلات لاینحلى نیز همراه آورده که جز با ایمان و عقل الهى چاره پذیر نیست. عقل و علم گرچه به بخشى از اسرار طبیعت وقوف یافته و زمین و آسمان را عرصه جولان خود ساخته اند، اما از آن چه اصل و مبدأ این آیات و اسرار است و از آن چه با حقیقت و کرامت انسان مرتبط مى گردد، بیگانه و ناآگاه اند. به جهان آگاهى رسیده، اما از خودآگاهى و خدا آگاهى در حجاب مانده اند و سقوط اخلاقى بشر در جهان کنونى را در این نکته باید جست وجو کرد.(53) عقل شیطانى (نکرى) هرگاه عقل از قلمرو دین و وجدان خارج شد و به استخدام نفس اماره درآمد و در مقاصد شیطانى استخدام گردید، عنوان شیطنت دارد که برخى آن را ناشى از قوه واهمه دانسته اند نه عاقله و در روایات از آن به «نکرى» تعبیر شده است. از امام صادق(ع) پرسیدند: عقل چیست؟ فرمود: عقل آن است که به وسیله آن خدا پرستش شود و بهشت تحصیل گردد: «اَلْعَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحْمانُ وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنان.» پرسیدند: آنچه در معاویه بود، چه نام داشت؟ فرمود: «نکرى و شیطنت، شبیه عقل بود نه عقل.»(54) نکرى در مکتبِ اخلاقىِ اسلام اعمال مکر و نیرنگ مردود و ناروا است که مسلمان باید از آن بپرهیزد. على(ع) در پاسخ به کسانى که از معاویه به عنوان سیاست مدارِ زبردست یاد مى کردند، چنین فرمود: «معاویه از من هوش مندتر نیست اما او مکر و غدر مى کند و اگر بیزارى از مکر و غدر، مانع من نبود همانا از هوش مندترین مردم بودم.»(55) پرورش عقل در اسلام پرورش عقلانى و کاربرد صحیح آن در تربیت اسلامى از جایگاه والایى برخوردار است، زیرا اسلام، دینِ عقل است و درک حقایق و شناخت معارف و ارتباط منطقى با مبدأ و معاد و معرفت پیامبران و امامان و روشن گرىِ طریق رشد و هدایت و تکامل انسان در زمینه هاى مادى و معنوى و معاش و معاد به عقل وابسته است. امیرالمؤمنین(ع) فلسفه بعثت پیامبران را گشودن گنجینه عقل ها و هدایت انسان در پرتو آن دانسته و مى فرماید: «خداوند پیام آوران خود را برانگیخت تا گنجینه عقل ها را استخراج کنند و نشانه هاى قدرت خداوندى را به آنها بنمایانند.»(56) و امام کاظم(ع) از عقل به عنوان حجت باطن در کنار پیامبران که حجت ظاهرند یاد فرموده و بر همسویى و معاضدت آن ها تأکید فرموده است. از این جا مى توان جایگاه تربیت عقلانى را دریافت. مباحث تربیت عقلانى را ذیل سه عنوان مورد مطالعه قرار مى دهیم: 1- عوامل رشد عقل؛ 2- موانع رشد عقل؛ 3- عوامل تضعیف عقل. اوّل - عوامل رشد عقل عوامل مختلفى مى تواند زمینه ساز رشد عقلى باشد که در این جا به چند مورد با استناد به منابع اسلامى اشاره مى کنیم. 1- علم علم و دانش یکى از عوامل رشد اندیشه و شکوفایى عقل است. امام صادق(ع) مى فرماید: نگرش بسیار در مسائل علمى عقل را باز مى کند: «کَثْرَةُ النَّظَرِ فِى الْعِلْم یَفْتَحُ الْعَقْل».(57) انسان داراى دو نوع آگاهى است: یکى آگاهى هایى که از خارج به وسیله حواس دریافت مى کند، دیگرى آگاهى هایى که در نتیجه اندیشه و ابتکار از درون وى مى جوشد. على(ع) مى فرماید: دانش دوگونه است: یکى دانش ذاتى و طبیعى، دیگرى دانش اکتسابى و اگر دانش ذاتى نباشد، دانش اکتسابى سودى ندارد: «العِلْمُ عِلْمان: مَطْبُوعٌ و مَسْمُوعٌ وَ لایَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ اِذا لَمْ یَکُنِ المَطْبوُعُ».(58) این دو نوع دانش مکمل یکدیگرند، عقل در پرتو علم رشد مى کند و بالنده مى شود و علم در شعاع عقل تکامل مى یابد و مسیر خود را به درستى تعیین مى کند. على(ع) مى فرماید: علم چراغ عقل و سرچشمه فضائل است: «العِلْمُ مِصباحُ العَقْلِ وَ یَنْبُوعُ الفَضْلِ»(59) و نیز مى فرماید: «عقل مرکب علم است: «العَقْل مَرْکَبُ العِلم».(60) اگر عقل، معلومات خارجى را مورد تجزیه و تحلیل قرار ندهد و به صورت مواد خام براى دستیابى به معلومات جدید به کار نگیرد، علم بازدهى چندانى نخواهد داشت. علم آن گاه ثمربخش است که در پرتو عقل به کعبه مقصود رهسپار شود. برنامه هاى تربیتى و هدایت گر اسلام از تعلیم و آموزش جهت رشد فکر و اندیشه به طور گسترده اى استفاده مى کند که با مراجعه به آیات و روایات این حقیقت به خوبى مشهود است و در خصوص رابطه عقل و علم نیز در هدایت و تربیت آیاتى است از جمله آیه مبارکه در سوره عنکبوت: «وَ تِلْکَ الْأمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها اِلّا الْعالِمُونَ»(61) این مَثَل ها را براى مردم مى آوریم اما تعقل آن ویژه دانشمندان است. و به بیان على(ع) دانش، نخستین دلیل است و شناخت و معرفت پایان راه: «ألعِلْمُ اَوَّلُ دَلِیلٍ وَ الْمَعْرِفَةُ آخِرُ نِهایَةٍ».(62) 2- تفکر به کارگیرىِ صحیح تفکر، یکى از عوامل رشد عقل است. تفکر به عنوان فعالیت اصلىِ عقل داراى گسترده ترین میدان در میان سایر قواى انسانى است. تفکر با این که کار عقل است اما به کار بردن آن عقل و خرد را به رشد و کمال مى رساند و به فرموده على(ع): «فکر، روشنگر عقل و صیقل خرد و عامل حسن بصیرت آدمى است و آن که فکر ندارد، بینش ندارد.» «الفِکْرُ یُنِیرُ القَلْبَ»(63)، «الفِکْرُ جَلاءُ الْعُقُولِ»(64)، «لابَصِیرَةَ لِمَنْ لافِکْرُلَه»(65)، «مَنْ طالَتْ فِکْرَتُهُ حَسُنَتْ بَصیرَتُهُ».(66) نقش تفکر در کمال معنوى بشر تا بدان جاست که در منابع اسلامى از تفکر به عنوان بهترین عبادت یاد شده و با اختلاف درجات، ثواب یک تا هفتاد سال عبادت براى آن تعیین گشته است. على(ع) مى فرماید: «فِکْرُ ساعَةٍ یَسیرَةٍ خَیْرٌ مِنْ عبادَةٍ کَثیرةٍ».(67) آن چه در تفکر شایان ذکر است، یکى منابع تفکر است، دیگرى شیوه تفکر و صحت و اتقان مقدمات آن و بالأخره آزادى فکر و اندیشه. الف) منابع تفکر «منابع تفکر» محورها و موضوعاتى است که انسان به تفکر در آنها مى پردازد و رشد عقلى را بالا مى برد. اهم این منابع عبارت است از: «انسان، جهان، قرآن، تاریخ و تجارب.» نفس انسانى وجود انسان با پیچیدگى شگفت انگیزش همواره نظر کاوش گران را به خود معطوف داشته، به ویژه در بُعد روانى که دانشمندان از درک حقیقت آن به عجز خویش اعتراف کرده و انسان را موجودى ناشناخته نامیده اند. با این حال مطالعات اندیشمندان و فلاسفه در جسم و روح انسان ره آورد ارزشمندى داشته است. قرآن نیز با اشاره به این مطلب که انسان مخلوق اعجاب انگیز الهى است و روح او از عالم «امر» مى باشد که بر این بدن خاکى افاضه گردیده: «ثُمَّ سَوّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِه»(68) انسان را به ارائه آیات خود در نفوس و آفاق نوید مى دهد و درک شگفتى هاى خلقت و اسرار وجود انسان را نشانه اى بر حقانیت آفریدگار حکیم مى داند: «سَنُرِیهِم آیاتِنا فِى الآفاقِ وَ فِى اَنْفُسِهِم حَتّى یَتَبَیَّنَ لَهُم اَنَّهُ الْحَقُّ»(69). و کسانى را که به اسرار وجود خویش نمى اندیشند، مورد نکوهش قرار مى دهد: «وَ فِى اَنْفُسِکُمْ أفَلا تُبْصِروُن»(70) در روایات نیز به خودشناسى تأکید بسیار شده و آن را رمز خداشناسى خوانده اند و نیز از اسرار وجود انسان مکرّر سخن به میان آمده و ائمه معصومین در مناظرات خود نظیر آن چه در «توحید مفضل» آمده است، از این اسرار پرده برداشته اند. همچنین در ادعیه مأثوره مواردى است که از اسرار خلقت انسان سخن مى گوید که به عنوان مثال از دعاى عرفه امام حسین(ع) مى توان یاد کرد. به طور خلاصه: وجود انسان چه در بُعد جسمانى و چه در بُعد روانى و روحانى میدان گسترده اى است براى فکر و تعقل که بینش انسانى را به رشد و کمال مى رساند. جهان هستى همچنان که اشاره شد، قرآن به مطالعه آفاق و انفس و آیات و نشانه هاى خدا در پهنه هستى توصیه مى کند و آن را طریقى به سوى شناخت مبدأ و معاد و عواملى در مسئولیت شناسى انسان مى خواند. تفکر در آسمان و زمین و گیاه و حیوان و دیگر موجودات طبیعت مورد توجه مکرر قرآن است. به عنوان مثال: - «أَفَلَمْ یَنْظُروُا اِلىَ السَّماءِ فَوْقَهُمْ کَیفَ بَنَیْنیها و زَیَّنَّیهَا...؛(71) آیا به آسمان بالاى سرشان نمى نگرند که چگونه آن را بنیان نهاده و بیاراستیم.» - «فَانْظُر اِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْىِ الْأَرضَ بَعْدَ مَوْتِها؛(72) به آثار رحمت خداوند بنگر که چگونه زمین را بعد از مرگش زنده مى کند.» و آن جا که از خردمندان یاد مى کند، آنان را بدین گونه مى ستاید که «در آیات و نشانه هاى خدا در آسمان و زمین مى اندیشند و از مطالعه کتاب خلقت درس توحید مى خوانند و در همه حال، ایستاده و نشسته و بر پهلو خوابیده، به یاد خدا هستند و به حیات و زندگى پس از مرگ باور دارند و حقانیت هدف خلقت را در ابدیت انسان دانسته و مى گویند: اى پروردگار! این جهان را بیهوده نیافریدى».(73) قرآن تفکر در آیات هدایت گرِ قرآن و شگفتى هاى کلام الهى و گوش دادن به رهنمودهاى آسمانى و تبشیر و انذار و مواعظ تکان دهنده آن و سایر اسرار و رموز این «ثقل اکبر» طریقى است مطمئن و در عین حال قابل درک براى همگان که قرآن مخاطبین را بدان فرامى خواند: «کِتابٌ اَنْزَلناهُ اِلَیْکَ مُبارَکٌ لِّیدَّبَّروُا آیاتِهِ و لِیَتَذَکَّرَ اُوْلُواالْأَلْبابِ؛(74) کتابى است مبارک که بر تو نازل کردیم تا در آیاتش تدبرکنند وخردمندان متذکرگردند.» و بى تفاوت گذشتن از کنار قرآن را مورد نکوهش قرار داده و آن را دلیل بسته بودن قفل دل ها مى داند:: «أَفَلا یَتَدَبَّرُونَ القُرْآنَ اَمْ عَلى قُلوبٍ اَقْفالُها».(75) قرآن کتاب علم و تفکر، گشاینده قفل دل ها و شکننده دیوار جهل و غفلت است. کلید تفکر را به دست عقل مى دهد و انسان ها را به مطالعه و تعمیق و تدبر آیاتش فرامى خواند، تا به حقیقت رهنمون گردند و بهره گیرند. على(ع) درباره نقش هدایتگر قرآن مى فرماید: «وَاعْلَمُوا اَنَّ هَذا القُرآنَ هُوالنَّاصِحُ الَّذى لایَغُشُّ وَ الْهادِى الَّذى لایُضِلُّ و الُمحْدِّثُ الذِّى لایَکْذِبُ وَ ما جالَسَ هَذا الْقُرآنَ اَحَدٌ اِلَّا قامَ عَنهُ بِزِیادَةٍ اَوْنُقْصانٍ: زِیادَةٍ فِى هُدَىً اَونُقْصانٍ فى عَمَىً...؛ بدانید که این قرآن اندرزگویى است که غش نمى کند و هدایت گرى که گمراه نمى سازد و خبردهنده اى که دروغ نمى گوید. کسى با قرآن همنشین نمى شود مگر آن که با فزونى و کاستى، برخیزد: فزونى در هدایت و کاستى در کورى و نادانى. بدانید که پس از قرآن درویشى نیست و پیش از قرآن توانگرى وجود ندارد. پس براى درمان دردهایتان از آن درمان طلبید و در سختى ها یارى جویید، زیرا سخت ترین دردها یعنى کفر و نفاق و ضلالت و گمراهى بدان، درمان پذیرد.»(76) بنابراین، قرآن، کتاب هدایت است و کتاب علم و اندیشه، و تفکر در قرآن و آیات روشن گرش رهایى بخش انسان از جهل و گمراهى و فساد در عمل و اعتقاد است. قرآن علاوه بر آن که خود منبع تفکر است، شامل سایر منابع تفکر نیز مى باشد. تاریخ مطالعه تاریخ و سرگذشت پیشینیان، منبع دیگر رشد عقل و تکامل اندیشه و براى آیندگان درس آموز است، لذا بخش عظیمى از آیاتِ قرآن مشتمل است بر داستان زندگى گذشتگان که خداوند براى هدایت و تربیت آیندگان در معرض دید و تفکر آنان نهاده و مردم را به سیر در زمین و مطالعه آن فرامى خواند تا سایه روشن این صحنه هاى زشت و زیبا را بنگرند و آن چه را مایه سعادت آنان بوده است، بگیرند و از آن چه مایه بدفرجامى آنان شده برحذر باشند. در داستان جالب و آموزنده «یوسف صدیق(ع)» با تصریح به عبرت انگیز بودن آن براى خردمندان مى فرماید: «لَقَدْ کانَ فى قَصَصِهِم عِبرَةٌ لِأُولِى الْأَلْبابِ»(77) و در جاى دیگر اشاره مى کند که نقل داستان ها در قرآن به منظور گشودن باب تفکر و هموار کردن راه تعقل است: «فَاْقصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُم یَتَفَکَّرُون».(78) به طور خلاصه: سیر و مطالعه در زندگى انسان هاى پیشین براى آیندگان درس آموز است اگر با دیده اعتبار بنگرند و در هر مقطعى به تأمل بپردازد. از این رو قرآن کریم به سیر در زمین توصیه مى کند و آن را منبع الهام و اعتبار و بیدارکننده نیروى تفکر و اندیشه مى داند: «أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِى الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُم قُلوبٌ یَعْقِلون بِها اَوْآذانٌ یَسْمَعوُنَ بِها فَاِنَّها لاتَعْمَى اْلأَبْصارُ وَ لِکن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ».(79) آیا در زمین سیر نمى کنند تا به تعقل و اندیشه بپردازند و یا گوش شنوایى داشته باشند، همانا چشم ها نابینا نیست بلکه قلبها که در سینه هاست نابینا مى گردد. امیرالمؤمنین(ع) در موارد بسیارى از نهج البلاغه به زندگى پیشینیان اشاره فرموده و عبرت آموز بودن آن را خاطرنشان مى سازد. از جمله در خطبه معروف به «قاصعه» مى فرماید: «... و بَقِىَ قَصَصُ اَخبارِهِم فیکم عِبَراً لِلْمُعْتَبِرین؛(80) و اینک تاریخ سرگذشت آنان پیش روى شماست تا مایه عبرت براى عبرت گیران باشد.» تجارب زندگى هر انسانى در طول زندگى خویش تجارب زشت و زیبایى دارد که مى تواند براى وى منبع تفکر و پندآموزى باشد، توجه به این تجارب مایه رشد عقل و هوشیارى و آگاهى است. به همین دلیل است که برخى دانشمندان برآنند که نیک و بد اعمال را انسان از تجارب زندگى آموخته است. از این رو در روایات به نقش تجارب در تقویت خرد و دانش اشاره شده و استفاده از تجارب توصیه گردیده است. على(ع) در منشور ارزشمند تربیتى خود به امام حسن(ع) مى نویسد: «و العَقلُ حِفْظُ التَّجارِبِ و خَیْرُ ما جَرَّبْتَ ما وَعَظَکَ؛(81) خرد، نگهدارى تجربه هاست و بهترین تجربه آن است که تو را پند بیاموزد.» و نیز مى فرماید: «التَّجارِبُ عِلْمٌ مُستَفاد،(82) تجربه ها دانش اکتسابى هستند». «رأى الرَّجُلِ عَلى قَدْرِ تَجْرِبَتِه،(83) رأى و نظریه مرد به اندازه تجربه اوست.» «کَفى بِالتَّجارِبِ مُؤَدِّباً؛(84) براى تأدیب، تجربه ها کفایت است.» «مَنْ قَلَّتْ تَجْرِبَتُهُ خُدِعَ؛(85) انسان کم تجربه فریب مى خورد.» ب) شیوه تفکر براى کشفِ حقیقت و مصونیت فکر از خطا، انسان به راه و روش و اصول و قواعدى نیازمند است که فکر را راهبر باشد. و از آن جا که تفکر پى بردن از مقدمات به نتیجه مطلوب است، خطاى اندیشه را به دو علت مى توان وابسته دانست: - عدم استحکام مقدمات؛ - عدم نظم و شکل مطلوب در مقدمات. در مورد دوم، علماى منطق توانسته اند، اندیشه انسان را سامان دهند و خطاهاى آن را روشن سازند و در پاسخ به این اشکال که اگر منطق، ذهن را از خطا نگه مى دارد، اختلاف فلاسفه - على رغم این که مجهز به این علم بوده اند - از کجا ناشى مى شود؟ باید گفت که منطق ارسطویى منطق صورى است که فایده آن صیانت فکر از خطاى در صورت و شکل است و این ارتباطى با مواد و خطاى در مقدمات ندارد.(86) اما علمى که ناظر به محتویات و مواد و مقدمات فکر است، منطق عملى است که چنین تعریف شده است:" "«منطق عملى یا اعمالى» قوانین مخصوصى را که فکر براى یافتن حقیقت در مورد خاص باید از آنها تبعیت کند، مطالعه مى نماید؛ مثلاً ما در ریاضیات که افکار را به هم مربوط مى سازیم، در شیمى که آزمایش مى کنیم و در تاریخ که مدارک را نقادى مى کنیم، حقیقت را به یک وجه و به یک طریق جست وجو نمى کنیم، بلکه در مورد هریک از آن ها راه و روش معینى را براى رسیدن به منظور در پیش مى گیریم، از این رو غالباً منطق عملى را به مطالعه و علم مطابقت فکر با موضوع هاى خود یا علم به حقیقت تعریف کرده اند».(87) پس منطق صورى استدلال و قالب هاى فکرى را صرف نظر از محتویات مورد توجه قرار مى دهد ولى منطق عملى یا «متدلوژى» به محتویات و آنچه در قالب ها ریخته مى شود، نظر دارد. بنابراین براى مصونیت فکر از خطا از یک سو به مبانىِ منطق صورى باید پرداخت و از سوى دیگر به منطق عملى. و اما این که معیار شناخت حقیقت در منطق عملى چیست؟ براى ما که از دید اسلامى به این موضوع مى نگریم، ملاک تشخیص حقیقت در هر مسئله اى اصول موضوعه و معیارهاى اسلامى است که از منبع وحى اتخاذ گردیده است: «قُلْ یا اَیُّهَا النّاسُ قَدْ جائَکُمُ الْحَقُّ مِنْ رَّبِّکُم»(88) و منابع حقیقت، کتاب و سنت است که مرز میان حق و باطل و ملاک عمل براى مؤمن مى باشد. ج) آزادى تفکر تعالیم اسلامى، به تفکر آزاد توصیه مى کند و عقل را به استقلال در اندیشه فرامى خواند. از باب مثال آیه کریمه: «فَبَشِّرْ عِبادِالَّذینَ یَسْتَمِعُونَ القَوْلَ فَیَتَّبِعوُنَ اَحْسَنَهُ، اُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللَّهُ و اُولئِکَ هُمْ اُولُواالْأَلبابِ»(89) بیان مى کند که ویژگى ره یافتگان به ساحت عبودیت که همان خردمندان ناب و بندگان خالص خدا هستند، این است که به سخن ها گوش مى دهند و با تجزیه و تحلیل عقلى، بهترین ها را برگزیده و دنبال مى کنند. علامه طباطبائى توضیحى در این آیه دارند که خلاصه آن چنین است: «از آن جا که آدمى بر حبّ جمال سرشته شده، میان زشت و زیبا، زیبا را برمى گزیند و میان نیکى ها و زیبایى ها زیباتر را. و این که خداوند مى فرماید: «فَیَتَّبِعونَ اَحْسَنَه» بدین معنا است که بندگان خالص خدا طالب حق اند و از میان حقایق آن چه را داراى حقانیت بالاترى است برمى گزینند و چون حقیقت، مطلوب آن هاست، به مجرد آن که حق با هواى نفس آن ها وفق نداد بدون تأمل به رد و انکار آن نمى پردازند، بلکه به سخن ها گوش مى دهند، باشد که مطلوب خود را که حق است بیابند و پیروى کنند و حق از دست آن ها نرود.»(90) و باز به همین دلیل و به منظور آزادسازى انسان از جو فکرى ناسالم و تقلید کورکورانه جاهلى بود که قرآن کریم مردم عصر پیامبر(ص) را به کناره گیرى از فضاى مسموم فکرى و فرهنگى جامعه فراخواند و تفکر فردى یا دو نفره را به دور از غوغا سالارى توصیه کرد: «قُلْ اِنَّما اَعِظُکُم بِواحِدَةٍ اَنْ تَقُوْمُوا ِللَّهِ مَثْنى و فُرادَى ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ»(91) و به طور خلاصه: در اسلام از آن چه به نام ظن و گمان، تقلیدهاى کورکورانه، پیروى اکثریت و تبعیت بى قید و شرط از سران جامعه، و تسلیم در برابر هواهاى نفسانى مى باشد و سد راه آزادى تعقل و انتخاب درست است، نکوهش به عمل آمده که توضیح آن را در خلال مباحث بعد خواهیم دید. دوم - موانع رشد عقل مقصود از موانع، علل و عواملى است که از رشد عقل جلوگیرى کرده و در تفکر و بینش ایجاد اختلال کرده و مانع رسیدن به نتایج صحیح و منطقى مى گردد. مهم ترین این موانع با استناد به منابع اسلامى عبارت است از: الف) هواى نفس میان عقل و هواى نفس تضادى است غیرقابل انکار. هرکجا عقل حاکم بود هواى نفس را به کنترل مى آورد و هرجا هوا حاکم شد عقل را از صحنه مى راند. على(ع) با اشاره به این تضاد مى فرماید: «الهَوى ضِدُّ الْعَقْلِ»(92)، «اَلهَوى عَدُوُّ الْعَقلِ»(93)، «الهَوى آفَةُ الْعَقْلِ»(94) ازاین رو، براى رشد قدرت اندیشه باید هواى نفس به کنترل درآید و با آن مجاهده شود. على(ع) مى فرماید: «با شهوت نفس مبارزه کن و بر غضبت غالب آى و عادات خود را از میان بردار تا نفس تو پیراسته گردد و عقلت کامل شود و پاداشت افزون گردد.»(95) انسان هاى مؤمن و وارسته از اندیشه تابناک برخوردارند: «المُؤْمِنُ یَنْظُرُ بِنُورِاللَّه» در حالى که افراد آلوده با سپردنِ زمام عقل به دست هواى نفس، عقل و خرد را به تیرگى مى کشانند و از اهداف انسانى بازمى مانند. قرآن کریم بااشاره به نقش ایمان و تهذیب نفس در روشن بینى و فروزندگى عقل مى فرماید: اگر تقواى الهى پیشه کنید، خداوند نور تشخیص به شما خواهد داد: «یا اَیُّهَاالَّذیِنَ آمَنُوا اِنْ تَتَّقوُااللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً».(96) و از هواى نفس به عنوان عاملِ گمراهى و تیرگى عقل کوردلى یاد کرده و مى گوید: «آیا دیدى آن کس را که هواى خویش را خداى خود گرفت و خداوند او را با داشتن دانش گمراه ساخت و بر چشم و گوش او مهر زد؟: «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَاِلهَهُ هَواهُ وَ اَضَّلَهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ و خَتَمَ على سَمْعِهِ وَ قَلْبِه».(97) این مطلب در سخن على(ع) چنین بیان شده است: «مُخالَفَةُ اَلْهَوى شِفاءُ الْعَقْلِ»(98). «غَلَبَةُ الْهَوى تُفْسِدُ الدِّینَ وَ العَقْلَ»(99). و در گفتارى دیگر برخى عقل ها را به اسیرى در چنگال نفس تشبیه فرموده است: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ اَسِیرٍ تَحْتَ هَوى اَمِیر».(100) علاوه بر آن چه به صورت کلى درخصوص رذایل و تأثیر آن ها بر تیرگى عقل و خرد دیدیم، روایات بسیار دیگرى با ذکر موارد و نمونه ها وجود دارد. به عنوان مثال على(ع) مى فرماید: «مَنْ عَشِقَ شَیئاً... قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ؛(101) کسى که چیزى را عاشق شود، شهوت پرده عقلش را مى درد.» «عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ اَحَدُ حُسّادِ عَقْلِهِ؛(102) خودبینى انسان یکى از حسودان عقل اوست.» «اَکْثَرُ مَصارِعِ العُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ المَطامِعِ؛(103) با جستن برقِ طمع، عقل به خاک درافکنده مى شود.» «شَرُّ آفاتِ الْعَقْلِ الکِبْر»؛(104) تکبر بدترین آفت خرد است.» «مَنْ اَعجَبَ بِرأیِهِ ضَلَّ و مَن اِسْتغَنى بِعَقْلِهِ زَلَّ وَ مَنْ تَکَبَّرَ عَلَى النّاسِ ذَلَّ؛(105) آن کس که خود رأى باشد، گمراه شود و آن کس که به عقل خویش متکى باشد، مى لغزد و آن که بر مردم تکبر کند، خوار مى شود.» «اَللِّجاجُ یُفْسِدُ الرَّأى؛(106) لجاجت، رأى را فاسد مى کند.» «وَاعْلَمُوا اَنَّ الْأَمَلَ یُسْهِى العَقْلَ؛(107) بدانید که آرزو عقل را به سهو و خطا مى کشاند.» هواى نفس در چهره هاى گوناگونش آفت عقل است و با این آفت باید به مجاهده برخاست تا چراغ عقل و خرد فروزان گردد و ره توشه این مجاهده، ایمان و عمل صالح است. ب) بردگى فکرى هرچند تبعیت و تقلید از کارشناسان خبره در مسائل حیاتى انسان، اعم از امور دینى یا دنیوى، درصورت بسته بودن باب علم وتحقیق، اصلى است که عقلاى عالم آن را پذیرفته و براساس آن عمل کرده اند و اسلام بر آن مهر تأیید مى زند، اما هرگاه تقلید به صورت دنباله روى بى منطق و هضم شدن فرد در دیگران درآید، مانع رشد عقل و خرد شده و انسان را به مسخ هویت و گمراهى مى کشاند. این آفت مى تواند به گونه هاى مختلف سد راه تعقل و اندیشه آزاد باشد. از جمله: قهرمان پرستى، خرافه اکثریت، تبعیت بى قید و شرط از نیاکان، خودباختگى در برابر آداب و سنت هاى جارى اجتماعى و بیگانه زدگى و امثال آن. پیامبرانِ خدا همواره در راه دعوت با این مشکل مواجه بوده اند و قرآن کریم در موارد بسیارى بدان اشاره دارد؛ مثلاً با نقل گفتار کسانى که به دلیل پیروى از سران و سردمدارانشان که در چهره هاى قهرمانى به بردگى و گمراهى کشیده شده اند، مى فرماید: «اِنّا اَطَعْنا سادَتَنا و کُبَرائَنا فَاَضَلُّونَا السَّبِیلاً؛(108) ما از سران و بزرگانمان اطاعت کردیم که ما را به گمراهى کشیدند.» و درباره پیروى از پدران و نیاکان مى گوید: «هنگامى که به آنان گفته مى شود آن چه را خدا نازل کرده، پیروى کنید، گویند: بلکه پیروى چیزى را مى کنیم که پدرانمان را بر آن یافتیم! آیا اگر پدرانشان چیزى نفهمیده و هدایت نیافته باشند، باز هم از آنها پیروى خواهند کرد؟»(109) و در مقام نکوهش از پیروى اکثریت مى گوید: «و اگر بیشتر مردم زمین را پیروى کنى، تو را از راه خدا به گمراهى خواهند کشانید: «وَ اِنْ تُطِعْ اَکْثَرَ مَنْ فِى الاَرضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ»(110) و یا مى فرماید: «اَکْثَرُهُم لایَعقِلوُنَ»، «اَکْثرُهُمْ لایَشْعُروُنَ» ج) تکیه بر ظن و شک پیروى از ظن و گمان و تکیه بر شک و شبهات از دیگر آفات عقل است. قرآن کریم، ظن و گمان را بى نیاز کننده از حق نمى داند و کسانى را که دست خوشِ ظن و گمان اند مورد نکوهش قرار داده و مى فرماید: بیشتر آنان جز به گمان تکیه نمى کنند، حال آن که، ظن و گمان به هیچ وجه از حق بى نیاز نمى کند: «وَ ما یَتَّبِعُ اَکْثَرُهُمْ اِلّا ظَنًّا وَ اِنَّ الظَّنَّ لایُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً».(111) على(ع) مى فرماید: «اَلشَّکُ یُطفِى ءُ نوُرَالقَلْبِ»(112) شک روشنایى دل را خاموش مى کند و نیز مى فرماید: «اِیَّاکَّ وَ اَلشَّکُ فَاِنّهُ یُفسِدُالدِّینَ و یُبْطِلُ الْیَقینَ؛(113) از شک بپرهیز که فاسدکننده دین و باطل کننده یقین است». اسلام به منظور رهایى بخشیدن از بردگى و استضعاف فکرى - که بدترین نوع بردگى و استضعاف است - غل و زنجیرهاى شخصیت زدگى، خرافه اکثریت، تقلیدهاى کورکورانه، سرسپردگى نامعقول در برابر افراد یا جریانات و فرهنگ ها و سنت ها و عادات و خودباختگى در برابر بیگانه را مى شکند و به آزادى تعقل و انتخاب و استقلال عمل فرامى خواند: «وَلا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ اِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤادَ کُلُّ اُولئِکَ کانَ عَنهُ مَسْئُولاً».(114) د) تبلیغات تبلیغات به مفهوم غربى آن «پروپاگاندا» از عوامل دیگرى است که عقل را فلج مى کند و از اندیشه و انتخاب صحیح باز مى دارد. از این رو رسانه هاى امپریالیستى بیشترین سرمایه گذارى را روى تبلیغات مى کنند و با ابزارهاى پیچیده و تکنیک هاى پیشرفته و از طریق رسانه ها، کتاب، فیلم و دفاتر خبرى و مؤسسات بین المللى، و از هر طریق ممکن دیگر، به مسخ اندیشه انسان ها، به ویژه ملل تحت سلطه مى پردازند و فکر و فرهنگ ملت ها را بر وفق مقاصد خود قالب ریزى مى کنند و این عامل که امروزه بیش از هر زمان دیگرى به کارگرفته مى شود، آثار آن براى بشریت زیانبارتر از همیشه است. قدرت ها، سازمان ها و مؤسسات بین المللى استعمارى، نه تنها با تبلیغ، بلکه با عوامل دیگر فساد اخلاق و فرهنگ، در خاموش کردن نور عقل و درک انسان ها مى کوشند.از مواد مخدر گرفته تا مشروبات الکلى و قهرمان سازى از چهره هاى فاسد هنرى غربى و ساختن شخصیت و قدرت افسانه اى از غرب و تحقیر ملت ها و وادار ساختن آن ها به تقلید کورکورانه و تسلیم بى قید و شرط در برابر زرق و برق ظاهرى آن ها و متمرکز ساختن دوربین ها روى ابعاد منفى و ضدارزشى آنان به منظور الگو دادن به ملل ضعیف و استعمار شده که هریک عاملى است در ضعف و فلج اندیشه ها... . علاج این فاجعه، شکستن بتِ زرّینِ غرب و غرب زدگى و ارائه چهره ضد انسانى آن است با دلایل مستند و عینى تا ملت هاى ضعیف و تحت سلطه به ماهیت انسان غربى و هویت فرهنگ و تمدن آنان واقف شده، از قید بردگى غرب رهایى یابند و این همان راه و روشى است که در عصر ما، حضرت امام خمینى(ره) پیمود و بت افسانه اى غرب را شکست و چهره ضدانسانى آن را افشا کرد و به مبارزه بى امان با فرهنگ استعمارى و سیاست استکبارى غرب و غرب زدگى توصیه فرمود: «آن چه مى توان گفت ام الامراض است، رواج روزافزون فرهنگ اجنبى استعمارى است که در سال هاى بسى طولانى جوانان ما را با افکار مسموم پرورش داده و عمال داخلى استعمار بر آن دامن زده اند و از یک فرهنگ فاسد استعمارى جز کارمند و کارفرماى استعمارزده حاصل نمى شود. باید کوشش کنید مفاسد فرهنگ حاضر را بررسى کرده و به اطلاع ملت ها برسانید و با خواست خداوند متعال آن را عقب زده و به جاى آن فرهنگ اسلامى - انسانى را جایگزین کنید.»(115) سوم - عوامل تضعیف عقل مقصود ما از عوامل تضعیف، شرایط و عوامل دست دوم است که نیروى تشخیص را تضعیف کرده و عقل و اندیشه را تحت الشعاع قرار مى دهد. برخى از این عوامل عبارتند از: فقر و نیازمندى: على(ع) با فرزندش محمدبن حنیفه فرمود: «یا بُنىَّ اِنّى اَخافُ عَلَیْکَ الفَقْرَ فَاسْتَعِذ بِاللَّهِ مِنْهُ فَاِنَّ الفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّینِ مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، داعِیَةٌ لِلْمَقْتِ؛(116) فرزندم، از فقر بر تو بیمناکم، از آن به خدا پناه ببر، زیرا فقر دین را ناقص و عقل و اندیشه را مشوش مى کند و موجب بدبینى افراد نسبت به یکدیگر مى گردد.» از این رو اسلام با برنامه هاى اقتصادى و توصیه به اداى حقوق مالى مستمندان و تشریع خمس و زکات و پاداش دادن به خدمات تبرعى مادى، فقر را که یک بلاى اجتماعى است از میان برمى دارد تا فکر و روح انسان ها با فراغت و آرامش در جهت سالم حرکت و به کمال مقصود نائل آید. گفتنى است که اسلام، صرف وجوه شرعى را در امرِ تعلیم و تربیت اولویت داده و یکى از مصارف بارز آن را بارور کردن استعدادهاى انسانى و بالابردن سطح دانش و بینش مسلمانان به ویژه جوانان و دانش پژوهان قرار داده است. رفاه زدگى غرق شدن در لذت هاى مادى، تجمل گرایى و رفاه و مصرف زدگى و پرخورى و اسراف و تبذیر، همّ آدمى را به خود معطوف مى دارد و موجب کندى و کودنى اندیشه مى شود. على(ع) مى فرماید: خوددارى کردن از تبذیر و داشتنِ حسنِ تدبیر، نشانه عقل است: «مِنَ الْعَقْلِ مُجانَبَةُ التَّبذِیرِ وَ حُسْنُ التَّدْبِیرِ».(117) در نصایح لقمان چنین آمده است: «اِذَا امْتَلَأَتِ المِعْدَةُ نَامَتِ الفِکْرَة؛(118) زمانى که معده پر شود نیروى تفکر به خواب مى رود.» از رسول خدا(ص) چنین نقل شده است: «مَنْ أَجاعَ بَطْنَهُ عَظُمَتْ فِکْرَتُهُ و فَطِنَ قَلْبُه؛(119) کسى که شکمش را گرسنه دارد، اندیشه اش رشد کند و قلبش زیرک گردد.» حکیم سنائى گوید: اندرون از طعام خالى دار تا در او نور معرفت بینى بیکارى و کارزدگى همان گونه که کار مفید به ویژه آن که توأم با نوآورى و ابتکار باشد، مستلزم به کارگیرى و رشد اندیشه است، بیکارى و کاهلى و تنبلى، علاوه بر آثار منفىِ دیگر اقتصادى و اجتماعى و اخلاقى موجبِ رکود عقل و مانع بالندگى اندیشه انسان مى شود و لذا در اسلام از بیکارى و تنبلى نکوهش شده است. على(ع) عاقل کسى را مى داند که بر کار و کوشش تکیه کند نه بر ایده و آرزو: «اَلْعاقِلُ یَعْتَمِدُ عَلى عَمَلِهِ وَ الْجاهِلُ یَعْتَمِدُ عَلى أَمَلِهِ».(120) و نیز با تأکید بر این که در هیچ حال نباید دست از کار کشید، مى فرماید: «عَلَیْکَ بِأِدْمانِ العَمَلِ فِى النِّشاطِ وَ الْکَسَلِ».(121) حضرت صادق(ع) به یکى از یاران خود که به دلیل بى نیازى، کار و تجارت را رها کرده بود و روزگار به بیکارى مى گذرانید، فرمود: کار و تجارب را از سر بگیر که بیکارى از عقل انسان مى کاهد.(122) ناگفته نماند، همان گونه که بیکارى موجب رکود فکر مى شود، غرق شدن در کار و افراط در اشتغال نیز، فکر و اندیشه را دست خوشِ اختلال مى کند. افرادى که تمام وقت خود را در کار مستهلک مى کنند و با تصدى اشتغالات متعدد، در ماشین کار هضم مى شوند فرصتى براى اندیشیدن ندارند، به علاوه آن که مسئولیتهاى متعددى که مى پذیرند، ناقص و نافرجام مى ماند. اسلام با برنامه ریزى مناسب و به کارگیرى نیروهاى انسانى و استعدادهاى گوناگون آن ها و تقسیم منطقى ساعات شبانه روز براى کار و انجام وظایفِ مختلف زندگى از این نقطه ضعف پیش گیرى مى کند. پیامبر اکرم توصیه مى فرماید: کسى که کارى را پذیرفت باید آن را به خوبى به انجام برساند و در اتفان آن تلاش لازم را مبذول دارد. به طور خلاصه، افراط و تفریط در کار، منافىِ با عقل است، همان گونه که در روایتى از على(ع) آمده: «لایُرَى الْجَاهِلُ اِلاَّمُفرِطاً اَوْمُفَرِّطاً»(123) و همان گونه که در روایات آمده: مؤمن باید ساعات شبانه روز خود را میان سه دسته از امور تقسیم کند: بندگى و نیایش با خدا، کار و کوشش براى تحصیل معاش و پرداختن به خواسته ها و لذات مشروع.(124) مصاحبت با ابلهان على(ع) مى فرماید: آن کس که با نادان همنشین شود از عقل خود کاسته است: «مَنْ صَحِبَ جاهِلاً نَقَصَ مِنْ عَقْلِه».(125) به علاوه مصاحبت جاهل بر اخلاق نیز تأثیر سوء دارد. على(ع) فرمود: فساد اخلاق در معاشرت ابلهان است و حسن اخلاق در معاشرت خردمندان: «فَسادُ الْأَخْلاقِ مُعاشَرَةُ السُّفَهاءِ وَ صَلاحُ الْأَخْلاقِ مُعاشَرَةُ العُقَلاءِ».(126) --- 1. بحارالانوار، ج 1، ص 160. 2. بلوم و همکارانش. 3. دکتر على شریعتمدارى، تعلیم و تربیت اسلامى، صص 26 - 25. 4. دکتر على شریعتمدارى، تعلیم و تربیت اسلامى، صص 26 - 25. 5. محمد قطب، روش تربیتى اسلام، ترجمه محمدمهدى جعفرى، ص 135. 6. راه و رسم زندگى، ص 67. 7. چنان که در مقدمه کتاب از نظر گذشت: امام صادق(ع) در روایتى به چهار نوع رابطه و رفتار انسان اشاره فرموده و براى هر یک تکالیف ویژه بیان نموده اند. 8. سوره مؤمنون، آیه 14. 9. سوره حج، آیه 5. 10. سوره اسراء، آیه 24. 11. تحف العقول، ص 442. 12. صلوة رکعتین بسواک افضل من سبعین رکعة بغیر بر سواک (مکارم الاخلاق، ص 53). 13. ان اللّه یحب الجمال و التجمل و یکره البؤس و التبأس (مکارم الاخلاق، ص 42). 14. سنن النبى، ص 42. 15. سوره بقره، آیه 184. 16. همچنین تربیت بدنى با مفهوم خاص و عام آن در اسلام همواره با اهداف انسانى توأم است. همان گونه که در «سبق ورمایه» مى بینیم که اسلام آن را در طریق جهاد استخدام مى کند و... بنابراین، آن چه امروزه در قالب برنامه هاى ورزشى انبوه امکانات و نیروهاى انسانى و ادارى را در سطح جهانى به خود اختصاص مى دهد هرگاه صرفاً به منظور سرگرمى یا رقابت در مسابقات و تقویت بنیه جسمانى و یا اهداف سیاسى و مادى دیگر باشد، فاقد ارزش است. در روایات آمده که پیامبراکرم(ص) در گفت وگو با جمعى از زورآزمایان فرمود: «نیرومندترین شما کسى است که بر هواى نفس خود مسلط باشد» آن حضرت در این سخن تقویت نیروى جسمانى را نکوهش نفرموده بلکه تقویت بنیه معنوى را در کنار پرورش جسمانى خاطر نشان ساختند و این به معناى اصالت دادن به امور انسانى و معنوى است. 17. سرالصلواة، ص 57. 18. اجعلو الانفسکم حظاً من الدنیا باعطائها مایستهى من الحلال و مالا یثلم المروة و مالاسرف فیها واستعینوا بذلک على امورالدین فانه روى لیس منا من ترک دنیاه لاخرته اوترک دینه لدنیاه» (سفینةالبحار، ماده نفس). 19. سنن النبى، ص 147. 20. سوره بقره، آیه 201. 21. وسائل الشیعه، ج 6، ص 17. 22. سوره قصص، آیه 77. 23. سوره اعراف، آیه 32. 24. سرالصلوة، ص 57 - 56 به سخن امام صادق(ع) در مورد رابطه انسان با دنیا که در مقدمه کتاب آمده، توجه شود. 25. من اکل من کد یمینه کان یوم القیامه فى اعداد الانبیاء و یأخذ ثواب الانبیاء (بحارالانوار، ج 103، ص 10). 26. بحارالانوار، ج 103، ص 65. 27. تحف العقول، ص 37. 28. وسائل الشیعه، ج 6، ص 13. 29. بحارالانوار، ج 103، ص 9. 30. تحف العقول، ص 37. 31. الحیاة، ج 5، ص 324 و وسائل الشیعه، ج 6، ص 23. 32. وسائل الشیعه، ج 6، ص 37. 33. داستان راستان، ص 7، نقل از وسائل الشیعه. 34. ر.ک: وسائل الشیعه، ج 6، کتاب التجاره، ابواب مقدماتها. 35. سوره یوسف، آیه 55. 36. سوره قصص، آیه 26. 37. سوره کهف، آیه 7. 38. مربیان بزرگ، ص 180. 39. دکتر على شریعتمدارى، فلسفه تعلیم و تربیت، ص 29 و 88. 40. چنین به نظر مى رسد که واژه «الباب» جمع لُبّ که در شانزده مورد قرآن به کار برده شده به بُعد عقلى ناظر باشد و مقصود از «اولى الالباب» خردمندانند. از جمله در آیه: ان فى خلق السماوات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولى الالباب (آل عمران، 190). علامه طباطبائى در معناى «لُبَ» گوید: «هوالعقل الزکى الخالص من الشوائب» لب عقل ناب و بى غل و غش را گویند و این براى افراد مؤمن و خداجوئى است که حقیقت را دریافته و از آن پیروى کرده اند. موارد دیگر کاربرد «اولى الالباب» نیز شاهدى بر این مدعا است. «وما یذکّر الا اولوا الالباب» (بقره / 269)، المیزان، ج 3، ص 29. و همچنین واژه هاى «قلب و فوأد»، گاه به بُعد عقلى ناظرند و گاه به بُعد احساسى که با توجه به موارد استعمال، مى توان این مطلب را دریافت. براى نمونه آیات ذیل شایان تأمل است: و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده (سجده / 9) که فواد به قرینه سمع و بصر ظاهرا به بعد ادراک و تعقل ناظر است. فاجعل افئده من الناس تهوى الیهم (ابراهیم / 37) که با بُعد عاطفى مناسبت دارد. «ان فى ذالک لذکرى لمن کان له قلب.» و آیه «لهم قلوب لایفقهون بها» (اعراف / 179) که با درک و تعقل مناسب است. الا بذکراللَّه تطمئن القلوب (رعد / 28) و لکن اللَّه حَبّبَ الیکم الایمان و زیّنه فى قلوبکم (حجرات / 7) ناظر به بُعد عاطفى قلب در مرحله متعالى آن مى باشد. این دو استعمال تضادى ندارد چراکه عقل و ادراک و عاطفه و احساس به یک جا منتهى مى شد و هر دو کار قلب است که از ابعاد روح انسانى است و منشأ کلیه فعالیت هاى حیاتى - مادى و معنوى - مى باشد. هرچند طریق وصول متعدد است. جهت توضیح بیشتر عقل و مفاهیم آن، به تحقیق علامه مجلسى(ره) در بحارالانوار، ج 1، ص 99 به بعد و نیز تفسیر آیات مربوطه در تفسیر المیزان و کتاب «اخلاق در قرآن»، از استاد محمدتقى مصباح یزدى، ص 201 به بعد «قلب چیست»؟ رجوع شود. 41. بحار الانوار، ج 1، ص 97. 42. همان، ص 82. 43. همان، ص 95. 44. تحف العقول، ص 43. 45. سوره ملک، آیه 10. 46. ارشاد القلوب، ص 182. 47. آیةاللَّه جوادى آملى، اسرار عبادات، ص 9." "48. ارشاد القلوب، ص 181. 49. تصنیف غرر، ص 52. 50. تحف العقول، ص 29. 51. همان، ص 50. 52. تصنیف غرر، ص 52. 53. همان، ص 64. 54. و به قول مولوى: ریزه کارى هاى علم هندسه یا نجوم و علم طب و فلسفه که تعلق با همین دنیى ستش ره به هفتم آسمان بر نیستش اینهمه علم بناى آخور است که قوام بود گاو و اشتر است بهر استبقاى حیوان چند روز نام آن کردند این گیجان رموز 55. اصول کافى، ج 1، ص 11. 56. نهج البلاغه، خطبه 200، ص 236: «واللَّه ما معاویه بادهى منّى و لکنّه یغدر و یفجر و لولا کراهیة الغدر لکنت من ادهى الناس لکن کل غدرة فجره و کل فجره کفره و لکل غادر لواء یعرف به یوم القیامة». 57. نهج البلاغه، خطبه اوّل، ص 6: فبعث فیهم رسله... ویثیروا لهم دفائن العقول و یروهم آیات المقدره». 58. بحارالانوار، ج 1، ص 159. 59. نهج البلاغه، حکمت 338، ص 421. 60. تصنیف غرر، ص 43. 61. همان، ص 53. 62. سوره عنکبوت، آیه 43. 63. تصنیف غرر، ص 63. مولوى گوید: جان چه باشد با خبر از خیر و شر شاد از احسان و گریان از ضرر اقتضاى جان چو اى دل آگهى است هرکه آگه تر بود جانش قوى است روح را تأثیر آگاهى بود هرکه را این بینش اللّهى بود چون جهان جان سراسر آگهى است هرکه بى جان است از دانش تهى است 64. تصنیف غرر، ص 56. 65. تصنیف غرر، ص 56. 66. همان، ص 57. 67. همان، ص 57. 68. همان، ص 56. 69. سوره سجده، آیه 9. 70. سوره فصلت، آیه 53. 71. سوره الذاریات، آیه 21. 72. سوره ق، آیه 6. 73. سوره روم، آیه 50. 74. «ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولى الالباب. الذین یذکرون اللَّه قیاما و قعوداً و على جنوبهم و یتفکرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار» (آل عمران / آیات 191ù190). این آیه کریمه، از تفکر در آیات خلقت آغاز گشته و به تعبد مشتاقانه توأم با خوف و رجاى مؤمنان در برابر جلال و جمال حق پیوند خورده و با هدفدارى آفرینش و جهان ابدى پایان پذیرفته که تفصیل این اجمال را در سراسر قرآن ملاحظه مى کنیم. 75. سوره ص، آیه 29. 76. سوره محمد، آیه 24. 77. نهج البلاغه، خطبه 176. 78. سوره یوسف، آیه 111. 79. سوره اعراف، آیه 176. 80. سوره حج، آیه 46. 81. نهج البلاغه، خطبه 192، ص 219. 82. نهج البلاغه، نامه 31، ص 305. 83. تصنیف غررالحکم، ص 444. 84. تصنیف غررالحکم، ص 444. 85. تصنیف غررالحکم، ص 444. 86. تصنیف غررالحکم، ص 444. 87. استاد مطهرى، علوم اسلامى «منطق»، ص 98. 88. فیلسین شاله، شناخت روش علوم، ترجمه یحیى مهدوى، ص 25. 89. سوره یونس، آیه 108. 90. سوره زمر، آیه 18. 91. تفسیر المیزان، ج 17، ذیل آیه 18 سوره زمر. 92. سوره سبا، آیه 46. 93. تصنیف غرر، ص 64. 94. تصنیف غرر، ص 64. 95. تصنیف غرر، ص 64. 96. تصنیف غرر، ص 242: «جاهد شهوتک و غالب غضبک خالف سوءَ عادتک تزکُ نفسک و یکمل عقلک و تستکمل نواب ربک». 97. سوره انفال، آیه 29. 98. سوره جاثیه، آیه 23. 99. تصنیف غرر، ص 64. 100. تصنیف غرر، ص 64. 101. نهج البلاغه، حکمت 211، ص 397. 102. همان، خطبه 109، ص 104. 103. نهج البلاغه، حکمت 212، ص 397. 104. همان، حکمت 219، ص 398. 105. تصنیف غرر، ص 65. 106. بحارالانوار، ج 1، ص 160. 107. تصنیف غرر، ص 65. 108. نهج البلاغه، خطبه 86. 109. سوره احزاب، آیه 67. 110. سوره بقره، آیه 170. 111. سوره انعام، آیه 116. 112. سوره یونس، آیه 36. 113. تصنیف غرر، صص 71-72. 114. همان، صص 72 - 71. 115. سوره اسراء، آیه 36. 116. صحیفه نور، ج 1، ص 161، نامه مورخه 50/2/6 به دانشجویان اروپا. 117. نهج البلاغه، حکمت 319، ص 419. 118. تصنیف غرر، ص 360. 119. محجه البیضاء، ج 5، ص 151. 120. همان، ص 154. 121. تصنیف غرر، صص 152 - 151. 122. تصنیف غرر، صص 152 - 151. 123. وسائل الشیعه، ج 12، ص 6. 124. بحارالانوار، ج 1، ص 159. 125. للمؤمن ثلاث ساعات: فساعة یناجى فیها ربه، و ساعة یَرمُّ معاشَه، و ساعة یُخلِّى بین نَفسِه و بین لَذَّتِها فیما یحلُّ و یَجمُلُ» نهج البلاغه، حکمت 390، ص 432. 126. بحارالانوار، لذا گفته اند: همنشین تو از تو به باید تا تو را عقل و دین بیفزاید" "فصل پنجم:ابعاد تربیت (2) --- 3- پرورش علمى تربیت علمى و هدف آن علم طبیعى و علم الهى 4- پرورش عاطفى مفهوم تربیت عاطفى پرورش عاطفى کودک پرورش عاطفى جوان تعدیل عواطف احساسات متعالى الف) پرورش حس زیبایى زیبایى حسى و مادى زیبایى ادبى و هنرى زیبایى عقلى و معنوى زیبایى متعالى پرورش زیبایى عقلى و معنوى ب) پرورش حس اخلاقى ج) حس پرستش و تربیت عرفانى --- 3- پرورش علمى یکى از برجسته ترین حواس که انسان را از سایر جانداران ممتاز مى سازد، حس کنجکاوى و حقیقت جویى و یا گرایش به علم و آگاهى است. این حس را آفریدگار حکیم در نهاد بشر به ودیعه نهاده تا سرچشمه معرفت و تحقیق و دانش و بینش باشد و با عشق به آگاهى از طلب و تکاپو ننشیند و در جهت کشف رازهاى خلقت على الدوام تلاش کند. کشش هاى غریزى مشترک میان انسان و حیوان از آن رو که به جهان ماده تعلق دارد، محدود است، و مثلاً میل به آب و غذا به دلیل محدود بودن ظرف و مظروف آن سیرى مى پذیرد اما عشق و استعداد علمى از جهت تعلق به جهان ماوراء طبیعت حد و مرز ندارد. به فرموده على(ع) «هر ظرفى با مظروف خود پر مى شود مگر ظرف دانش که با علم توسعه مى پذیرد: «کُلُّ وِعاءٍ یَضِیقُ بِما جُعِلَ فِیه اِلاَّ وِعاءَ العِلْمِ فَاِنَّهُ یَتَّسِعُ بِهِ».(1) استعداد دانایى و کمال نامحدود علمى تا بدان جا است که پیامبر اکرم(ص) که «حقیقت اسم اعظم و مِرآت اَتمّ»(2) و در اوج منزلت علمى و کمالات نفسانى قرار دارد از سوى خداوند به این نیایش تعلیم داده مى شود: «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنى عِلْماً».(3) ریشه تحولات عظیم فکرى و ره آوردهاى علمى و فلسفى و کتاب خانه هاى بزرگ و میراث فرهنگ و تمدن بشرى و ترقیات شگرف و روز افزون علم را در حس کنجکاوى و روح دانش پژوه بشر باید کاوید که از فهمیدن و دانستن لذت مى برد و پرشتاب به سوى کشف و آگاهى به پیش مى رود و به مرتبه اى از علم قانع نمى شود و سیرى نمى پذیرد و از طلب خسته نمى گردد. این حقیقت گواهى روشن بر این است که: اولاً: علم و دانش متعلق به جهان طبیعت نیست و همانند سایر کمالات معنوى به عالم ماوراء طبیعت تعلق دارد، که خداوند آن را بر قلب بنى آدم جارى ساخته و به بیان حضرت امام: «حقیقت علم همانا وجودى است مجرد از ماده و هرگونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد.»(4) ثانیاً: گرایش علمى به نفس ناطقه انسان مرتبط است و جنبه معنوى دارد نه جنبه مادى و ظرفِ علم، روح ملکوتى انسان مى باشد و مغز و یا هر عضو مؤثر دیگر در کسب علم ابزارى است براى آن. ثالثاً: کمال مطلق که علم و آگاهى یکى از جلوه هاى آن مى باشد، خواسته فطرى انسان است و انسان تا رسیدن به آن - که چیزى جز واجب الوجود نیست - آرام نمى گیرد. به بیان حضرت امام: «انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگرى هست فطرتاً مایل است آن علوم را هم بیاموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق باید باشد تا آدمى دل به آن ببندد و آن خداوند متعال است که همه به آن متوجهیم گرچه خود ندانیم.»(5) تربیت علمى و هدف آن یکى از اهداف بعثت پیامبران بارور ساختن استعداد علمى بشر و پاسخ دادن به حس حقیقت جویى او است و در این میان، رسالت خاتم پیامبران(ص) نقش عمده و برجسته ترى را برعهده دارد. قرآن کریم بیش از هفتصد مورد از علم و مشتقات آن سخن گفته و عالمان را در زمره نخبگان جهان خلقت و خداترسان آگاه و رازداران آفرینش، برشمرده (6) و طریق رهیابى به کمال علمى را هموار ساخته است. از نظر پیامبر اکرم(ص) طلب علم فریضه اى است که در تحصیل آن از گهواره تا گور و در هر محفل و مجلس باید کوشید و به اقصى نقاط جهان باید سفر کرد.(7) «رسول اکرم(ص) وارد مسجد شد دید دو گروه در دو حلقه نشسته اند یک گروه به عبادت مشغولند و گروه دیگر به تعلیم و تعلم، پیامبر از دیدن هر دو گروه خرسند شد و سپس به اصحاب خود فرمود: این هر دو دسته کار نیک مى کنند و بر خیر و سعادت اند اما من براى تعلیم و آموختن آمده ام سپس در میان آن گروه که به تعلیم و تعلم مشغول بودند نشست.»(8) روایات معصومین(ع) در اهمیت دانش و تحصیل علم و نقش آن در کرامت و شرافت انسانى و رابطه علم با عقل و ایمان و عمل، و فضیلت تعلیم و تعلم با عنوان بهترین عبادت و مسئولیت عالمان و نکوهش از جهل و جاهلان و عالمان فاسد و بى تعهد بیرون از شمار است.(9) به عنوان نمونه، على(ع) مى فرماید: «لِطالِبِ الْعِلْم عِزُّالدُّنیا وَ فَوْزُالآخِرَةِ».(10) «مَنْ لَمْ یتَعَّلَمْ فِى الصِّغَرِ لَمْ یَتَقَدَّمْ فِى الْکِبَرِ»(11) «اَلْعالِمُ وَ المُتَعَلِّمُ شَریکانِ فِى الْأَجْرِ وَ لاخَیْرَ فِیما بَیْنَ ذلِکَ»(12) «عَلَى الْمُتَعَلِّمِ اَنْ یَدْأَبَ نَفْسَهُ فى طَلَبِ الْعِلْمِ وَ لایَمَلَّ مِنْ تَعَلُّمِهِ»(13) اسلام آیینِ علم و معرفت است و در گسترش علم و جهان شمول ساختن آن و تربیت دانشمندان سهم عظیمى در جهان انسانى دارد و تمدن با شکوه و حیات علمى و معنوى چهارده قرن اخیر تاریخ بشر را مى بایست مرهون مکتب دانش پرور اسلام دانست که آشنا و بیگانه بدان معترف اند. علم طبیعى و علم الهى قلمرو علوم مادى، عرصه گاه طبیعت است که با همه وسعتش حد و مرز دارد(14) و تعلیم و تربیت رایج حتى علوم انسانى و تربیتى روز، معمولاً از آن چه به بعد مادى مربوط است فراتر نمى رود(15) و ناکامى این علوم و تربیت علمى جدید در تأمین خیر و سعادت انسان را در این تنگ نظرى علمى باید کاوید. به علاوه بسیار مى شود که سلاح دانش را در کف بدگوهران قرار داده و انسان ها را به خاک و خون کشیده است. به فرموده على(ع) «چه بسا دانشمندى که با سلاح جهل خویش کشته شد و از دانش خود سودى نبرده است: «رُبَّ عالِمٍ قَد قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لایَنْفَعُهُ».(16) اما علوم و معارف الهى که از آن به «نور» و «حکمت» نیز تعبیر مى شود، مراحل و مدارج نامحدود دارد و تربیت علمى دین تا رسیدن انسان به ادراک شهودى حقایق و کشف حجب غیبت و خروج از قید و بند ماده، به پیش مى رود که آن نیز